ایران رمان
انلود رمان جدید ایرانی و خارجی
دانلود رمان گره های روشن رایگان عالیه جهان بین

دانلود رمان گره های روشن pdf عالیه جهان بین

دانلود رمان عاشقانه انتقام ممنوعه گره های روشن اثری بینظیر از عالیه جهان بین رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت رمان ایران دانلود کنید

اسم رمان : گره های روشن

تعداد صفحه : 1373

نویسنده : عالیه جهان بین

ژانر : عاشقانه انتقام ممنوعه

دانلود رمان گره های روشن از عالیه جهان بین به صورت رایگان به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان در

گره های روشن خلاصه رمان

مردی عاشق و اما جداییِ تلخ و قلبی که توانِ فراموش کردن معشوقه ی قدیمی را ندارد

و زنی زخم خورده، تازه پا به قلب دیوانه اش نهاده و تمام تلاشش را برای به نام خود زدن آن ویرانه می کند.

و کسی چه می داند عشق است یا انتقام که این زن را اینچنین حریص کرده.

و مرد عاشق ما گاهی دل می بازد به عشق تازه و گاه یاد معشوق قدیمی در قلبش جان می گیرد و او را مقابلش می بیند و تنها و تنها خشونت باقی می‌ماند …

گوشه ای از رمان گره های روشن

چقدر سخت بود که هم به حرف خشایار، هم مهیار گوش کنم. لب باز کردم چون این لب‌ها به هم دوخته نمی‌شدند. سرش هنوز روی دستش بود و رگ‌های برجسته‌ی پشت دستش وادارم می‌کرد سکوت نکنم. حالا که تا این‌جای حرف‌ها را گفته بودیم، پس نباید چیزی ناگفته باقی می‌ماند. تعلل کردم تا همه‌ی اتفاقاتِ تلخِ آن شب را به خاطر بیاورم. – اون شبی که لاله اومد تو اتاق من، مستِ مست بودم، ولی خوب یادمه. با لادن رفته بودیم یه پارتی تو شمال شهر… تمام مدت من لادن رو ندیدم، انگار بین شلوغی گم شده بود. یکی اومد کنارم، اصلا نمی‌دونم چی شد که دست اون دختر رو رد نکردم. اون‌قدر خوردم که چشام چهارتا می‌دید، بعد یهو سروکله‌ی لادن پیدا شد و برگشتیم خونه، در حالی که من اصلا روی پا بند نبودم. کمکم کرد رو تخت دراز کشیدم، وقتی رفت تازه لاله اومد. قسم می‌خورم یه نقشه بود. هنوزم نمی‌دونم اون دختر کی بود به من مشروب تعارف کرد؟ قصدشون چیزِ دیگه بود مهیار… نبضِ شقیقه‌ها و تغییرِ رنگ‌دانه‌های پوستی‌اش را می‌دیدم و من از حالِ خودم بی‌خبر بودم. بینی بالا کشیدم و دستم روی گردنم نشست و مهیار ابدا تکان نخورد. -من نامردی نکردم، حتی وقتی لاله گفت همیشه منو می‌خواسته، نه التماسش نه ناله‌هاش برام مهم نبود، نه چون خودم عاشق لادن بودم؛ چون اون نامزدِ تو بود. قسم می‌خورم یه لحظه هم به چشمی غیرِ خواهری نگاش نکردم. این وسط گناه من چیه؟ تو بگو… آهِ جانسوزش وجودم را مثل شمع آب کرد. خودم را وادار کردم که بلند شوم، کنارش روی تخت نشستم. از زرد شدنِ سر انگشتانش متوجه فشاری که به سرش می‌آورد شدم و دستش را گرفتم، این‌ بار پَسَم نزد… این رمان فقط برای معرفی میباشد شماره پشتیبانی : 09170366695 ###

https://romaniran.ir/?p=131
لینک کوتاه مطلب:
برچسب ها
موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ایران رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.