ایران رمان
انلود رمان جدید ایرانی و خارجی
دانلود رمان سرطان قلب از فاطمه پ

دانلود رمان سرطان قلب از فاطمه پ pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان سرطان قلب از فاطمه پ با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان در مورد دختری هست به نام رومینا که وقتی بچه بوده  مادرش رو از دست میده. همه کسش میشه پدرش تا اینکه پدرش رو   به جرم قتل رییسش میگیرن. پدرش اعدام میشه و رومینا تنهاتر. اون که خونشونو به خاطر طلب کارای باباش می فروشه، می مونه تو خیابون تا اینکه هم دانشگاهیش باران اونو می بره خونشون و اون موقع بوده که با رادمان آشنا میشه می فهمه که اون و…

خلاصه رمان سرطان قلب

رادمان داد زدم: بسه خانم تمومش کن. خنده اش رو جمع کرد و گفت: وا استاد چرا اینجوری می‌کنین آخه؟! پوزخندی زدمو گفتم: اشتباه گرفتید خانم فاتحی اینجا اونجایی نیست که فکر می کنید! و به درس دادنم ادامه دادم. اصلا اعصاب نداشتم با امروز یه ماه و دوازده روزه که رومینا رو ندیدم. هه… چه خوب آمارشو دارم! برگشتم. نگاهم به باران خورد که تنهایی نشسته بود و بهم خیره شده بود. رومینا با رفتنش هممونو داغون کرد. عمم که بیمارستانه. باربد هم خونه نمیاد.

باران هم با کسی حرف نمی زنه و دائم تو خودشه دیبا هم منو مقصر می دونه و باهام قهره و منم که انگار دیوونه شدم. دلم براش تنگ شده. -خسته نباشید. و رفتم بیرون. سوار ماشین شدم و به سمت شرکت کردم. منشی با دیدنم بلند شد و مثل همیشه لبخندی زد و با عشوه خواست باهام حرف بزنه که دستمو آوردم بالا و گفتم. -سکوت لطفا. و وارد اتاقم شدم. بیچاره بچه های شرکت از تغییر اخلاقم متعجب بودند. البته زیادم باهاشون مهربون نبودم ولی مثل الانم نبودم.

با صدای باز شدن در اخمامو در هم کشیدم و به شهریار که کاره هر روزش بود اینطور بدون اجازه میومد تو نگاه کردم. اینجا طویلست؟ با خنده خودشو پرت کرد رو مبلو گفت: از اتاقت که شبیه نیست و لی با وجود تو آره طویلست. چیه باز اومدی اینجا مگه من تورو استخدام کردم که دائم اینجا پلاس باشی. با صدای دخترونه گفت: واه واه از خداتم باشه پسره ی بی چشمو رو. – من نمی دونم چرا الناز بهت جواب مثبت داده من اگه ۱۰ تا دختره کورو کچل چالق داشتم نمی زاشتم یکیشون توروت تف کنن…

دانلود رمان سرطان قلب از فاطمه پ pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان عشق پر دردسر از آرمیتا لطفی

دانلود رمان عشق پر دردسر از آرمیتا لطفی pdf بدون سانسور

دانلود رمان عشق پر دردسر از آرمیتا لطفی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آرمیتا دختری مغرور و سرسخت که عاشق پسرعمه خشن و مغروش میشه، توسط سمانه دختری پر ادعا و کینه ای که برای انتقام از سرهنگ راد، دختر یکی یدونش رو انتخاب میکنه. ضربه روحی و عاطفی محکمی میخوره و…

خلاصه رمان عشق پر دردسر

صبح به محض بیدار شدنم لبخندی ناخودآگاه رو لبام شکل گرفت و این رو مدیون اعتراف آروین بودم. از اتاق که بیرون رفتم با شادی صبح بخیر گفتم و با مامان و یاسمین کلی گفتیم و خندیدیم اما با حرف مامان حس کردم پارچ یخ رو سرم خالی کردن چون کل وجودم یکباره به لرزه افتاد. مامان: آرمیتا جان امشب قراره آقای پیامی به همراه خانوادش برای امر خیر بیان. با کلافگی گفتم: +مامان دوباره؟! به یکباره مامان خشمگین شد و با عصبانیت و صدایی که بلند تر از حد معمول شده بود غرید: _یعنی چی دوباره؟!

دیگه داره ۲۶ سالت میشه همه فکر میکنن مشکلی داری که تا الان موندی ازدواج نکردی نمیدونن که خانم کلاس دارن و هرکسی رو نمیپسندن و بعد ادامو دراورد: این یارو زشته، این یکی لاغر و قد بلنده مثل سوسمار میمونه، این یکی چاقه مثل توپ میمونه، این یکی خنگه و دوباره با عصبانیت توپید: این مسخره بازی هارو تموم کن این دفعه یه دلیل قانع کننده میاری اگه جوابت قانع کننده نباشه من میدونم و تو. کلافه موهایی که رو صورتم افتاده بود و کنار زدم و گفتم: +باشه چشم من میرم بیرون زود برمیگردم.

با لحنی که نسبت به قبل آروم تر شده بود جوابمو داد: _کجا روز جمعه ای؟! بی حوصله به دور تا دور آشپزخونه نگاهی انداختم: +با سارا کار دارم میرم پیشش. چشم غره ای بهم رفت. به اتاقم رفتم و محض حاضر شدن از خونه بیرون زدم و به سارا پیام دادم که میرم پیشش همون موقع آروین بهم زنگ زد به محض جواب دادن با عصبانیت داد زد: _آرمیتا، مامانم چی میگه؟! به خاطر حرفای مامان به شدت کلافه بودم و کنترلی رو رفتارم نداشتم و من هم مثل خودش با تندی جواب دادم: +من چه میدونم مامانت چی میگه!…

دانلود رمان عشق پر دردسر از آرمیتا لطفی pdf بدون سانسور

دانلود رمان یاکان از سحر نصیری

دانلود رمان یاکان از سحر نصیری pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان یاکان از سحر نصیری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

اسمش یاکان بود بزرگترین قاچاقچی مواد همه ازش می‌ترسیدن تا این که دل سنگ و بی رحمش اسیر دختر سرکش سرهنگ شد! دختری ناز پرورده و افسار گسیخته که هیچ جوره پا به زندگی این مرد شرور و وحشی نمی ذاشت ولی اون یاکان بود! مردی که همه رو به آتیش می کشید و حالا آتیش و تب تندش دامن این دخترک لوند رو گرفته بود پس با دزدیدن دخترک یه شب بی هوا پا به اتاقش میذاره، قسم خورده بود بهش دست نزنه ولی…

خلاصه رمان یاکان

میون خواب و بیداری دست و پا میزدم که سرم از درد تیر کشید. چشم هام رو به سختی باز کردم و به اطراف نگاه کردم. توی یه اتاق دوازده متری نمور و خالی روی به تخت قدیمی دراز کشیده بودم و توی دستم سرم بود. _به هوش اومدی؟ سر بلند کردم با دیدن نوید و پسری که کنارش وارد اتاق شد با گیجی نگاهشون کردم. _اینجا کجاست؟ چه جوری از اون انبار اومدیم بیرون؟ سرش رو به دو طرف تکون داد. شبنم و نیما به موقع سر رسیدن. یه جورایی شهادت دادن تو از وقتی برگشتی از دم خونه ی اون دختره تکون نخوردی و قصدت جاسوسی نبوده در واقع باور که نکردن این دختره شبنم با التماس باباش رو راضی کرد بهمون رحم کنه… یه جون بهشون بدهکاریم. سرم رو به

بالش فشار دادم. _واسه چی به خاطر ما باید به باباش التماس کنه؟ میتونی گوشیم رو گیر بیاری؟چشمکی زد. _به خاطر ما نه و به خاطر من! بالاخره جذابیتم یه جا به درد خورد… نیما نمی دونی گوشیش کجاست؟ شنیدن صدای نازکی باعث شد با تعجب سرم رو بالا بگیرم: صد بار گفتم نیما نه و ندا…. چه میدونم، باید از راشد بپرسیم مردک وحشی. من میترسم باهاش حرف بزنم. به ریش های تازه جوونه زده ابروهای گرفته و آرایش محو صورتش خیره شدم. تازه کم کم داشت دوزاریم جا می افتاد. اون صدای نازک و دخترونه پشت گوشی در واقع مال نیما بود، برادر نوید، سعی کردم به رفتار عجیبش خیره نمونم. _یکی اون گوشی منو برداره بیاره. میخوام زنگ بزنم.

نوید گوشیش رو از جیبش بیرون کشید. _بیا با این زنگ بزن. سرم رو به دو طرف تکون دادم، گوشی خودم رو میخوام نوید. همه ی پیام هامون توی اونه، بیارش شاید برام پیام فرستاده باشه یا آدرسی، چیزی گذاشته باشه. سرش رو تکون داد. _این یعنی پیداش نکردی؟ به سختی روی تخت نشستم و تکیه‌م رو به بالش دادم. همه ی تنم از درد تیر می کشید. _نه، پیداش نکردم همسایه شون می گفت نصف شب بی سروصدا جمع کردن و رفتن. هیچ کس آدرس و شماره ای ازشون نداره. تنها امیدم اون شماره‌س. نچی کرد و به سمت در اتاق راه افتاد. _من برم ببینم این راشد آدم هست بشه باهاش حرف زد!

دانلود رمان یاکان از سحر نصیری pdf رایگان بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ایران رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.