ایران رمان
انلود رمان جدید ایرانی و خارجی
دانلود رمان دورگه خونخوار از مائده شوندی

دانلود رمان دورگه خونخوار از مائده شوندی pdf بدون سانسور

دانلود رمان دورگه خونخوار از مائده شوندی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دختری به اسم ادرینا..دختری خشن و ترسناک..از جنس یخ..این دختر دلیل هم برای این که خشن و ترسناک هست هم داره..دلیلش پدر مادری هستن که اون رو از قلمرو و بُعد دنیاس خودشون با کتک و درد پرت کردن بیرون! اونم تو سن ۱۸ سالگی که معلوم میشه کی قدرت پادشاهی رو داره.

 ‌

خلاصه رمان دورگه خونخوار

سعی بر آروم کردن خودش داشت همه رو حس میکردم و میفهمیدم..بعد از چند دقیقه که فقط داشت با خودش کلنجار میرفت گذشت و من ریلکس نگاش میکردم که آرمان به حرف اومد: معنی این کارات چیه؟! واسه چی همچین کاری میکنی هااااااا؟! ها آخر رو با داد گفت که باعث عصبانیتم شد… با یه حرکت از جام بلند شدم شیشه توی دستم به سمتش پرتاب کردم که دقیقا خورد به گلدون کنار صندلیش درست همونطور که نشانه گرفته بودم..

آتریسا با این کار من هین بلندی کشیده بدو بدو رفت سمت برادرش..من_ ببین پسر جون فکر نکن با این کارات داری بزرگیت رو نشون میدی تو حتی انگشت کوچیکه منم نمیشی فهمیدی!!! جمله آخر رو بلند و تهدید آمیز گفتم ادامه دادم: حواست به خودت باشه ایندفه به گلدون کنار دستت خورد مراقب باش که خودتم مثل این گلدون خورد و خمیر نشی!! کل حرفام روبا تهدید خیلی غلیظی گفتم…  برگشتم سمت اهور که تمام مدت با سکوت بهم خیره شده بود نگاه کردم….

رفتم سمتشو روش خم شدم بوسه ای روی لپش زدم… تو گوشش زمزمه کردم: میدونی که حتی بیشتر از هر کسی قبولت دارم و دوست دارم پس لطفا تو دخالت و یا شلوغش نکن باشه اهورییییییی؟! اهور لبخندی زد و بوسه رو لپم زد و گفت باشه قشنگم برو استراحت کن…چشمام و بستم تونستم آینده و چیزی که تو ذهنش بود رو بخونم… میدونستم میدونستممممم!!! وااااایییی چقدر خوبه که بفهمی هنوزم تنها نیستی!! سفت بقلش کردم دم گوشش پچ پچ کنان گفتم: میدونستم هیچ وقت تنهام نمیذاری!

دانلود رمان دورگه خونخوار از مائده شوندی pdf بدون سانسور

دانلود رمان الماس جادویی از سلما علیزاده

دانلود رمان الماس جادویی از سلما علیزاده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان الماس جادویی از سلما علیزاده با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دختری خوشگل و مظلومی که نیمه شب به یک جنگل بزرگ میره و گیر یک خون‌اشام اصیل که پادشاه همون جنگل بزرگ هست میفته و طی اتفاقاتی ملکه اونجا میشه و هر روز به یک طریق از پادشاه دلبری میکنه…

خلاصه رمان الماس جادویی

دقیقا رو به روی همون جنگل بودم همون جنگل به ظاهر ترسناک! همینجا به خودم قول میدم یه روز حتما به این جنگل برم. همینطور که به جنگل و درخت های عجیب و غریبش نگاه می کردم دوباره حس کردم یه چیزی مثل برق و باد از توی جنگل رد شد! نکنه واقعا حرفای مردم راست باشه و اینجا پر جن و ارواح باشه؟ ولی جن و ارواح مال قدیما بود و الان وجود نداره! برای احتیاط بسم اللهی زیر لب گفتم که اینبار صدای خش خش درختا اومد. حس می کردم درختا هم چشم دارن و به من زل زدن! حتما حرفای بقیه هم روی من تاثیر گذاشته! تک خنده ای به خاطر افکارم کردم و به قدم زدنم ادامه

دادم که باز صدای خش خش اومد اینبار واقعا ترسیدم! آدم یک بار توهم میزنه دو بار توهم میزنه پشت سر هم که توهم نمیزنه… شاید هم یه انسان باشه و قصد ترسوندن من و داشته باشه. با این فکر با شک با صدای بلندی گفتم: کسی چند لحظه منتظر موندم ولی خبری نشد و دوباره اون صدای خش خش رو نزدیک تر حس کردم دیگه واقعا داشتم میترسیدم. ترسیده از جنگل فاصله گفتم و با قدمای تند به سمت خونه رفتم. ذهنم درگیر چیزی بود که دیدم! با گفتن اینکه اینا همش توهمه خودمو آروم کردم و وارد خونه شدم. _ سلام مامان. + سلام. _ کو بابا؟ + مطب هست دیگه. بابام دکتر مغز و اعصاب بود…

اونقدر ذهنم درگیر توهمات بود که به کل فراموش کرده بودم. _ یادم نبود… من میرم لباسم و عوض کنم. کمی نگاهش و توی صورتم چرخوند و بعد زمزمه کرد: باشه برو. به سمت اتاقم رفتم و بعد از تعویض لباسم جزوه دانشگام رو از توی کیفم در آوردم و مثل همیشه روی میزم که کنار پنجره بود نشستم رو به روی خونه ما خیلی سرسبز بود.  خیلی خوشگل بود برای همین هروقت به اونجا نگاه می کردم آرامش می گرفتم. سمت چپمون کلا بیابون هست و اگر کمی جلوتر بریم همون جنگل عجیب غریب رو می بینم! قبل از ما کسایی که توی این خونه بودن از ترس اون جنگل اسباب کشی کردن و رفتن…

دانلود رمان الماس جادویی از سلما علیزاده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان سیگار نقره ای از فاطمه تابع بردبار

دانلود رمان سیگار نقره ای از فاطمه تابع بردبار بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان سیگار نقره ای از فاطمه تابع بردبار با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

شعله‌های آتش انتقام بی‌امان زبان می‌کشند و خون چنان در رگ‌های آدریانای خون‌خواه به جوشش میفتد که دیگر چیزی جلو دارش نیست. دست‌های زیادی پشت پرده نشسته‌اند و سیگارها را نخ به نخ به آتش می‌کشند، زندگی‌ها را می‌سوزانند، چشم‌ها را به اشک می‌نشاند و قلب‌ها به خون می‌نشند. حال، دلدادگی که به میان می‌آید، جنون جان می‌گیرد و خشم رنگ می‌بازد. دست‌ها در هم می‌پیچند و التیامی برای سوختگی‌ها می‌شوند.

خلاصه رمان سیگار نقره ای

حس خنثی بودن رو داری، وقتی تو خودتی و خودت تو این تنهایی شب. بوم نقاشی رو میذاری جلوت و قلمت رو برمیداری، تا شاید خودت بتونی سرنوشتت رو رقم بزنی. قلمت رو آغشته به رنگ سفید میکنی، تا دنیات از سیاهی ها دور باشه. اوّلین نقش سفید رو روی بوم میکشی، یکی از راه میرسه و سطل رنگ سیاه رو برمیداره، رنگ سیاه رو یه ضرب روی بوم میریزه، حالا دیگه رنگ سفید، توی سیاهی محو شد… خنده های از ته دل هم محو شد… رنگ خاکستری رو بر میداره، این دنیا همه چیزش تیره هست…

حتی آدمهاش! رو صفحه ی سفید، چهارتا آدم کشید که همه با لبخندهای تلخ، به هم نگاه می کردن. خب دست خودشون نیست که به دنیا اومدن و تو این دنیای تیره و تار قدم گذاشتن، ولی دست خودشون بود که مثل بقیه، بد بشن یا نه! اونا راه اول رو انتخاب کردن… بد شدن… سازه های زندگی بقیه رو خراب کردن و خودشون با غرور، روی خرابه ها راه رفتن و زندگی جدیدی برای خودشون ساختن. ولی اونا نمیدونن سازه هایی که ساختن خراب میشن! پا روی پا میاندازن و در انتظار باخت بقیه.

پوزخند میزنن و اولین نفر خودشونن که میبازن! باران نم نم می بارید. آدریانای هشت ساله دست در دست پسر عموی دوازده ساله اش، لی لی کنان به طرف خانه می رفتند و هر کدام در دنیای شیرین کودکانه ی خود، غرق بودند. چتر رنگارنگی که به درخواست آدریانا بسته شده بود، د رحالی که از آن قطرات ریز و سرد باران می چکید در دست جک، تکان تکان میخورد. آدریانا که چند روزی بود موضوعی ذهن کودکانه اش را به خود مشغول کرده بود، بی مقدمه لب باز می کند و درحالی که به جک نگاه می کند می گوید…

دانلود رمان سیگار نقره ای از فاطمه تابع بردبار بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان ن نی از نی  ن. امیدیان

دانلود رمان ن نی از نی ن. امیدیان pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان ناز نیاز از ن. امیدیان با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

رمان در مورد یه دختر به اسم نازنین و یه سرگرد به اسم علی هستش رمان از زبان این دونفره اول رمان با قتل دوست نازنین شروع میشه علی تو تحقیقاتش به نازنین می رسه و بعد می فهمه که نازنین و مقتول باهم دوست بودن جریاناتی اتفاق میوفته و نازنین برای پیدا کردن قاتل دوستش با پلیس همکاری می کنه و با علی محرم میشه و…

خلاصه رمان ناز نیاز

قطره های آب رویه جسمم سر می خورد خودم رو بغل کردم… تنم یخ زدم هنوز می لرزید. اما هنوز‌ هم قلبم تند می زد…کمرم تیرهای ملایمی می کشید… گونه هام سرخ بود…شرم ؟ نه داغ بودن… پاهامو تو شکمم جمع کردم و خزیدم گوشه حمام که دیوار ها از کاشی های سفید رنگ بود… خطوط موهوم صورتی زنگشون رو نروم بود…صدای لعنتیش رو بغضم خط انداخت. هق زدم خیلی گریه کردم…

میگن همه ادمای این دنیا این پشیمونی رو تجربه می کنند. این عذاب وجدان رو پووف حداقل تنها بودم… فقط و فقط تو این احساس…به رنگش خیره شدم… باز حط افتاد تو ذهنم مثل صحنه ای که یه فیلم ویدئویی رو با سرعت به عقب بر می گردونی. من می مردم… بی شک… و چونم از بغض لرزید… روی تخت رفتم، پتو رو دور خودم پیچیدم. خیسی موهام خنکم کرد. می خواستمش، اه لعنتی… قطره قطره اشک می چکید…

دانلود رمان ن نی از نی ن. امیدیان pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان شقایق خزان دیده از زینب حائری

دانلود رمان شقایق خزان دیده از زینب حائری pdf بدون سانسور

دانلود رمان شقایق خزان دیده از زینب حائری با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

شقایق خزان دیده داستان دختری است به نام شقایق که از طرف خانواده اش به شدت با کمبود محبت روبروست در این بین با خواهر و برادری به نام مهتاب و شهاب آشنا می‌شود و طی دوستی با آنها به راز بزرگی در زندگی اش پی می‌برد و توسط شهاب مسیر زندگی اش تغییر می کند، رمان عاشقانه و پر از ماجرا که ذهن مخاطب را درگیر خود می کند، قصه عشق دو عاشق دلباخته، گاه اشک و سوز هجران و گاه شور و شوق دیدار.

خلاصه رمان شقایق خزان دیده

زمستان بود و سرما بیداد م ی کرد. خورشی د در جایگاه بعد از ظهر قرار داشت. با اینکه خیلی می خواست قدرت نمایی کند و حضور خود را در پهنه آسمان اعلام دارد. ولی هرچه بیشتر سعی می کرد کمتر موفق می شد. برف سفید ی که سراسر زمین را پوشانده بود اشعه ها ی کم رمق خورشید را ه م که به سختی خود را به زمین رسانده بودند منعکس می کرد و به صاحبش پس می فرستاد. با اینکه خورشید در آسمان بود اما گرمی و حرارتی احساس نمی شد.

همین موضوع رفت و آمد را تا حد زیادی کاهش داده بود. شقایق از اتوبوس پیاده شد هرچند تا منزل راه زیادی در پیش داشت ولی دلش می خواست در خلوت خیابان و کوچه ها قدم بزند و به این طریق ناراحتی های درونش را تسلی دهد. ناراحتی هایی که هر روز دامن گیرش بود و در نظر او هیچ وقت تمامی نداشت امروز صبح نیز با همین وضع منزل را ترک کرده و به دانشگاه رفته بود. مدتی هم که در دانشگاه بود با اینکه به علت مشغولیت درس کمی اوضاع را فراموش می کرد.

ولی باز غم و اندوه در اعماق روحش آزارش می داد. او همانطور در کوچه های پوشیده از برف قدم برمی داشت و بی آنکه خود متوجه باشد پیش می رفت. تنها چیزی که اجازه نمی داد او از محیط اطرافش غافل بماند سوز سرد ی بود که به صورتش می خورد و تا مغز استخوانش نفوذ می کرد. کمی دیگر که رفت به خم کوچه ای رسید. اما هنوز چند قدم بیشتر مسیر کوچه را طی نکرده بود که پایش روی یخی سر خورد و او را محکم به زمین زد، به طوری که تمام کتاب هایش از لای کلاسور به روی زمین افتاد…

دانلود رمان شقایق خزان دیده از زینب حائری pdf بدون سانسور

دانلود رمان پیشگویی نحس (جلد اول) از معصومه کاظمی

دانلود رمان پیشگویی نحس (جلد اول) از معصومه کاظمی pdf بدون سانسور

دانلود رمان پیشگویی نحس (جلد اول) از معصومه کاظمی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

ملکه ای از سرزمین پریان ناخواسته پا در قلمرو ممنوعه ای می گذارد که تنها راه خروجش خواندن پیشگویی نحسی است که سرنوشت ها را دگرگون می سازد، درست زمانی که خودش در مرکز فاجعه قرار دارد….‌

خلاصه رمان پیشگویی نحس

شب از نیمه گذشته بود ستاره ها در آسمان قلمرو ممنوعه چشمک می زدند جنگل در سکوت به سر میبرد تا مبادا گرگ زیبایش از خواب بپرد، آروس سفت شدن جنینش را حس کرد و دردی که در تمام بدنش پیچید در خواب ناله می کرد حس له شدن داشت گویی آن کتاب سخن گو او را با شاخه های بی برگش میزد و با آن مار وحشتناک خود را به دور او می پیچید با درد چشم گشود به سختی لب زد دومان… دومان و اینبار درد سخت تر به سراغش آمد پنجه هایش را در خاک فرو کرد و روزه ای از درد سر داد، او فقط پنج ماهش بود و دلیل این بی تابی جنینش و درد شبانه را نمی دانست،

وجود مه را به دور خود حس کرد بی قرارتر نالید یک بلایی داره سر بچه ام میاد، دومان لطفا نجاتم بده و باز روزه ی دردناک دیگری کشید، دومان سریعا تغییر شکل داد و دستش را بر روی شکم آروس گذاشت، حرکت جنین زیر دستش به خوبی مشخص بود که یکباره دستش را کنار کشید و از حرکت ایستاد، آروس در خود مچاله شد بی تاب از درد پرسید: بچه ات داره به دنیا میاد ته نه دومان یک کاری بکن نباید بچه ام الان به دنیا بیاد. دومان دوباره دستش را حرکت داد چند ورد را زیر لب خواند نوری از سرانگشتانش به دورن شکم آروس رفت و با مهربانی شروع به صحبت کرد چند روز صبر کن دختر کوچولو…

فقط چند روز منتظر باش اگر الان به دنیا بیای یک خطر بزرگ تهدیدات می کنه لطفا به حرفم گوش کن. درد درونش از بین رفت و آروس با تعجب به دومان خیره شد و گفت: چیکارش کردی که یهویی آروم شد؟ فقط باهاش حرف زدم اونم گوش کرد انگار حرف همدیگرو خوب می فهمیم، آروس یک قول بهم بده. چه قولی؟ اجازه بده وقتی به دنیا اومد کنارش باشم. تو حالت خوبه؟! دومان به خودش آمد حق با آروس بود یک مه سرگردان چرا باید در کنار شاهدخت پریان باشد، نفس عمیقی کشید و در جواب آروس سر تکان داد و گفت: من میرم دنبال بانو لیزا برگشتنم چند روزی طول می کشه…

دانلود رمان پیشگویی نحس (جلد اول) از معصومه کاظمی pdf بدون سانسور

دانلود رمان نقاب شیطان از ملیکا شاهوردی

دانلود رمان نقاب شیطان از ملیکا شاهوردی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان نقاب شیطان از ملیکا شاهوردی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

تو یه شب اتفاقی شاهد یه قتل شدم. اون قاتل کسی نبود جز تکین موحد، کسی که بهش میگفتن کابوس… یه قاتل اجاره ای… یه مرد خشن و بی رحم که خون مردم رو مثل شربت مینوشید. فکر می کردم خلاص شدم از دستش، اما همه چی زمانی شروع شد که توسط همون جلاد دزدیده شدم…

خلاصه رمان نقاب شیطان

با دستای لرزون در حیاط رو باز کردم و رفتم داخل. نفس عمیق کشیدم و به پشت در تکیه دادم. چند ثانیه کوتاه چشم هام رو بستم. امید نداشتم که بتونم زنده و صحیح و سالم مجدد برگردم به این خونه، اما خدا باز هم مثل همیشه پشتم بود. با لبخند به آسمون نگاه کردم. -چاکرتم اوس کریم! چادر رو از سرم در آوردم و گرفتم دستم. خواستم برم سمت خونه که چشمم به جلوی در خورد. مثل همیشه نعشه کرده بود و لش شده بود تو حیاط. ناخون هام رو کف دستم فشردم و رفتم جلو. خواستم از کنارش رد شم که صدای کش دارش به گوشم رسید. -کجا بودی ورپریده! پوزخندی کنج لبم نشست.

این سوال برام بیشتر از بیش مضحک بود!  -کجا بودم؟؟؟ !!! خم شدم سمتش. -زمانی که تو پای منقلت پی عیش و نوشی، من واسه یه لقمه نون سگ دو میزنم. پس به پای من نپیچ که بعد می پیچم بهت مشتی! با نفرت به صورت کریهش نگاه کردم. -مامان کجاست؟؟ بی خیال شونه ای بالا انداخت و با دستش آب دهنش رو پاک کرد. -کپیده! با چندش زیر لب زمزمه کردم: -کاش تو هم واسه همیشه سینه قبرستون بکپی ما یه نفس راحت بکشیم. بند کوله ام رو تو مشتم فشردم و از بالا نگاهش کردم. -کمتر بکش این وامونده رو بتونی سر پا بمونی حداقل، فرار نمی کنه از دستت! حرفم رو زدم و بدون

این که منتظر جوابش بمونم به سمت خونه حرکت کردم. پرده رو کشیدم کنار و رفتم داخل. -مامان؟؟ کجایی! به سمت اتاق رفتم و در رو باز کردم. جاش رو یه گوشه، نزدیک پنجره انداخته بود و ظاهرا خواب بود! با مکث به سمتش رفتم، خم شدم و بوسه ای به گونش زدم. -سلام تاج سرم! بی حال چشم هاش رو باز کرد. -آهو، اومدی دخترم؟خندیدم. -نه نیومدم هنوز، روحمه داره باهات گپ میزنه ! کنارش نشستم. -چرا انقدر زود خوابیدی؟ پتو رو کشید کنار و نیم خیز شد. یکم حال ندار بودم! ابروهام رو تو هم کشیدم. -چت بود؟ خوبی الان؟ سرش رو تکون داد. -خوبم مادر، نگران نباش. نفس آسوده ای کشیدم…

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دانلود رمان نقاب شیطان از ملیکا شاهوردی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان پریشاد از مهیاس با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و

دانلود رمان پریشاد از مهیاس با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان پریشاد از مهیاس با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان‌ دختری‌ شاد و زیبا‌ که‌ در ارتباط‌ با‌ خواب‌هایی‌ که‌ می بیند‌ با‌ یکی‌ از موجودات‌ ماوراء‌ الطبیعه‌ دوست‌ می شود‌ و به‌ او که‌ طلسم‌ شده‌ و نمی تواند در زمان‌ سفر کند‌ و به دنبال‌ گمشده‌ خود بگردد‌ کمک‌ می کند. او به‌ دنبال‌ پرده‌ برداشتن‌ از رازی‌ بزرگ‌ به‌ زمان‌ قبل‌ از انقلاب‌ برمی گردد‌ و اتفاقات‌، ترس ها و عشق‌ را در این‌ سفر تجربه‌ می کند…

خلاصه رمان پریشاد

توی دلم ازاینکه یکی هست نگران حالمه، کیلوکیلو قندآب شد. خنده م گرفت و گفتم: ممنون که به فکرمی. خودشو جلوکشید و دست دور شونه های من انداخت وگفت: دفعه ی اول که توی اون خیابون تاریک با کریم ازدست اون اوباش نجاتت دادیم و توجای تشکرطلبکارهم شدی ،گفتم
چه دخترسرتق ویک دنده ای! هردختر دیگه ای جای توبود ازترس گریه ش
می گرفت. اما تو وایستادی به اره دادن و تیشه گرفتن بامن و کریم. دفعه ی دوم وقتی اومدم عیادت کریم که سرما خورده بود، ازتوجهی که برای کریم
خرج می کردی حسودیم شد.

همش خودمو جای کریم تصور می کردم دلم می خواست تمام توجهت به من باشه اما من آدم نامردی نبودم که به رفیقم خیانت کنم و لقمه ی اونو از چنگش در بیارم. کریم تو رو سهم خودش می دونست. توی عروسی سالار تو منو ندیدی ،یعنی به چشمت نمی اومدم که ببینی. اما من تمام حواسم به تو بود. من وکریم برای آوردن شام به حیاطی که مجلس زنونه اونجا برگزار میشد اومده بودیم . بیرون منتظربودیم تا برای کمک صدامون کنن. پرده ی اتاق خانوما کنار رفته بود. چشمم به تو افتاد که توی اون لباس قرمز مثل الماس می درخشیدی .

یه آن آرزوکردم یه وقتی برسه که تو مال من باشی. زن من… عشق من… مال خود خودم. اون موقع بعید می دونستم که یه روزی خودکریم این موقعیت رو نصیب من کنه. وقتی روح انگیز بانو پیشنهاد محرمیت من و تورو داد، شوکه شده بودم. نمی دونستم چه جوابی بدم. حالا که کنارمی از من نخواسته باش احساساتی نشم، نبوسمت، به آغوش نکشمت .به مولا که به همین اندازه ازت سهم داشته باشم راضیم. ادعای فراتری ندارم. من تشنه ی محبتم پریشاد. سنی نداشتم که مادرمو ازدست دادم…

دانلود رمان پریشاد از مهیاس با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان سردرد از زهرا بیگدلی

دانلود رمان سردرد از زهرا بیگدلی pdf بدون سانسور

دانلود رمان سردرد از زهرا بیگدلی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

مثل یه ارایش نظامی برای حمله اس..چیزی که زندگی سه تا دخترو ساخته و داره شکل میده.. دردایی که جدا از درد عشقه… دردای واقعی… دردناک… مثل شطرنج باید عمل کرد.. باید جنگید… باید مهره هارو بیرون بندازی… تا ببری… اما واسه بردن خیلی از مهره ها بیرون افتادند… ولی باید دردسرهارو به جون خرید… ریسک کرد… باید با دردسر زندگی کرد…

خلاصه رمان سردرد

“پروا” از سبزی پاک کردن خوشم نمی آمد ولی دورهمی هایمان را دوست داشتم. تفریح ما ندار هاست دیگر… روی یکی از سه تخت دور حوض نشستیم و با همسایه ها، همسایه که نه بهتر است بگویم هم خانه، یک خانه بود و شش اتاق دور تا دور حیاطش که هر خانواده در یکی از آن ها روزگار می گذراندیم، نشسته بودیم و سبزی ها را برای آشی که قرار بود برای شام بار بگذاریم پاک می کردیم. سرو ته تره ها را گرفتم و توی لگن بزرگ انداختم. ساجده کش و قوسی به کمرش داد. فرشته خانم نگران پرسید: درد داری؟ مثل همیشه لبخند زد. – نه درد ندارم،

کمرم نمی کشه زیاد می شینم. سریع بالش را روی تخت کناری گذاشت. – پاشو دختر خوب، این هفته آخری رو هم به خودت فشار نیار، ان شاالله به خوشی و سلامت بار شیشه ات رو زمین بذاری. ساجده درد داشت که دیگر تعارف نکرد، بلند شد و روی تخت دراز کشید و همان حین ببخشیدی گفت که همگی تعارفش را با《راحت باشجواب دادیم. گوشی دینا چشمک می زد. – پیام اومد برات دینا. ابرو بالا انداخت که یعنی دنباله اش را نگیرم و باز مشکوک بود! دسته ای تره برداشتم و کمی سرم را به سر دینا نزدیک کردم. -کیه؟ هیشی گفت و بلند شد و به بهانه ی

شستن دیگ آن سمت حوض رفت. دوست نداشتم گند بزند و می‌دانستم دختری است احساساتی! بلند شدم و جمع زن ها را که بساط غیبتشان جور بود ترک کردم و کنار دینا ایستادم. چشمکی حواله اش کردم. – کی بود؟ لب هایش با سخاوت کش آمد و چشم های قهوه ای درشتش برق زد. – هوشنگ. بی اراده و متحیر صدایم بالا رفت: کی؟! هو… دستش را روی دهانم گذاشت و فشار داد تا گاف ندهم. تازه متوجه موقعیتمان شدم و آرام دستش را پایین کشیدم و با تعجب ولی آرام پرسیدم: هوشنگ خوشگله؟! خندید و یعنی بله. – باورم نمیشه دینا!

دانلود رمان سردرد از زهرا بیگدلی pdf بدون سانسور

دانلود رمان قلب سوخته از مریم پیروند

دانلود رمان قلب سوخته از مریم پیروند بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان قلب سوخته از مریم پیروند با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌ سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه می‌سوزه و همه معتقدن قلبش هم توی آتیش سوخته و به عاشقانه‌های صدفی که اونو از بچگی بزرگ کرده اعتنایی نمی‌کنه… چون یه حس پدرانه به صدف داره و رفتارهای صدف رو ناشی از وابستگی و جبرانِ محبتش می‌بینه، در حالی که درون قلبِ خودش برای این موجودِ شیطون چیزهایی هست که خلافشون رو به صدف نشون میده…

خلاصه رمان قلب سوخته

اون روز برای دیدنِ اولین مشتریم بعد از ماه ها، سر از پا نمی شناختم… تند تند کارهای خونه رو انجام دادم برای ناهار مواد کتلتو آماده کردم تا قبل از اومدنش، سرخشون کنم و بعد از اونم رفتم توی اتاقش و رختِ کثیف هاش رو از توی سبد برداشتم تا بشورمشون… بی بی بعد از رفتن کاوه رفته بود سر کوچه و سبزی خوردن تازه خرید و خودش رو با پاک کردن اونا مشغول کرد، اما تمام مدت زیر چشمی منو می‌پایید. فکر میکرد بخاطر رفتارهای صبح کاوه، الان با عصبانیت میرم توی اتاقم بست می شینم و دست به سیاه و سفید نمی زنم این قهر کردن ها

و ناز و اداها برای دخترهایی هست که زیر سایه پدر و مادرشون با لطف و محبت زیادی بزرگ میشن، نه من که از همون کوچیکی با زمزمه های نفرت بار اطرافیانم بزرگ شدم و سعی کردم خودم رو به اون راه بزنم تا نفهمن متوجه نگاه ها و رفتارهاشون شدم. خونه رو که گردگیری و تمیز کردم دیگه کاری برای انجام دادن داخل خونه نداشتم فقط مونده بود شستن حیاط… رو به بیبی که هم سبزی ها رو آروم پاک می کرد و هم در حال تماشای سریالی از آی فیلم بود گفتم: من میرم حیاط و بشورم مثل همیشه بهم تذکر داد: چادر سرت کن باز این بچه سر نرسه

بت گیر بده. باشه ی زورکی گفتم و تنهاش گذاشتم.. صندل ها رو پوشیدم و چادر گلدار روی بند رو همین طوری روی سرم انداختم تا اگه کسی از پشت بوم های اطراف به خونه مون اشراف داره مشکل ظاهری نداشته باشم. البته که برام مهم ،نبود اینا امر و نهی های آقا هستن و یکبار که با تیشرت و شلوارکی به حیاط اومدم تا حیاط رو بشورم اون سر رسید و بخاطر لباسم به جوری سرم داد زد که قالب تهی کردم و از اون موقع به بعد تا مدت ها که پامو به حیاط میذاشتم رعب و وحشتِ سروصداهاش همچنان تنم رو می لرزوند. همیشه لذت بخش ترین کار خونه برام….

دانلود رمان قلب سوخته از مریم پیروند بدون دستکاری و سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ایران رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.