ایران رمان
انلود رمان جدید ایرانی و خارجی
دانلود رمان متخصصین شیطون و مهندسین مغرور از آتنا و نرگس

دانلود رمان متخصصین شیطون و مهندسین مغرور از آتنا و نرگس pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان متخصصین شیطون و مهندسین مغرور از آتنا و نرگس با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان درباره دوست‌های صمیمی به نام های شایلین و نفسه که برای رزیدنتی به یه بیمارستان میرن و داستان از جایی شروع می شه که مدیر بیمارستان به یه سفر می‌ره و…

خلاصه رمان متخصصین شیطون و مهندسین مغرور

“شایلین” ای واااای نفس رو اینکه کسی بهش تهمت بزنه خیلی حساسه یه نگا بهش کردم که دیدم داره میلرزه صورتشم قرمز شده اومدم برم سمتش که دستاش و به علامت ایست جلوم نگه داشتم منم وایسادم بیبینم می خواد چیکار کنه!!! نفس برگشت به سمت اون پسر های مزاحم و گفت بببین اشغاله عوضیه حیووووون اگه شماها دنبال ما نمیومدید الان من به این بیشعورا نباید جواب پس می دادم… سنگینیه نگاهی رو روم حس کردم و سرم که تا الان به سمت نفس بود و چرخوندم به سمت نگاه که با دو تا تیله طوسی مواجه شدم یه اخم بهش کردم و سرم و برگردوندم با صدای ماشین برگشتم و

دیدم اون بنزه رفت. یه نگا به نفس انداختم و وقتی دیدم اعصابش خط خطیه دستش و گرفتم که یهو دستش و از تو دستم کشید بیرون و رفت سمت مرده اول خواست یقشو بگیره که من و اون چشم تیله ایه به سمتشون دویدیم و همزمان دستمون رو گذاشتیم ما بین اون دوتا که دستش رو دست من قرار گرفت و من زود دستم و عقب کشیدم ولی اون خیلی ریلکس داشت به من نگا می کرد. تا به خودم اومدم دیدم اون یکی دستش رو یه طرفه صورتشه و نفس شروع کرد به حرف زدن: دیگه همچین حقی رو نداری که درباره ی کسی که نمیشناسیش اینجوری اون فکتو باز کنی زرزر کنی…

وقتی داشت حرف میزد بغض توی گلوشو احساس کردم نفس دستم و کشید و گفت: بریم شایلین. من رفتم سمت ماشین و در و باز کردم و نشستم تو ماشین و نفسم زود راه افتاد تا از اون کوچه و خیابون در اومد زد کنار و سرشو گذاشت رو فرمون لرزش بدنشو حس می کردم گذاشتم خودش و خالی کنه چون میدونستم خیلی عصبیه بعد از min5 با چشمای قرمز استارت و زد که من گفتم: بیا بشین اینور من رانندگی می کنم اونم بدون هیچ حرفی پیاده شد و اومد جای من نشست و منم رفتم سمت راننده نشستم و به سمت خونه راه افتادم. وقتی رفتیم خونه، راحله ( خدمتکارمون ) خواب بود…

دانلود رمان متخصصین شیطون و مهندسین مغرور از آتنا و نرگس pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان برای من بخون برای من بمون (جلد اول) از هاوین امیریان

دانلود رمان برای من بخون برای من بمون (جلد اول) از هاوین امیریان pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان برای من بخون برای من بمون (جلد اول) از هاوین امیریان با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان زندگی یه دختر نوزده ساله به نام عاطفه است که عشق شدید و عجیبی به یک خواننده داره. تا اینکه یک روز اتفاقی از قاب تلوزیون برق حلقه ازدواج رو تو دست خواننده محبوبش میبینه و بعد متوجه میشه که همون روز، روزه عقد اون خواننده بوده. دقیقا توی اولین سال و اولین ترم به طور اتفاقی با پسری همکلاس میشه که…

خلاصه رمان برای من بخون برای من بمون

دو سه روزی بود که همش تو گوش مامانم میخوندم که میخوام برم دنبال یه انتشاراتی دیگه بگردم. از بس گفتم که دیگه بعدا گیر ندن بگن کجا میری واسه چی میری… امروزم همون روز بود. آماده شدم و از خونه زدم بیرون. یه ساعت بعد جلوی معروفترین کتاب فروشی شهرمون بودم. رفتم داخل. یه خانوم جوون پشت میز نشسته بود با مانتو و مقنعه سورمه ای. چادرم رو روی سرم مرتب کردم و رفتم جلو و با نهایت ادب سلام دادم. خانوم جوون-: سلام بفرمائید. -:خسته نباشید. راستش من تازه وارد جمع نویسنده ها شدم و دنبال یه انتشاراتی خوب می گردم واسه تحویل دادن و چاپ رمانم…

البته یه مدت دست چند تا کارشناس بوده و نظر دادن و منم اشکالاتشو رفع کردم… حالا اومدم از شما کمک بگیرم. مهربون تر شد. خانم-: خیلی خوش آمدید… باعث افتخاره… حالا نوشته هاتون در چه موردی هست؟ -: رمانه… در حوزه دفاع مقدس. خانم-: بله بله اجازه بدید… یه برگه و خودکار برداشت. یه چیزی توش نوشت. -: اینم آدرس و شماره تلفن یه اتنشاراتی خوب…. بهشون بدید… البته اگه کارتون قوی باشه که کار چاپ اونا هم قوی میشه.. آدرسو گرفتم. یه نگاهی بهش انداختم. لبخندی مهمون لبام شد. -: یه دنیا ممنون. بعد در حالی که کتاب ها رو دید می زدم از کتاب فروشی اومدم بیرون.

درست روبروم و اونطرف خیابون یه دکه روزنامه فروشی بود. باز این بغض لعنتی پیداش شد. نگران نباش عاطفه… بالاخره تموم میشه… یه روزی یه جوری یه جایی یه وقتی یه چیزی یه کسی… صبر داشته باش… صبر داشته باش.. تموم میشه… راه افتادم به سمت انتشاراتی ای که آدرسش توی دستم بود. چه خوب که توی همین خیابون بود. حدود یه ربع بعدش رسیدم و بعد تکررا کردن همون حرفایی که توی کتابفروشی گفته بودم، به سمت یه اتاق راهنمایی شدم. چادرم رو دوباره روی سرم مرتب کردم و نفس عمیقی کشیدم. چند ضربه آروم به در زدم . با یه بسم الله وارد شدم…

دانلود رمان برای من بخون برای من بمون (جلد اول) از هاوین امیریان pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان دختر اجباری از حدیث R

دانلود رمان دختر اجباری از حدیث R pdf بدون سانسور

دانلود رمان دختر اجباری از حدیث R با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

چرا مادر و پدر من فکر میکنن با ازدواج من میتونن علاقه و رفتار های منو کمرنگ کنن؟ هووف… تقه ای به در خورد. ماهی؟؟ روی تخت نشستم مامان وارد اتاق شد و با دیدن من که با قیافه شلخته و موهای ژولیده روی تخت نشسته بودم جیغ کشید. _وا خاک عالم تو چرا هنو حاضر نشدی؟؟! این لباس های پسرونه و زشت رو هم از تنت بکن… (این رمان جلد دوم رمان هانا پسر تقلبی است.)

خلاصه رمان دختر اجباری

راهم رو به سمت خونه کج کردم. خودمم خسته شده بودم. دلم می خواست یک شخصیت داشته باشم ولی… کلیدم رو از جیبم بیرون آوردم و هنو در کامل باز نکرده بودم که صدای جیغ مامان بلند شد _اومدی دختره چشم سفید.. مگه دستم بهت نرسه.. بیا تو ببینم. پشت در قایم شدم _مامان جان اگه منو نمیخوری بیام..؟؟ جیغ زد_حالا منو مسخره میکنی؟؟ صدای خنده بابا بلند شد. _هانا جان بذار بیاد داخل بعد.. همسایه ها خوابن.. وارد حیاط شدم که مامان چشم غره غلیظی بهم رفت به اصرار بابا وارد خونه شد. ترجیح می دادم الان جلوی چشم مامان ظاهر نشم و با دو به سمت بالکن اتاقم

رفتم و به سختی خودم رو بالا کشیدم. به محض رسیدن به اتاق روی تخت ولو شدم _هوووف چشمام بستم و تو رویاهام به فکر یه زندگی پسرونه بودم که خوابم برد… صبح با صدای زنگ ساعت تیز ازجام بلند شدم _اخ لعنتی باز دیرم شد.. تند تند مانتو و شلوارم پوشیدم و مقنعمو از زیر بالشتم بیرون کشیدم _اوه چقد چروک.. بیخیال اتو کشیدنش شدم تند سرم کردم بعد از برداشتن کیف و وسایلم از اتاق بیرون دویدم.. مامان با دیدنم داد زد. _کجا بیا صبحانه.. کفشای پسرونمو از جاکفشی بیرون کشیدم _دیرم شده مامان خداحافظ… جلوی دانشگاه نفس نفس زنان ایستادم…

بعد اینکه نفسم اومد سرجاش.. دوباره با دو به سمت کلاس رفتم. طبق معمول دیر کرده بودم موهای کوتاهم توی مقنعه ام چپوندم و تقه ای به در زدم که صدای زمخت استاد بلند شد _بله؟؟ آروم در باز کردم و لبخندی زدم _سلام استاد اجازه هست؟! اخمی روی پیشونی چروکیده اش نشست. _خانوم همایونی طبق معمول باز دیر کردید! ایندفعه چه بهونه ای برای گفتن دارید! ریلکس لبخند پت و پهنی زدم. _چیز شد یه گربه نه یه سگ اها اره سگ بود.. دنبالم کرد مجبور شدم چندتا خیابون بچرخونمش تا گمم کنه این شد که دیر شد چشمای استاد گرد شد. کل کلاس ترکید از خنده. سری تکون داد…

دانلود رمان دختر اجباری از حدیث R pdf بدون سانسور

دانلود رمان آتش عشق من از گیسوی پاییزی

دانلود رمان آتش عشق من از گیسوی پاییزی pdf بدون سانسور

دانلود رمان آتش عشق من از گیسوی پاییزی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان آتش عشق من درباره ی دختریه که تو زندگیش ضربه می خوره ولی سعی می کنه راهش رو ادامه بده و بشه همون آدم سابق با تجربه های جدید و خدا هم یه آدم خوب رو سر راهش قرار میده. داستان از زبون تمنا و مهبد گفته میشه.

خلاصه رمان آتش عشق من

“تمنا”عمو سعی می کرد آروم صحبت کنه… فکر می کردن تو اتاقم خوابم… دیگه نمی دونستن این چشما انقدر اشک برا ریختن داره که جایی برای استراحت نمی مونه… صدای عمو آروم بود ولی از طرز صحبتش معلوم بود عصبانیه… صدای آروم گریه هم میومد…. عمو – واقعاً خجالت نمی کشن… راست راست تو روم نگاه می کنن می گن زندگی خودشونه شما دخالت نکن… داداش می خوای بذاری تمنا با این پسره زندگی کنه؟… با این چیزایی که شما تعریف کردین و حرفای بهناز… اصلا به صلاح نیست بیشتر از این صبر کنین…. صدای بابا نمیومد… معلوم بود ساکته… صدای گریه ها تموم نمی شد…

بابا – الان وضع فرق می کنه… یعنی وضع تمنا فرق کرده… من نه می تونم بهش بگم طلاق بگیر و نه می تونم بگم برو باهاش زندگی کن… در هر دو صورت روزگار خوشی در انتظارش نیست… خودش باید تصمیم بگیره… کاش این حرفا رو که الان گفتین زودتر می دونستم… اونوقت اجازه نمی دادم این اتفاقا بیفته و ته تغاریم این بلاها سرش بیاد… مامان – بچم تو این چند روز شده پوست و استخون… فقط گریه می کنه… خدا ازشون نگذره… گریه امونش نداد… فقط صدای اروم گریش تو صداهای دیگه گم شد…. زن عمو – بسه بنفشه جون… به خدا داری خودتو از بین میبری… تو باید به اون بچه دلداری بدی…

باید مرهم دردش باشی… عمو – من نمی دونم این دوتا دختر چه فکری کردن که ماجرای تو باغ رو برای ما نگفتن… د آخه تمنا ساکت بود تو چرا هیچی نگفتی؟ بهناز – به خدا فکر نمی کردم کار به اینجا بکشه… فکر می کردم خود تمنا یه کاری می کنه… بهناز هم گریه می کرد… عمو – حتماً باید این اتفاقا می افتاد؟ شما چرا داداش اجازه دادین عقد کنن؟ آقاجون یه چیزی گفت شما چرا به حرفش گوش دادین؟ شما که این پسره رو می شناختین… بابا – به این پسره اطمینان نداشتم… گفتم میاد اینجا می خواد دست تمنا رو بگیره یا ببرتش بیرون به هم محرم باشن… الان میگم این بلا ها رو شوهرش سرش آورده…

دانلود رمان آتش عشق من از گیسوی پاییزی pdf بدون سانسور

دانلود رمان اکیپ نامزدهای اجباری از کیانا بهمن زاد

دانلود رمان اکیپ نامزدهای اجباری از کیانا بهمن زاد pdf بدون سانسور

دانلود رمان اکیپ نامزدهای اجباری از کیانا بهمن زاد با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

یه اتفاق در گوشه ای دنیا… شاید دلیل محکمی برای وجود منو تو باشد منو تویی که در کنار هم سر… یه بازی بچگانه… یه حماقت احمقانه… یه تصادف عاشقانه… یه نگاه دلبرانه… به سمت هم جذب شدیم هر کدوم با افکار و نقشه هایی که داشتیم اما در نهایت مسیرمون تغییر کرد قطار زندگی ترمز کشید و منو تو با کله توی قلب های هم پرت شدیم…

خلاصه رمان اکیپ نامزدهای اجباری

(سونیا) با هولی به ساعت مچیم نگاهی میندازم و با غر غر هرچی فحش بلد بودم نثار میلان کردم _خدا بگم چی کارت کنه از شرت خلاص بشم پسره نفهم یعنی اگه دانشگام دیر نشده بود بلایی سرت میاوردم که مثل همیشه بابا و مامان برای نجات دادنت واسطه بشن عه عه عه چه قدر بهش رو دادما تقصیر خودمه دیگه یه بچه مدرسه ای رو پرو کردم. همونطور که با سرعت اونم با پراید:/ توی خیابون به سمت دانشگاه میروندم بین لیست آهنگام دنبال یه آهنگ گشتم که اعصابمو آروم کنه و بهم انرژی بده.

به وقتش باید انتقام اینکه توی نیمرو صبحونم سه کیلو نمک ریخته بودو ازش بگیرم وگرنه دل من خنک نمیشه میدونستم اگه ایندفعه هم دیر برسم استاد دولتی بلایی سرم میاره که اون سرش ناپیدا از طرفی هم امروز امتحان داشتیم منم که کاملا فول دیگه هیچ غمی نداشتم اصلا:/ من سونیام یه دختر بیست و یک ساله دانشجوی رشته مدیریت که بهش علاقه ای نداشتم اما به خاطر نوژا و پریسا مجبور شده بودم که این رشته رو بخونم. حالا حتما میگید نوژا و پریسا کین که خب نمیگم کین خودتون متوجه میشید.

درباره خودم بگم یه دختر با قدی تقریبا متوسط با اندامی پر چشمای مشکی رنگ که خیلی وقتا چون به رنگ سبز علاقه داشتم لنز سبز میزدم، بینی و لبایی متناسب با صورتم و موهای لخت مشکی که تقریبا تا وسط شونه هام می رسید. پدرم دبیر بود و مادرم مشاور اما مادرم به خاطر اینکه بالاسر خونه زندگیش باشه و مارو خوب تربیت کنه شغلشو کنار گذاشته بود و در حال حاظر خونه دار بود. یه برادر هیجده ساله به اسم میلان داشتم که از وقتی خدا روز می کرد تا وقتی دکمه آف خورشید زده می شد…

دانلود رمان اکیپ نامزدهای اجباری از کیانا بهمن زاد pdf بدون سانسور

دانلود رمان پسران شاه دختران گدا از امیر فرهی

دانلود رمان پسران شاه دختران گدا از امیر فرهی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان پسران شاه دختران گدا از امیر فرهی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

نکرده چرخ روزگار، بر هیچکس وفا، چون مى خوانیم هرساله در قصّه ها، که مجنون تر زفرهاد و شیرین تر از لیلا، از بدر عشقِ میان آدم و حوا، تا بوده عشق جاودان در راه، مى رسید شاهزاده اى به گدا! از چوپانى یوسف، به سلطنت زلیخا، به تیزى صبر ایوب و تیغۀ اهریمن ها، عشقى به شفافى دریا، به بلندى ابرها، به نمناکى لب ها، به دردناکى غم ها، به سوزناکى سرما، به وسعت قلب ها، به روشنایى فردا، به بى قرارى دل ها، عشق هاى ممنوعه، عشق شاهى به گدا،همیشه زشت و زیبا، همیشه روشن و سیاه، همیشه و همیشه تضاد!زندگى پر از پایین و بالا،و عشق و عشق و عشق میان کیست؟دو قبیلۀ ازهم جدا…

خلاصه رمان پسران شاه دختران گدا

هر چهارتا پیاده شدیم. ما سه تا جلوتر راه مى رفتیم و اونم پشت سرمون داشت مى آمد. با ذوق و شعف به هر گوشه سرک مى کشیدیم و کنجکاو باغچه ها و استخر و حوض بزرگى را که در گوشۀ حیاط در موازى یکدیگر واقع شده بودند را نگاه مى کردیم. سیاوشم آروم آروم پشت سرمون مى آمد _چقد شما سه تا لاغرید! براى لحظه اى برق از سر سه نفرمون گذشت و سرجامون خشک شدیم… این پسره خیلى فضول بود و این داشت نقشه هامون رو خراب مى کرد… برگشتیم طرفش و فریال باصداى محکمى گفت: توام اگه شب ها با شیر و خرما شکمت رو به جاى مرغ و بوقلمون سیر مى کردى،

از ما لاغرتر بودى! سیاوش براى چند لحظه سکوت اختیار کرد و سپس به منظور عوض کردن بحث با دست در ورودى ویلا را نشان داد و گفت: _از این طرف. این بار اون جلو تر رفت و ما پشت سرش روانه شدیم. ترسیدم بخواد کلکى سوار کنه، واسه همین سر اسلحه رو گرفتیم پشت کمرش و هلش دادم تو… در با فشار تن او گشوده شد… یه سالن بزرگ بود که از زینت نور هاى لوسترها و مبل هاى سلطنتى و سناطورى متفاوت، بسیار شیک و خیره کننده به نظر مى آمد. گلدان هاى طلایى باگل هاى گران قیمت در گوشه و کنار سالن. تابلو فرش ها و مجسمه هاى گران قیمت قدیمى چونان موزه هاى پرشکوه به

دید مى آمدند. پنجره هایى به ارتفاع ۶ متر و پرده هاى زرشکى مخمل شهرزادى محفل را گرم و مطبوع جلوه مى دادند. کف پوش زمین پر از سرامیک هاى تمیز و براق بود و در نقاط مختلف سالن فرش هاى ۱۲ مترى دست بافت پر نقش و نگار ایرانى جلوه گرى مى کرد. بى اختیار انقدر احساس آرامش کردم که با گام بلندى وارد شدم. _اینجا خونه است یا قصر سیندرلا. سیاوش_خوب اینم خونۀ من… حالا چى مى خواید. _۱۰۰ میلیون تومن ناقابل با تخفیف زمستانى به شما مشترى ارجمند! سیاوش_فکرمى کنى خیلى با نمکى. هنوز حرفم تمام نشده بود که دونفر دیگه، از پله هاى پیچى سنگى طولی که…

دانلود رمان پسران شاه دختران گدا از امیر فرهی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان گیوتین از عالیس

دانلود رمان گیوتین از عالیس pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان گیوتین از عالیس با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

روشن پاکمهر، یه وکیل پایه یک دادگستریه که برای نجات باباش از زندان، به یزدان فرخزاد نزدیک میشه تا مدرک جور کنه چون معتقده یزدان تو زندانی شدن باباش نقش داره… و یزدان با دیدن زیبایی چهره و هیکل خوبِ روشن، بهش جذب میشه و جای کشتنش، بهش پیشنهاد صیغه‌ نود و نه‌ ساله میده… روشن چاره‌ای جز قبول این پیشنهاد نداره اما… دخترِ تخصِ این رمان خون به دلِ یزدان می‌کنه و همه‌ی نقشه‌هاش رو نقش بر آب می‌کنه تا جایی که یزدان مجبور میشه …

خلاصه رمان گیوتین

دکمه ی ریمو ت ضبط رو زدم و به موزیک پایان دادم.. هنوز یه خیابون از برج فاصله نگرفته بودم که تلفنم به صدا در اومد.. جواب ندادم و به مسیرم ادامه دادم اما صدای پیامک به هوا بلند شد و من تلفن رو به دست گرفتم.. با دیدن حروف به هم چسبیده شده اخمی بین ابروهام نشست و از اولین دور برگردون دور زدم و به سمت برج روندم.. تلفن رو روی صندلی ماشین پرت کردم.. کمتر از ده دقیقه بعد ماشین رو درست روبروی برج پارک کردم و نگهبان به سمتم اومد.. ادای احترامش رو نادیده گرفتم و گفتم: -زود برمی گردم..

و منتظر نموندم و سریع دوازده پله رو طی کردم و وارد لابی شدم.. پا به آسانسور گذاشتم و روی دکمه ی آخرین طبقه انگشت زدم و منتظر موندم.. از تصور چیزی که قرار بود ببینم پوزخند زدم .. ساعت تقریبا از نیمه گذشته بود و برج خلوت و آروم و ساکت.. فقط طبقه ی مخصوص استخر و سونا و جکوزی هنوز رفت و آمد داشت.. آسانسور که متوقف شد سریع بیرون زدم.. پنت هاوس این برج محل کارم بود و حالا… بین سالن بزرگ و مجلل ایستادم و به چپ و راست سری چرخوندم و صدای موش کور رو تشخیص دادم..

انتهای راهرو بود.. چند گام برداشتم و سعی کردم صدای برخورد پاشنه ی کفشم به هوا بلند نشه.. در اتاقم بسته بود اما نوری که از زیر در به بیرون منعکس میشد باعث شد پوزخند بزنم.. نور چراغ قوه بود.. خونسرد جلو رفتم و دستگیره ی در رو با کمترین سر و صدا باز کردم اما متوجه من شد و نور شدید چراغ قوه ی دستش درست روی صورتم افتاد و من با دست روی چشمم سایه انداختم..  نور شدید درست تشخیصش نمی دادم اما به حتم این صدای نفس های ترسیده و کوبش بی امان قلب، تنها یه قیافه رو در ذهنم مجسم می کرد..

دانلود رمان گیوتین از عالیس pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان کلکل شش نفره از یگانه نصیری، الهه صالحی، بهنوش رمضانزاده

دانلود رمان کلکل شش نفره از یگانه نصیری، الهه صالحی، بهنوش رمضانزاده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان کلکل شش نفره از یگانه نصیری، الهه صالحی، بهنوش رمضانزاده با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان ما در مورد سه تا دختر شیطون و سه تا اقا پسر خودخواهه که طی اتفاقاتی هر کدوم از پسرا به نحوی با شیرین قصه ی زندگیشون برخورد میکنن.

خلاصه رمان کلکل شش نفره

از زبون ارمینا: اه اه اه بیشعورا کله ی صبحی از خواب ناز بیدارم کردن ، تازه جای حساس خوابم بوداااا شانس که نداریم تو خوابم حتی به شوهرمون برسیم هــــعی خدایا شکرت. ترانه_ارمینااااااااا ذلیل شی کجا موندی تو. ارام_همینه دیگه همش باید مِس مِیکنه تو کاراش. هووف اینام که نه میذارن عین ادم بخوابی نه عین ادم به دسشوییت برسی. _اوووومددددم اقا جاااان نخورییین منووو. ارام_چه عجب دل کندی از اتاق فکر دل انگیز. _لامصب دل کندنم نمیومد داشتم باهاش وداع می کردم. ترانه_ارام؟ ارام_هوووم؟؟ ترانه_خوب میشه بنظرت؟ ارام_فک نکنم پاک مغذشو از دست داده.

_خب خب زیادی چرت گفتین تن لشاتونو بکشین کنار من رد شم. ترانه و ارام_ اوووو بفرمایین مادمازل. _صبحونه امادس؟ ترانه_بله صبح که شما دوتا خواب تشریف داشتین من اماده کردم. ارام_ای الهی قربون تو بشم من میمون خوشگلم دستت درد نکنه. ترانه_مررررض شونصد بار بهت گفتم به من نگو میمون. ارام_خب عزیزم وقتی شکله میمونی چی بهت بگم؟هوم؟ دیدم اگه به اینا باشه که ول نمیکنن برا همینم گفتم: _دوستان هییس سکوت. نظرتون چیه یه چند روزی جمع کنیم بریم کیش؟ ارام_کیش؟! _بله کیش کیش ندیدی؟ ترانه_اوممم بدم نیست میریم حالو هوامون عوض شه.

ارام_اره منم موافقم. _ایووووول پس بریم وسایلارو جمع کنیم. ارام_همینجوری الکی که نمیشه کِی؟ اصلا با چی میخوایم بریم؟ _خنگول جون الان چمدوناتونو جمع میکنین تا عصر راه میوفتیم با هواپیما هم میریم که تو، تو ماشین حالت بد نشه. ترانه_یووهوو اقا من که شدید موافقممم قربون اون مغز فندقیه تو برممم ارمینااااا. _خخ چاکریممم تران خانوممم. از زبون ترانه: ترانه_واااایییی بجنبین دیگه من همه وسایلامو جمع کردم شماها هنوز نشستین، ارام؟ ارام_هوم؟ ترانه_هوم و مرگ صدبار بت گفتم هوم نگو بگو بله میمیری ارام_خب بله. ترانه_میگم این ارمینا پیداش نیس دمه رفتنی، واای نگو که…

دانلود رمان کلکل شش نفره از یگانه نصیری، الهه صالحی، بهنوش رمضانزاده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان صاعقه در باروت عشق از عاطفه مرادی

دانلود رمان صاعقه در باروت عشق از عاطفه مرادی pdf بدون سانسور

دانلود رمان صاعقه در باروت عشق از عاطفه مرادی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

بهادر پسری زخم خورده و پولدار که به خاطر خیانت پدرش به مادرش از عشق و دخترا متنفره تا یه روز یه دختر زبون دراز و نیم وجبی سرراز زندگیش در میاره که با خرابکاریا و سرتقی اش بهادر و عاصی میکنه اما خب بهادر یه روز به خودش میاد و میبینه که…

خلاصه رمان صاعقه در باروت عشق

پس از خداحافظی از خانه بیرون می زنم و سوار می شوم. به اواسط راه که می رسم زنگ زدن های ترانه از نو شروع می شود، حیف که منتظر یک تماس مهمم وگرنه خاموش می کردم. به قدری روی روانم یورتمه می رود که گوشی را از روی داشبورد چنگ می زنم، هدست بلوتوث را نمی دانم کجا گذاشته ام. صدای ترانه زودتر از من بلند می شود. – بهادر… – زهرمار، چی میخوای؟ نمیفهمی وقتی جواب نمیدم یعنی مزاحمی؟ جاده خلوت است و به جرئت می توانم بگم پرنده هم پر نمی زند و با خیال راحت سرعتم را زیاد می کنم. – باز تو بداخلاق شدی؟

خواستم بگم بهداد بهم زنگ زده. – به جهنم… – وای دیوونه پرده گوشم و پاره کردی! اونوقت اگه نگم من و بیچاره میکنی از بس غر میزنی، خب اومدم بهت بگم مزاحمم میشه. – عزیزم زر نزن کرم از خود درخته! – خیلی بیشعوری بخدا، تو نبودی می‌گفتی کسی نباید نزدیکم بشه؟ دو دستی فرمان را چسبیده ام و به جلو خیره ام اما اعصابم از چرندیاتش مختل است و تمرکزی ندارم. – من اگه میگم کسی نزدیکت نشه واسه خودم میترسم فردا پس فردا ایدز نگیرم. می خندد. -خاک بر سرت… – تموم؟ شتابزده می گوید: نه نه! یه چیزی… -خب؟ کمی طولش می‌دهد.

– بهادر رفتم واسه ماشین ثبت نام کردم باید یه مقدارش رو پیش بدم الان پولم کم اومده فردا هم باید واریز کنم میشه یه کم جلوتر بهم بدی؟ کلافه می گویم. -تو آدم نیستی؟ فکر کردی رو گنج نشستم؟ خودم کلی قسط و بدهکاری دارم مفت مفت بدم سرکار خانم تا هر لاشی از اونور میرسه سوارش کنی و تهشم به ریش من بخندی؟ صدایش را سمباده می کشد. – آه بهادر! تو که میدونی من به بهداد اصلا محل نمیدم باور کن اون سری هم… _ببند دهنتو! خب؟ ببند! توضیح نمیخوام بذار برسم خونه یه مقدار برات پول میفرستم. -مرسی عش… -آخرهفته منتظرتم.

دانلود رمان صاعقه در باروت عشق از عاطفه مرادی pdf بدون سانسور

دانلود رمان عشق به توان شش از غزل، مینا، نگین

دانلود رمان عشق به توان شش از غزل، مینا، نگین pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان عشق به توان شش از غزل، مینا، نگین با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

یه اکیپ ۳ نفره دختر که برای دانشگاه تو شیراز قبول شدن اما خوابگاها همه پر بوده بعد میگردن دنبال خونه که به یه اکیپ ۳پسر برمیخورن که اونام همین مشکلو داشتن ولی با این تفاوت که خونه پیداکرده بودن ولی شرط صابخونه که یه پیرمرد مردیه که راحته اروپایی رفتار میکنه یکم شوخه و فضول در عین حال زن ها رو هم آدم حساب نمیکنه و پی عشق وحالشه بوده، متاهل بودن اوناس…

خلاصه رمان عشق به توان شش

“میشا” داشتم با نفس حرف میزدم وبه این نتیجه رسیدیم که از فردا بریم دنبال خونه… راستش ازدست نفس هم من هم شقایق خیلی عصبی بودیم ولی خب دیگه اونم صلاح ما رو میخواد دیگه اگه برمی گشتیم تایک سال دانشگاه بی دانشگاه… یکهو صدای شقایق پارازیت، انداخت. شقایق: چی میگید نیم ساعته؟ من: هیچی توبگیر بکپ پارازیت. شقایق: میشا اینجوری مثل این مادرا حرف نزن که با زور بچه رو میفرستن داخل تخت خواب… خنده ام گرفت چون مادرخودمم بچه بودم منو همین جوری

میفرستاد تو رخت خواب گفتم. من: باباهیچی میخوایم ازفردا بریم دنبال خونه… شقایق: چی؟؟ میدونید قیمت خونه اجاره کردن با خوابگاه چه قدر فرق داره؟؟ پولشو از سر قبر من میارید. نفس: خفه بمیری. مثل این پیر زنای هشتاد ساله یک دم غرمیزنه… بابا مگه من این گندو نزدم؟ خودمم درستش میکنم.پولش با من شما هر چقدر دارید بدید… من: اخ قربون دوست گلم برم. بیا بغلم یک ماچ بلبلی کنمت… نفس درحالی که می رفت زیر پتو گفت، نفس: برو اونور الان ابیاریم میکنی. نه به اون موقع که می

خواستی بزنی نه الان. شقایق: بگیرید بخوابید فردا رو که ازتون نگرفتن. من:چشب خانم معلم الان میخوابیم. بعدم یک شکلک دراوردم که شقایق متکاشو پرت کرد سمتم. شقایق: میشا یا میخوابی یا میام اون متکاتو میکنم توحلقت. من: باشه منو باش می خواستم نصف شبی یکم بخندونمتون که شب خوابای خوب ببینید. شقایق: از این لطفا به ما نکن توبکپ… بالاخره خوابیدیم و من رفتم به زمانی که من به مامان بابام گفتم تو شیراز قبول شدم. رفتم داخل خونه یک اپارتمان معمولی که ما طبقه ی دومش می نشستیم…

دانلود رمان عشق به توان شش از غزل، مینا، نگین pdf رایگان بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ایران رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.