دانلود رمان سیندرلا از مهدیه سلیمانی حصاری با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مهدیه دختری که برای تحصیل از مشهد به تهران میاد و با مردی مغرور و جذاب سرگرد امیرسام سلطانی آشنا میشه… همیشه با هم کل کل و لجبازی میکنن ولی کم کم بطور جنون وار دلباخته هم میشـن… تا اینکه روزی که قرار بود عقد کنن امیرسام دچار یه سوءتفاهم بزرگ میشه و مهدیه رو از خودش میرونه در صورتی که داستان یه چیز دیگس… ولی بعد مدتـها دوباره با هم روبه رو میشـن و مهدیه زمین تا آسمون با مهدیه قبل فرق کرده… پسری مغرور و عاشق و دختری لجباز و دلبر….
خلاصه رمان سیندرلا
بالاخره روز اعلام جوابای کنکور رسید… روزی که برای من به شدت استرس زا بود! همگی تو اتاق کار بیژن بودیم… بیژن روی صندلی میز کارش نشسته بود و با لپ تابش داشت نتیجه کنکور رو بررسی می کرد… مریم به دیوار تکیه داده بود و زیر لب دعا می خوند و من!… روی مبل توی اتاقش نشسته بودم و از استرس تند تند پامو تکون می دادم و ناخونامو می خوردم… هر لحظه منتظر بودم بیژن جوابو بگه… تا اینکه با یه قیافه داغون و ناراحت برگشت سمتم… قلبم ایستاد…
با شک و ناامیدی گفتم -قبول نشدم؟؟؟؟! سال بعد حتما قبول _ سرشو با ناراحتی پایین انداخت و گفت: -نه قبول نشدی ولی ناراحت نباش انشاالله میشی… وااااای نههه ایی که مریم جون گفت به گوشم رسید… حالم خیلی بد شد… قلبم انگار نمیزد… آب دهنم خشک شده بود… نگاهم به کف پوش های اتاق خیره موند… سکوت اتاقو فرا گرفته بود… حتی صدای نفسامونم به گوش نمی رسید… یهو بیژن پقی زد زیر خنده… منو مریم جون گیج و متعجب بهش نگاه کردیم…
دلشو گرفته بود و خم شده بود و غش غش می خندید… مریم: -چته بیژن؟ چرا میخندی؟ بیژن به زور خندشو کنترل کرد و دستی به لبش کشید و گفت: -شوخیدم قبول شده نکبت حسابداری دانشکده تهران. مریم-هااان!؟ بلافاصله سرمو آوردم بالا و بهش نگاه کردم داشت با یه لبخند خبیث نگام می کرد که مریم مشت آرومی به بازوش زد و گفت: -ای بدجنس سکتمون دادی و خندید… بعد از چند ثانیه به خودم اومدم و جیغ بلندی کشیدم و پریدم سمت بیژن و شروع کردم به مشت زدن بهش…
دانلود رمان جاده سیب های وحشی (دو فصل) از دنیا با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
این رمان زندگی چهار دختر که دوستان دوران دانشگاه هم هستند را روایت می کند. رمان از زبان دیدار، نوا، حریر و فرانک همچنین، رضا و آرمان دو تا از شخصیت های مرد داستان روایت می شود. جاده ی سیب روایت گر مسیر انتخاباتِ درست و نادرستی ست که انسان ها در مسیر پر فراز و نشیب زندگی برای رسیدن به مقصدی نامعلوم در پیش می گیرند، غافل از اینکه عواقب تصمیمات خیلی زودتر از چیزی که فکر می کنند به سراغشان می آیند…
خلاصه رمان جاده سیب های وحشی
آرام خندیدم و از خانه بیرون آمدم. کشیدگی لب هایم دوام چندانی نداشت. نفسم را بیرون فرستادم و به سمت پارکینگ رفتم. از این بیشتر نمی توانست همه چیز در هم گره بخورد. اوضاع دیدار به قدر کافی خراب بود. فرانک هم که معلوم نبود دارد با خودش و زندگی اش چه غلطی می کند و حریر… دخترک سر به هوای من. اگر دست من بود جلوی عاشق شدن این یکی را حتما می گرفتم. سوار شدم و کیف و کلاسورم را روی صندلی شاگرد انداختم. ریموت درب پارکینگ را زدم و تا باز شدنش پیام هایم را چک کردم.
باید حتما سری به پیروز می زدم. او هم اوضاع خوبی نداشت. کم کسی را از دست نداده بود. هنوز هم باور کردنش سخت بود. پیام های تبلیغاتی رسیده را پاک کردم و گوشی را هم روی کیف و کلاسورم انداختم. عینک آفتابی ام را از داخل داشبورد برداشتم و به چشم زدم. آینه را تنظیم کردم و بعد از بستن کمربند از پارکینگ بیرون آمدم. هنوز به خیابان نپیچیده بودم که سایه ای نه چندان محو اما به شدت کدر از گوشه ی چشمم گذشت. ناخواسته پا روی ترمز کوبیدم. سرم را آرام به چپ چرخاندم.
مردی لب جوب نشسته و با دست هایش سر خم مانده اش را مهار کرده بود. باید به خودش بودنش شک می کردم اما وقتی از گوشه ی چشم هم او را شناخته بودم… اخم هایم را برای خودم درهم کردم. دست هایم دور فرمان مشت شدند. حال سرش را بلند کرده و نگاهم می کرد. جز در مراسم خاکسپاری دیگر در این مدت او را ندیده بودم. او هم دست کمی از دیدار نداشت. اوضاع ظاهری اش در یک کلام افتضاح بود. توی آینه نگاهی به اخم های درهم پیچیده ام انداختم. روبه رویی با دستان آخرین چیزی بود که تحملش را داشتم….
دانلود رمان اکالیپتوس از سبا سالاری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری به نام صحرا که با برادر ناتنی اش یاشار در دبی زندگی می کند و با مافیاهای آنجا تو زمینه مواد مخدر و قاچاق همکاری می کند. شاهرخ، یکی از بزرگ ترین مافیای دبی به دنبال شخصی است تا اسناد دزدیده شده اش را پس بگیرد… چه کسی بهتر از صحرا؟ دختری که در قلب خطر بزرگ شده است…
خلاصه رمان اکالیپتوس
به عمارت که رسیدیم برعکس انتظارم جلوتر از من و لوکان به سمت عمارت پشتی رفت. همراه آلا که خوابش برده بود از ماشین پیاده شدم و بسته های خرید را دست لوکان سپردم. بی توجه به او که در سالن راه ایستاده بود به سمت اتاق خودم رفتم. با احتیاط آلا را روی تخت گذاشتم و مثل همیشه اطرافش بالشت چیدم که لوکان وارد اتاق شد. بسته های خرید را کنار تخت گذاشت و با چشم به سالن بیرون اشاره کرد. عقب تر از لوکان به سمت شاهرخ خان رفتم. با دیدنمان با دست به من اشاره کرد و رو به لوکان گفت: این احمق هنوز حالیش نیست توهم نمیفهمی نه؟ معلوم بود لوکان پشیمان است
در حالی که عکس العمل شاهرخ خان آنقدر هم که فکر می کردم بد نبود. _ قبول دارم اشتباه کردم اما قسم میخورم حواسم بهش بود. گنگ بی انکه از چیزی سردربیاورم به مکالمه شان گوش می کردم. _ تنهایی حواست بود؟ واقعا جالبه… دوست دارم بدونم اگر چند نفری بهتون حمله می کردن چیکار می خواستی بکنی؟ _ متاسفم… شاهرخ خان با تمسخر و حرص گفت: فقط متاسفی؟ میخوام یه چیزی و برای همیشه بدونی لوکان… اگر اتفاقی بیفته یا اونا بخوان از بچه در مقابلم استفاده کنن حتی یک درصدم امید نداشته باش که چیزیو فدای اون کنم… اون برام هیچ ارزشی نداره. لوکان از بین دندان
های چفت شده آرام زمزمه کرد: _ میدونم. سرش را تکان داد: _ خوبه. از مکالمه شان چیزی نمی فهمیدم و گیج نگاهم را بین او و لوکان حرکت می دادم… درباره آلا صحبت می کردند؟ قبل ازینکه از عمارت خارج شود نگاهی به من انداخت: _ توهم دفعه آخرت که از عمارت میبریش بیرون مطمئن باش دفعه ی بعد اینقدر خوب رفتار نمیکنم.باید حرفی میزدم… تمام این الم شنگه فقط بخاطر یک خرید معمولی بود؟ _ ما کار اشتباهی نکردیم فقط… عصبی جلو آمد: _ هر غلطی کردی دیگه قرار نیست دوباره تکرارش کنی. حرفی نزدم و فقط نگاهش کردم که از در بیرون رفت. حق بجانب رو به لوکان گفتم…
دانلود رمان بن بست مهربانی از شکوفه شهبال با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
محمد پلیسی که از آرمیتا متنفره و مجبوره باهاش هم خونه بشه تا جایی که پای آرمیتا به اتاق محمد باز میشه و محمد بخاطر پلیس بودنش شرایطی میذاره و …
خلاصه رمان بن بست مهربانی
آرمان لیوانی آب برای خود ریخت و پس از نوشیدن آن گفت: – مامانی. -جان مامانی؟ -مهمون نمی خوای؟ -مهمون؟! مهمون کیه؟ -والا می خواستم که… چه جوری بگم… آرمین سریع گفت: – مامانی من و آرمان تو یه اتاق با هم آبمون تو یه جوب نمی ره. خودتم می دونی چرا! مادربزرگ اخمی کرد و یک ابرویش را بالا انداخت. – اون جوری نگاه نکن دیگه مامانی. -بله، می دونم تو ایراد گیری. – من ایرادگیر نیستم این شاخ شمشادتون… حالا ولش کن اصلا، تصمیم گرفته که بیاد پیش شما. گل از گل پیرزن شکفت. لبخندی شیرین بر لبانش نشست.
-الهی قربونت برم من که خیلی وقته التماستون رو میکنم که یکیتون بیاد پیش من. آرمیتا که اغلب اوقات آنجا بود گفت: _مامانی خب من که خیلی وقت ها میام. ولی… -ها، صدای خروپفم اذیتت میکنه ها؟ خب می رفتی تو یه اتاق دیگه. -نه مامانی بحث این نیست، می گم شاید خلوتتون به هم بخوره. پیرزن لبخندی زد و گفت: – می دونم دخترم، دوست داری پیش مامانت باشی. عیب نداره هرجور راحتی، الانم که آرمان جان میاد قدمش رو چشم. اصلا خونه خودتونه، مهمون چیه پسرم! -خواهش میکنم. خب پس من برم وسایلم رو.
جمع کنم دیگه. آرمین گفت: -نه نه نه، تو دست نزن. بیا فقط من هرچی جمع می کنم می ذارم تو پذیرایی تو بردار ببر. دیگه اتاق اصلا نیا. آرمیتا خنده اش گرفت و گفت: – از اون به بعدشم اصلا خودت ببر می گم چون خیلی با سلیقه و منظمی با نظم خودت قشنگ اتاق جدید آرمان رو بچین. هوم؟ آرمین نگاه چپ چپی به خواهرش انداخت و لا اله الا الله گفت و از آشپزخانه خارج شد. در… پسرها وسایل آرمان را از اتاق ها خارج می کردند شهناز که می خواست با مادرشوهرش صحبت خصوصی داشته باشد گفت: – دخترم برو کمک داداشات…
دانلود رمان دانلود رمان انتقامی – دانلود رمان عاشقانه تکاور اثری بینظیر از کلثوم حسینی رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت رمان ایران دانلود کنید
اسم رمان : تکاور
تعداد صفحه : 1075
نویسنده : کلثوم حسینی
ژانر : دانلود رمان انتقامی – دانلود رمان عاشقانه
دانلود رمان تکاور از کلثوم حسینی به صورت رایگان به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درتکاور خلاصه رمان
همه چیز از آن شب مرموز و ترسـناک شروع شد، از یک عشق قدیمی تا تباه کردن ثمره آن عشق! آتـشی که به پا شد و قتلعامی دردنـاک، پروایی که از دل مهر و محـبت به قعر جهـنم سرد و بیروح فرو آمد و مـردی که مردانه ایسـتاد پای عزت او، تقابل نفرت و عواطف میان انبوه دشمنان قسمخورده و کینهتوز . . .
گوشه ای از رمان تکاور
در و دیوار اتاق قطعاً کابوس وحشتناک شبهایش خواهد شد مگر نه اینکه پانزده سال در ناز و نعمت در پر قو بزرگ شده؟! مگر نه اینکه میخواست کمکی برای آقاجانش شود آقاجانی که از بچگی قیم خودش و سایه سر مادرش شد. آقا جانی که برخلاف فاصله سنی؛ با ریحانه جوان عقد کرد و حاصل ثمره ازدواج اشان؛ برادر کوچک ترش پوریا میبود درست که از خون آقاجانش نبود اما آقاجانش آنقد برایش زحمت میکشید و محبت بی ریا همواره نثارش میکرد که هیچ وقت طعم ناپدری بودن اش را حتی حس نکرده بود اما حالا.. شک به دلش میجهد؛ نکند آقاجانش برای صلاح و جان همکارانش او را قربانی و فدا کند؟
دانلود رمان عاشقانه , ایرانی نوشیکا اثری بینظیر از نشاء حسنوند رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت رمان ایران دانلود کنید
اسم رمان : نوشیکا
تعداد صفحه : 2772
نویسنده : نشاء حسنوند
ژانر : عاشقانه , ایرانی
دانلود رمان نوشیکا نشاء حسنوند به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درنوشیکا خلاصه رمان
– امروز بار جدید سفارش دادم، حولوحوش ساعت ۱۱ میرسه در مغازه. یاسر حواست جمع باشه بار ابریشمه، کم و کاستی پیش نیاد… آره خودمم هستم، تا نیم ساعت دیگه برمیگردم، فقط اگه زودتر از من اومدن تو حواست باشه.
پیچید تا پلههای حجرهی حاج صابر رو بالا برود که با دیدن موتوری که با سرعت به سمتش میآمد و شیشهای که در دستش بود، حرف در دهانش ماسید.
نمیدانست ماجرا چیست، فقط متوجه شد آن دختر چادری با مشمای پر آبی که دو ماهی قرمز داخلش بود و چند قدمی با او فاصله داشت، هدفشان است.
گوشه ای از رمان نوشیکا
دانلود رمان #عاشقانه دو موتور سوار اثری بینظیر از سارا معینی رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت رمان ایران دانلود کنید
اسم رمان : دو موتور سوار
تعداد صفحه : 593
نویسنده : سارا معینی
ژانر : #عاشقانه
دانلود رمان it pdf به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگاندو موتور سوار خلاصه رمان
درباره ی زندگی یه دختر ۲۲ ساله اس که عاشق موتور و نقاشی کشیدنه…. به خاطر مشکلات و سختی هایی که تو خانواده اش داشته نتونسته اون جور که باید و شاید با سنش پیش بره و بیشتر از این که شبیه یه دختر خانوم ۲۲ ساله باشه شبیه یه بچه ی ۵ ساله اس. در واقع یه جورایی خودشو پشت نقاب یه بچه قایم کرده تا در امان بمونه و شکست نخوره…
گوشه ای از رمان دو موتور سوار
این رمان فقط برای معرفی میباشد شماره پشتیبانی : 09170366695 ###
دانلود رمان #عاشقانه #بزرگسال تو به من احساس میدهی اثری بینظیر از ناشناس رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت رمان ایران دانلود کنید
اسم رمان : تو به من احساس میدهی
تعداد صفحه : 145
نویسنده : ناشناس
ژانر : #عاشقانه #بزرگسال
دانلود رمان عاشقانه جدید به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگانتو به من احساس میدهی خلاصه رمان
مورینو پسری که خانواده اش رو از دست داده و منشی الیاس که دکتر قلبه میشه و….
گوشه ای از رمان تو به من احساس میدهی
این رمان فقط برای معرفی میباشد
شماره پشتیبانی : 09170366695
###
دانلود رمان #عاشقانه #بزرگسال متقلب اثری بینظیر از مسکوت رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت رمان ایران دانلود کنید
اسم رمان : متقلب
تعداد صفحه : 591
نویسنده : مسکوت
ژانر : #عاشقانه #بزرگسال
دانلود رمان متقلب رایگان مسکوت به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درمتقلب خلاصه رمان
تا حالا شده واسه حفظ یه سری چیزا توی زندگی تون تقلب کنید؟حالا اون چیز ممکنه هر چیزی باشه حفظ موقعیت و جایگاه، دور نشدن از کسی،حتی شاید توی یه بازی…
گوشه ای از رمان متقلب
دانلود رمان #عاشقانه #اربابی #بزرگسال دیو و دلبر + بانوی دلبر اثری بینظیر از MH Novel رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت رمان ایران دانلود کنید
اسم رمان : دیو و دلبر + بانوی دلبر
تعداد صفحه : کامل
نویسنده : MH Novel
ژانر : #عاشقانه #اربابی #بزرگسال
دانلود رمان کتک با کمربند pdf به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگاندیو و دلبر + بانوی دلبر خلاصه رمان
تیدا یه دختر بچه روستاییه که تو سن ۱۵سالگی با خان روستا ازدواج میکنه
در این بین بهروز برادر شوهر تیدا برای عروسی اونها میاد و وقتی تیدا رو میبینه عاشقش میشه و از اون به بعد سعی میکنه خودشو به تیدا نزدیک کنه و باید دید تیدا کدومو انتخاب میکنه…
گوشه ای از رمان دیو و دلبر + بانوی دلبر
این رمان فقط برای معرفی میباشد شماره پشتیبانی : 09170366695 ###