ایران رمان
انلود رمان جدید ایرانی و خارجی
دانلود رمان عشق ارباب از darya

دانلود رمان عشق ارباب از darya pdf بدون سانسور

دانلود رمان عشق ارباب از darya با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

ستاره در پی مرگ ناگهانی خواهر دوقلویش مهتاب و به وصیت او، قبول می کند که نقش او را در خانه اش و در کنار شوهر خواهر خشک و مرموزش بازی کند حالا با حضور او آرامش به خانواده برگشته ولی شعله های انتقام در کنار عشقی نوخاسته ستاره را وادار می کند…

خلاصه رمان عشق ارباب

همه ی وسایل لازمه را در صندق عقب ماشین مهتاب گذاشتم و دستی به ماشین کشیدم ماشینی که روزی خواهرم در آن می نشست و حالا من به عنوان مهتاب پشت آن می نشستم.. با صدای نرگس جون که از اول صبح تاحالا غرغر می کردم به طرفش برگشتم.. _باز چی شده نرگسی! نرگس جون با اخمی نگاهم کرد و رو به آناهیتا که در حال ترکوند آدامسش بود گفت: نرگس جون به این بگو با من صحبت نکنه. آناهیتا رو به من کرد و گفت: آناهیتا نرگس جون میگه باهاش حرف نزنی. با لبخندی تکیه ام را به ماشین دادم و گفتم: به نرگسی بگو دلیلش چیه؟ آناهیتا رو به نرگس جون کرد: آناهیتا نرگس جون

ستاره میگه من چه غلتی کردم. مشتی به بازویش زدم و گفتم: من کی همچین حرفی زدم. آناهیتا با اخمی بازویش را ماساژ داد و رو به نرگس جون کرد… نرگس جون با همون اخم رو به آناهیتا گفت: نرگس جون بهش بگو میخوای بری اونجا چی بگی… نمیگن مهتاب اینطور نبود… نمی گن توی وحشی با مهتاب خیلی متفاوتی. آناهیتا: باشه حالا میگم. آناهیتا با لبخندی رو به من کرد. آناهیتا: نرگس جون میگه… توی از خدا بی خبر… توی وحشی… توی دیونه… چطور خودت رو با مهتابی که فرشته بود میخوای جا بدی… توی که ابلیسی از ریخت و قیافه ات می ریزه. هووووی درست صحبت کنا.

ایندفعه نوبت نرگس جون بود که مشتش را مهار بازوی او بکند… با خنده نگاهی به آناهیتا کردم. آناهیتا: زهرمار… کوفت… اصلا” این تو این نرگسیت به من چه خودمو انداختم وسط شما. من و نرگس جون هر دو خندیدم و به او که در ماشین مینشست نگاه کردیم… آناهیتا دست به سینه همانطور که آدامسش را میجوید با اخمی نگاهش را از ما گرفت… نگاهی به نرگس جون انداختم که صورتش از اخم چند لحظه پیش خبری نبود… به او نزدیک شدم و دستش را گرفتم. -من به کاری که میخوام بکنم ایمان دارم نرگسی. دست دیگرش را بر روی دستم گذاشت و با ناراحتی نگاهم کرد….

دانلود رمان عشق ارباب از darya pdf بدون سانسور

دانلود رمان مرگ با آرزوی زندگی از رضوان

دانلود رمان مرگ با آرزوی زندگی از رضوان pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان مرگ با آرزوی زندگی از رضوان با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان ما راجع به دختریه که گذشته ی سختی داشته و زندگیش کلی پستی بلندی داره دختر داستانمونو از عشقش جدا می کنن اما دست تقدیر اونارو بعد از سالها سر راه هم قرار میده اما پسره وجود دخترو انکار می کنه، عاشق وجود معشوقو قبول نداره اما چرا…

خلاصه رمان مرگ با آرزوی زندگی

صبح با صدای نحس و نکره ی بیتا از خواب پا شدم مثل عجل معلق بالا سرم ایستاده بود و م یگفت پاشم حاظرشم. حاظرشم برای مردن. حاظر شم برای مراسمی که به اجبار قرار بود انجام شه. سرم داشت می ترکید. پاشدم و بعد از شستن دست و صورتم رو کردم سمت بیتا و گفتم: شاهرخ اومده؟ نه نیومده. همون بهتر که نیاد. -ببین بیتا تو هر کاری کنی بالا بری پایین بیای زن اونی زن شاهرخی. بس کن شاهین. -حقیقت تلخه مگه نه؟ میگم بسه. – چرا دروغ احمقانه راجع به بچه رو به شاهرخ گفتی هان؟

گفتم که بره! بره و دیگه به فکر من نباشه. اصلا دوست داشتم بگم. -عه؟ دوست داشتی؟ بدبخت مگه نمی دونی چقدر می خوادت؟ پس انثد همینطوری سرکش باش که خود شاهرخ آخر دو تا گلوله حروممون کنه بمیریم! نموند تو اتاق و سریع رفت بیرون. هوف خیلی کلافه بودم. دلم برای اون دختره ی روانی تنگ شده بود. رفتم تا یه سری بهش بزنم که با دیدنم با نفرت سرشو برگردوند به سمت دیگه و هق هقاش فضای اتاقو پر کرد. رفتم ستشو آروم گفتم: چت شده حالت خوبه؟ -برو بیرون

لازمه که دوباره یادآوری کنم که کی هستم و باید چطوری رفتار کنی؟ -چیه این دفعه کورم می کنی؟ زبونمو می بری لالم می کنی؟ یا منو همخواب سگا می کنی هان؟ حد خودتو بدون دیانا انقدرم پررو نباش از دخترای پررو متنفرم. -من حدم خودمو می دونم لطفا شما حد خودتونو بدونین و از این به بعد با منم مثل بقیه خدمه برخورد کنید من فقط یه کلفتم یه کلفت ساده دلیلی نداره حرص گذشته ها رو سر من  خالی کنید. هی بی محلی می کرد و پشت چشم نازک می کرد. ببینم الان اینی که گفتی خواهش بود؟ -نخیر اصلا…

 

دانلود رمان مرگ با آرزوی زندگی از رضوان pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان سرکش از رویا رستمی

دانلود رمان سرکش از رویا رستمی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان سرکش از رویا رستمی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

وصل ۹ سال پیش عاشق شد… حاصل عشق نیکی شد و مردی که بدون فهمیدن از داشتن نیکی وصال را ترک کرد. ۹ سال گذشته. نیکی ۸ ساله است و وصال مردونه جور زندگیشو کشیده. پاشا، بعد از ۹ سال به ایران برگشته تا به عمه ی پیرش کمک کنه و کارخونه اش را بچرخاند. یک تصادف و ملاقاتی که برای وصالی که هنوز خاکسترهای این عشق رو به دنبال خودش می کشه. چیزی نیست که بیخیالش کنه…

خلاصه رمان سرکش

از ساختمان خارج شد و یکراست به سمت ماشین رفت… راننده پشت ماشین نشست و باغبان در را باز کرد. باید سری به کارخانه ی عمه اش می زد و همینطور شیرخوارگاهی که هر ماه نیمی از درآمد کارخانه به حسابش واریز می شد. پشت چراغ قرمز که توقف کردند پراید سفیدی کنارشان ایستاد. پاشا بی حوصله خیره ی راننده اش شد. یک زن جوان با نیمرخی زیبا اما… کجا قبلا او را دیده بود؟ فقط تا سبز شدن چراغ فرصت داشت یادش بیاید.. با انگشتانش در کف دستش ضرب گرفت… یادش آمد در همان هتل…

چشمان سورمه ایش… وصال… وصال… نکند خودش بود؟ – آقای پناهی؟ -بله قربان. -برو دنبال این پراید سفیدی که کنار دستته به جوری بزن بهش که شکل به تصادف ساده باشه، مقصر باشی یا نباشی مهم نیست فقط بکوب بهش… -اما قربان چرا؟ -کاری که میگم رو بکن ده برابر اون پراید بهش خسارت میدم، فقط هرجوری می تونی اونو مقصر بدون و ازش مدارک ماشینشو بخواه، اسم و فامیلشو ببین، می خوام بدونم نوشته وصال کریمی. -راننده با تردید نگاهش کرد. چراغ سبز شد. -برو دنبالش. راننده اطاعت کرده دنبالش رفت.

پراید در خیابانی پیچید… -تا خلوته بکوب به صندوق عقب. رئیسش مطمئنا دیوانه بود. سرعت ماشین را زیاد کرده و دقیقا وقتی که پراید بخاطر بی حواسی عابری روی ترمز زده ماشین آنها محکم به صندوق عقب برخورد کرد زن راننده به شدت به سمت شیشه ی جلو پرت شد.-حالا پیاده شو و یقه زنه رو بخاطر ترمز بیجاش بگیر. راننده پوفی کشید و پیاده شد. به سمت زن رفت نگران نگاهش کرد، در را برایش باز کرد و گفت: خوبین خانم؟ سرش کمی ضرب دیده و زخم کوچکی گل شده بود به گوشه ی بالای ابرویش…

دانلود رمان سرکش از رویا رستمی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان تو فراموش و تو یادی از زهرا بیگدلی

دانلود رمان تو فراموش و تو یادی از زهرا بیگدلی pdf بدون سانسور

دانلود رمان تو فراموش و تو یادی از زهرا بیگدلی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

قصه ای فوق عاشقانه، با یه راز بزرگ که کشفش طپش قلب‌ها رو در پی داره… کژال دختری که تو گذشته دردهای زیادی کشیده، انقدر زیاد که تو قلب مهربونش تلنبار شده و نمی‌تونه آروم بگیره… اتابک مردی که از عشق به جنون کشیده شده و… و فرهانی که یه راز بزرگ تو سینه ش پنهونه و می‌خواد مرهم بشه به دردهای کژال… ولی… کاش کژال بجنگه، بتونه، بخواد که بشه اون چه که همه‌ چی رو رنگ شادی می‌بخشه و…

خلاصه رمان تو فراموشی و تو یادی

مغزش از اعداد و ارقام خسته شده و دیگر یک عدد تک رقمی را هم نمی کشید. تمام شب گذشته را با خواهر کوچک ترش رویا بیدار بوده و ده قسمت از سریال قهوه ی تلخ را می دید. یکی نیست به او بگوید فیلم مورد علاقه ی رویاست تو چرا پا به پایش تا صبح بیدار می مانی! گرچه اشکال از مهران مدیری هم هست که فیلم هایش تا این جذاب و سرگرم کننده است ! نگاهش را از تخته گرفت و چون ردیف آخر نشسته بود و استاد دید واضحی به جایگاهش نداشت.

سرش را روی میز قرار داد و چشم های بی رمقش را بست تا بلکه کمی خستگی و بی خوابی ای که کشیده بود جبران شود، استراحتش به ثانیه نکشید، با تقه ای که
استاد 》 بفرمایید 《 به در خورد بی اختیار سرش را بلند کرد. با دستگیره ی در پایین و بالا شد و از لابه لایش گل سرخی که این روزها بد روی مخ کژال رژه می رفت نمایان شد. صدای خنده ی هم کلاسی هایش نشان از تشخیص فرد پشت در می داد و فقط کژال بود که حرص می خورد…

دانلود رمان تو فراموش و تو یادی از زهرا بیگدلی pdf بدون سانسور

دانلود رمان بیوه برادرم از صالحه ابراهیمی

دانلود رمان بیوه برادرم از صالحه ابراهیمی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان بیوه برادرم از صالحه ابراهیمی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

مهتاب با داد رو به بابا گفتم: _نمی خوامممم یبار مجبورم کردین که برم توی اون خاندان دیگه نمیرم. اختیارم با خودمه، با خودم بابا. من دیگه اون دختر هجده ساله نیستم که با زور فرستادیش خونه ی امیرکیان من الان یه زن بیوه ی بیست و یک ساله ام بابا. یه زن بیوه….

خلاصه رمان بیوه برادرم

بابا با ناراحتی نگاهم کرد. اشکم روون شد نفسم بالا نمی اومد این دفعه دیگه نمی ذاشتم مجبورم کنن. من زن اون کمیل عوضی نمیشدم. دیگه دوباره نمی رفتم به یه طناب نمی رفتم تو چاه. مامان دستی به صورتش زد و گفت: _آخه دختر چرا لج کردی بابات که بدت رو نمی خواد. جوونی و خام تو این سن تنها نباشی بهتره. کی بهتر از کمیل می تونه جای امیر کیان رو برات کنه. نمی زاره غم بخوری دخترم. پشتته… خودش هم گفت حاضره مهریه امیرکیان رو اول بده بهت بد دوباره عقدت کنه با مهریه جدید.

وای وای خانواده ام فقط به فکر پول بودن. اصلا براشون مهم نبود که چی توی دل من می گذره. براشون مهم نبود توی زندگی با امیرکیان چی کشیدم. هیچ وقت تو این چهار سال که باهاش زندگی کردم تا همین هفته پیش که گذاشتنش تو خاک نتونستم هیچ حسی بهش داشته باشم. مقصر اینا کی بود همین خانواده ی من که اصلا مهتاب براشون مهم نبود. کلا انگار که من وجود نداشتم. بحث با اینا بی فایده بود. چادرم رو که روی زمین افتاده بود چنگی زدم.

هنوز هفتم شوهرم تموم نشده بودکه باز منو به ریش اون خانواده ی عقده ای ببندن… چادرم رو سرم کردم و نالیدم: _ خوب گوش کنین. _ اون مهتاب ساده دیگه مرد. ایندفعه دیگه نمی ذارم با زندگیم بازی کنین. من مهریه امو می خوام اما نه برای اینکه عقد کمیل بشم، می خوام برای خودم زندگی کنم و از شر همتون خلاص شم. از شر زورگویی هاتون. اینو به اون آقا کمیل برسونین. بهش بگین تو که اهل دل بودی و دلت برای دختر خالت می رفت حالا چی شده که با مرگ امیرکیان از خاطرخواهی دست برداشتی و می خوای بیوه ی برادرت رو بگیری….

دانلود رمان بیوه برادرم از صالحه ابراهیمی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان یک طرفه از صبا مولا_ رضوان ط

دانلود رمان یک طرفه از صبا مولا_ رضوان ط بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان یک طرفه از صبا مولا_ رضوان ط با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

افرا دختری فوق العاده شوخ و شیطونه که با یه تلنگر میفهمه همه احساساتی که مدتها فکر میکرده عشقه سوتفاهم بوده و طی یه سری اتفاقات عشق واقعی میاد سراغش عشقی که برخلاف همیشه بجای درد شادی رو به همراهش میاره و و افرا رو عاشق میکنه … تو این رمان خیلی از شخصیتا خاصن و مطمنم که بعد رمان تو فکرتون زندگی خواهند کرد. رمانی که با عشق نوشتیم و امیدوارم چند لحظه کوتاهم که شده لبخند رو مهمون لباتون بکنه…

خلاصه رمان یک طرفه

با عجله پله هارو دوتا یکی کردم. داد کشیدم _من رفتم! دوییدم سمت پراید خستم. خب بسم الله. کلاج کدوم بود؟ اهان سمت چپیه. استارت زدم بسم الله خدایا به امید تو. راه افتادم تو چهار راه ترمز کردم… ۱۲۰ثانیه! ای خدااااا چراغ قرمزو رد کردم، داشتم جیغ میکشیدم: هورااااااااا. که یهو خوردم به یه جیگر! خر کلاه قرمزی رو نمیگما ! ماشینه رو میگم… همه جا سکوت شد مثل فیلما! خدا امروز که عجله دارم هم باید دیر بیدار شم هم تصادف کنم!! خااااک! دیگه عصبانی شدم! پیاده شدم داد زدم. _هوی مرتیکه چه خبرته!

حالا نمی دونستم زنه یا مرده ها! ولی خب توی فیلما میگن مرتیکه!خخخ. بلافاصله یکم احساس پشیمونی کردم به خاطر داد زدنم طرف خیلی آروم پیاده شد… چقد آشناس! _خانوم درس صحبت کنین مقصر شمایینا! یه چند لحظه با بهت نگاهش کردم باورم نمیشد خودش باشه… آرش کیانی! _تموم شدما! به خودم اومدم… با این که خیلی ذوق کرده بودم از دیدن یه آدم معروف اونم انقدر نزدیک! اما دیدم جا بزنم خیطه… اخمام رو توی هم کشیدم و طلبکارانه گفتم _تقصیر منه یا شما دور و برتونو نگاه نمی کنید و همینجوری می گازونید!

یه پوزخند مسخره زد و گفت: _البته شایدم از عمد زدی به ماشین من که بیشتر من رو ببینی! اولین نفرم نیستی! دیگه چشمام داشت از حدقه در میومد! هر چقدرم محبوب باشه من عمرا همچین غلطی بکنم! _نه بابا ! فکر کردی کی هستی برد پیت یا تام کروز! جمع کن بابا خسارت ماشین خوشگل منو بده! خودمم از حرفی که زدم خندم گرفت، اونم جلوی خودشو گرفته بود تا نخنده! آخه پرادو اون کجا پراید من کجا… به ساعت نگاه کردم… وای دیگه داره خیلی دیر میشه! سریع پریدم تو ماشین و ….

دانلود رمان یک طرفه از صبا مولا_ رضوان ط بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان دلواپسی  بهاره شیر از بهاره شیری

دانلود رمان دلواپسی بهاره شیر از بهاره شیری بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان دلواپسی از بهاره شیرازی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دلواپسی داستان واقعی دختر بچه ایست که به سرپرستی پذیرفته می شود اما متاسفانه از طرف اهل خانواده مورد بی مهری و تجاوز قرارمی گیرد داستان دلواپسی حال و هوای جنگ تحمیلی دارد و زجرها و نگرانی های دختری رانشان می دهد که چگونه با مشکلات دست و پنجه نرم می کند و بزرگ می شود دراخر او با حمایت ناهید دختر خانواده و عشق رزمنده ای که به مرور زمان عاشق و حامیش می شود عاقبت خوشی پیدا می کند…

خلاصه رمان دلواپسی

رابعه در قابلمه را بلند کرد و بویی عمیق کشید و زیرش را خاموش کرد. خورشید در وسط آسمان خودنمایی می کرد. گرمای آن برف های سطحی حیاط را کمی آب کرده و از سرمای هوا کاسته بود. رابعه پله های حیاط را از ترس لیز خوردن با احتیاط یکی یکی بالا رفت تا اتاق هارا نظافت کند. او طبق معمول همیشه به سمت اتاق آقا رفت اما با شنیدن صدا ی باجی، پشت در میخکوب شد و گوش ایستاد. رابعه چیزی را که می شنید باور نداشت. باجی خودمانی و صمیمی گویی با دوستی نزدیک هم کلام است می گفت: و من خوبیه تو رو می خوام.

مگه تا حالا از من حرف بی ربط شنیدی؟ به خدا که این دختر بی کسو کاره، عقل درستو حسابی هم که نداره! به خدا تو هم ثواب می کنی. اگه واست پسر به دنیا بیاره زندگیت از این رو به اون رو میشه و ریشه می گیره. چهار صباح دیگه ناهید شوهر می کنه میره و واسه دودمان کس دیگه وارث میاره و به تو هم دخلی نداره. شمسی هم که دیگه امیدی بهش نیست… سپس کمی مکث کرد و ادامه داد: و حاج آقا درسته که من سن و سالی ازم گذشته و نمی تونم بچه بیارم، اما می تونم آرامشت رو فراهم کنم.

می دونم باجی جون. پاشو برو نهارو بیار بخورم برم بازار. صبح ها که نمی ذاری زود بیدار شم. رابعه با عجله به اتاقش دوید و در را پشت سرش قفل کرد. او هاج و واج بر خود می لرزید و درکی از شنیده هایش نداشت. او با شنیدن صدای بوق ماشین به حیاط دوید و با دیدن ناهید او را در آغوش گرفت و گفت: الهی قربونت برم چرا انقدر دیر برگشتی؟ ناهید متعجب از رفتار رابعه گفت: چی شده؟من که دیر نکردم! مثل همیشه برگشتم رابعه دست ناهید را کشیدو گفت: زود بیا بریم کارت دارم…

دانلود رمان دلواپسی بهاره شیر از بهاره شیری بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان جادوی سیاه (جلد دوم) از پرستو_س

دانلود رمان جادوی سیاه (جلد دوم) از پرستو_س بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان جادوی سیاه (جلد دوم) از پرستو_س با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

در جادوی سیاه، دوقلو های مانا با نیروی مرگ و زندگی دزدیده شده و همه برای پیدا کردن اون ها متحد می شوند اما…

خلاصه رمان جادوی سیاه

هانی:::::: کارین خیلی عصبی بود. به من پشت کرد و به بیرون پنجره خیره شد. دست امیر را گرفتم و سعی کردم تمرکز کنم… پسرا … با شست دستش دستمو نوازش کرد. یه حس نوستالژی اومد سراغم… اما نمی خواستم کارین از کوره در بره توجه نکردم که از ذهنم نخونه اما یهو یه حجم از خاطرات مشترکم با امیر… امیر داشت به خاطراتمون فکر میکرد و اونا میومد تو سر من… خواستم ذهنمو ببندم که کارین نبینه اما سریع تر از من کارین بود که همون مشت معروفش را ایندفعه به جای دیوار رو صورت امیر پیاده کرد…

کارین رفت سمت امیر که رو زمین افتاده بود و منم رفتم جلوش وایسادم. “کارین… تو ناخداگاهش بود…” چشماشو ریز کرد و به من نگاه کرد و تو ذهنم گفت “چرا برات مهمه؟” تو ذهنش جواب دادم ” مهمه اما نه اونجور که فکر میکنی.. مهمه همونطور که تو نگران کنی” هستی و بهش فکر میکنی چند لحظه همینطور بودیم. امیر کم کم جرئت کرد تا بلند شه و کارین گفت ” اگه کارت تموم شد برگردیم ” سر تکون دادم و رو به سروش گفتم مرسی. خواستم برگردم سمت امیر که دیدم تو اتاق خودمونیم… کارین منو

برگردوند سمت خودشو گفت ” هانی… به خدا میکشمش… الان کنترل اعصابمو ندارم، نزدیکت ببینمش زنده نمیمونه…” خواستم جواب بدم که غیب شد… خواستم تو ذهنش بگم که دیدم بسته است… تو این شرایط آشفته… تو این غم و درد… فقط دعوا با کارینو کم داشتم. دراز کشیدم رو تخت و برای اولین بار به خودم اجازه دادم با صدای بلند گریه کنم شاید غمی که تو دلم بود سبک تر شه. امیر::::: یکم طول کشید تا بفهمم چی شده… یهو بلند شدم و رفتم سمت سروش که با تعجب نگام می کرد و رو مبل نشستم….

دانلود رمان جادوی سیاه (جلد دوم) از پرستو_س بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان به نام زن از مهدیس عصایی

دانلود رمان به نام زن از مهدیس عصایی pdf بدون سانسور

دانلود رمان به نام زن از مهدیس عصایی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

به نام زن داستان زندگی مادر جوانی به نام ماهور است که در پی درآمد بیشتر برای گذران زندگی خود و دختر بیست ساله‌اش در یک هتل در مشهد به عنوان نیروی خدمات استخدام می شود. شروع ماجرای احساسی ماهور همزمان با آن‌چه در هتل به عنوان خدمات به مسافران خارجی عرضه می‌شود زندگی او را دچار اتفاقات جدیدی می‌کند…

خلاصه رمان به نام زن

چند دقیقه ای از ورودمان به مشهد نگذشته بود و استرس لحظه ای مرا رها نمی کرد. بی بی هم سـاز رفتن به حرم را کوک می کرد و متوجه نبود شـهاب از تهران تا مشـهد بی وقفه رانده بود. شهاب با یک دستش فرمان را نگه داشته بود و با دست دیگرش پیشانیش را ماساژ می داد. به زحمت خودم را کنترل کردم تا برنگردم و چشم غره ای حواله ی بی بی دوست داشتنیم نکنم. _باز سردرد شدی؟ مسکن بدم؟ شهاب سری به نشـانه‌‌ی تایید تکان داد و دمی عمیق گرفت. همانطور که دنبال کدئین در زیپهای درون کیفم می گشتم حرف ناگهانی بی بی لبخند روی

لبم چسباند. _هیج جا شهر خود آدم نمیشه. ببین شهاب چجوری هوای شهرشو به سینه میکشه هلیا! انگار تازه به درک موقعیت و خستگی شهاب رسیده بود. شهاب با لبخندی بی رمق از آیینه نگاهی به بی بی انداخت. انگار با لبخندی دلنشین حرف او را تایید می کرد . برای اینکه جو را همانطور آرام نگه دارم، به سوى شـهاب چرخیدم و در حالی که قرص را نشـانش می دادم جواب دادم . البته وطن مرد جایی که زنش اونجاست . نگاه شـهاب برای لحظه ای چهره ام را کاوید. خندیدم و اجازه دادم تمام زیبایی هایم را ببیند. خودش گفته بود، همان اول که

دوست داشتنش با خندیدن بی حواس من گره خورده بود. مامان همیشه می گفت وقتی می خندم و ردیف دندان های خرگوشی ام دیده می شـود، میمیک صـورتم جذاب می شود. گونه هایم بیرون می زند و چشمانم هم از بی حالتی در می آید. نوجوان که بودم حرف او باعث شده بود بی دلیل بخندم. وقتی دوستان دوران مدرسه ام حرف او را تایید کردند مطمئن شدم حرف های مامان فقط از روی محبت مادرانه اش نبوده است. پس بیشتر خندیدم و سعی می کردم لبخندم دندان نما باشـد. گاهی همچون دیوانگان نیشـم بی‌اختیار باز بود. کاملا بی‌دلیل…

دانلود رمان به نام زن از مهدیس عصایی pdf بدون سانسور

دانلود رمان شومینه از نرگس نعمت زاده

دانلود رمان شومینه از نرگس نعمت زاده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان شومینه از نرگس نعمت زاده با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

حامی پسری از مناطق محروم پایین شهره که بخاطر جور کردن پول دیه ی فردی که خواهرش باهاش تصادف کرده، پاش به خلاف و دزدی وا می شه.

خلاصه رمان شومینه

از زبان ~آرامش~ نگاه پر نفوذم را به جسم بی جانش که توسط احمد و مجید حمل می شد دوختم. وقتی با او حرف می زدم، موج ترس را به وضوح در چشمان سیاهش می دیدم. سعی داشت با قلدر بازی مرا بترساند، غافل از اینکه نمی دانست من خود ترسم! نگاهم را به شومینه دوختم. تا شعاع ده متری را دوده ی سیاه کرده بود. آرام جلو رفتم. دو جفت پوتین کهنه و مردانه که کنار دیوار جا خوش کرده بود، توجهم را جلب کرد. کنارشان کنده زدم، با سر اسلحه، کمی این طرف و آن طرفشان کردم. از رنگ و روی کفش ها مشخص بود دست کم سه چهار

سالی مهمان پاهایشان بوده! صدای آرش آمد: خانم فکر کنم باید واسه شومینه هم دزدگیر بذاریم! بدون اینکه برگردم و نگاهش کنم، با لحن کنایه آمیزی گفتم: اگه قرار بود واسه همه جا دزدگیر بذارم دیگه شما لندهور ها رو می خواستم چی کار؟! – خانم شرمنده، ولی من… از  جایم بلند شدم و میان حرفش پریدم: یکی از شما بی عرضه ها بره پاش رو پانسمان کنه، بهش آمپول هاری هم بزنین. فردا اول وقت می رین تاتوی این پسره رو در بیارین ببینین کیه!مشخصات اون دوستشم بگیرین. تا ظهر اسم و نشونیش روی میز کارم باشه. – رو چشم خانم. داشتم به

سمت اتاقم می رفتم که باز چشمم به آن دو جفت پوتین مردانه افتاد. با انزجار به آنها اشاره کردم و گفتم: این کفشارو بنداز بیرون. اونجا رو هم تمیز کن. – چشم. کلتم را در دستم جا به جا کردم و دوباره به اتاقم باز گشتم. از زبان ~حامی~ با احساس تنگی نفس، چشم گشودم. به اجبار سرفه کردم، بلکه راه تنفسم باز شود.دقایقی زمان برد تا موقعیتم را به یاد بیاورم. تمام بدنم کوفته بود، مانند کسی که ساعت ها مورد هدف مشت و لگد قراره گرفته! باریکه نوری که از سقف سرازیر می شد، کمی فضا را روشن می کرد. گردنم را به چپ و راست تکان دادم.

دانلود رمان شومینه از نرگس نعمت زاده بدون دستکاری و سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ایران رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.