ایران رمان
انلود رمان جدید ایرانی و خارجی
دانلود رمان وامق از هاله صاحبی نژاد

دانلود رمان وامق از هاله صاحبی نژاد pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان وامق از هاله صاحبی نژاد با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

مرد متاهلی که مجبور به صیغه کردن دختری سیزده سال کوچیک تر از خودش میشه…

خلاصه رمان وامق

هر دو رو به روی هم روی صندلی های لیمویی رنگ رستوران نشستیم و با شوق به فضای نسبتا شلوغ و شیک اش خیره شدیم. الهه با خنده سرش را جلوتر آورد و گفت: -اطراف و نگاه توروخدا! تموم دخترا یه پسر رو به رو شون نشسته! بگردم شانس گند تورو که باید ریخت منو تحمل کنی. در حالی که به شوخیاش می خندیدم دست هایش را گرفتم و از اعماق وجودم گفتم: -من حضور تو رو به همهی دنیا ترجیح میدم الهه. سرش را پایین انداخت و با انگشت های شصتش پشت دست هایم را نوازش کرد.

از سکوتش استفاده کردم و ادامه دادم: -من تازه در کنار تو می فهمم زندگی یعنی چی! از وقتی که اومدی به زندگیم می فهمم دور و اطرافم چه خبره؟ الهه من خیلی ممنونتم. لبخند عمیقی روی لب هایش نشست و در جوابم گفت: -تو هم به من قدرت میدی بهار، ببین دیگه از دیده شدن صورتم خجالت نمی کشم! و اینو مدیون توام. چون پذیرفتم خودمو. و تو باعث شدی که ازش فرار نکنم. با آمدن گارسون و آوردن پیتزا هایی که سفارش داده بودیم هر دو سکوت کردیم. من و الهه هر دو به طریقی پر از زخم بودیم… پر از حسرت…

پر از رویایی هایی که رسیدن بهشان غیرممکن بود. اما طی همین مدت کم، التیام بخشیدن را آموخته بودیم. الهه آرامش من شده بود و من قدرت او! هر دو کامل کنندهی چیز هایی بودیم که نداشتیم. با اشتها به پیتزایی که مانند خیلی چیز های دیگر اولین تجربه ام محسوب میشد نگاه کردم. اولین تیکه را با احتیاط برداشتم و با لذت به دهن کشیدم. طعم فوق‌العاده داشت. آنقدر به دلم چسبید که نمیدانم چگونه در کمترین زمان، تمام حجم بشقاب را خورده بودم. تا به خودم آمدم جز چند نان خشک چیزی در بشقاب نبود…

دانلود رمان وامق از هاله صاحبی نژاد pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان ستمگر (جلد سوم) از پنلوپه اسکای

دانلود رمان ستمگر (جلد سوم) از پنلوپه اسکای رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان ستمگر (جلد سوم) از پنلوپه اسکای با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

من عاشق کیتو شدم و از اینکه بهش اعتراف کنم، نمی ترسم.نیازی نبود اونم متقابلاً همچین چیزی بهم بگه. من می دونستم اون چه حسی داره. حتی اگر جراتشو نداشت که بهش اعتراف کنه. دخترمون به زودی به دنیا میاد و زندگی مارو برای همیشه تغییر میده. اما کیتو بیخیال گذشته می شه؟ بیخیال قولی که برای اعدام کردن من داده؟ یا من نباید هیچ وقت بر می گشتم؟

خلاصه رمان ستمگر

کیتو  هفته ها گذشت و ما هنوز در مورد اتفاقی که تو فلورانس افتاده بود صحبت نکرده بودیم. شاید اون منتظر بود من اون جمله رو بگم و کلمات رو درست در زمانی که اصلا فکرشو نمی کرد براش زمزمه کنم. ولی این اتفاق نمیفتاد درنتیجه خوشحال بودم که دیگه دربارش حرف نمیزنیم. من از آزار دادنش لذت نمی بردم. اما صرفاً برای اینکه خوشحالش کنم، حرفی رو به زبون نمی آوردم. نیمه شب وقتی هر دومون خواب بودیم، یک دفعه شروع به دست و پا زدن کرد. بدنش بی قرار بود و مدام توی خواب ناله می کرد.

یهو از جا پرید و همینطور که سعی می کرد صاف بشینه دستشو روی شکمش گذاشت. وای خدا، یعنی اصلا نمی خوای بی خیال لگد زدن بشی، نه؟ پلک های سنگینم رو باز کردم تا تو تاریکی ببینمش. در حالی که خودشو به یه دستش تکیه داده بود، دست دیگش رو به آرومی روی شکمش حرکت می داد. سعی می کرد از بین لگدها نفس بکشه هیچ وقت به اندازه ی الان پریشون و عصبی ندیده بودمش. روی تخت نشستم و دستمو رو شکمش گذاشتم، اما ضربه یا لگدی احساس نمی کردم. -بیبی، من چیزی احساس نمی کنم.

خیلی خوب، ولی من درد دارم… خواب آلودگی به سرعت از چشم هام پر کشید و دست به کار شدم. از تخت بیرون اومدم و اولین جینی رو که تونستم پیدا کنم پوشیدم. به سرعت پیرهن و ژاکتمو هم تنم کردم و بعد یه چیزی برای اون پیدا کردم. -بیبی، حاضر شو. -کجا می خوایم بریم؟ درحالیکه هنوزم دستش رو شکمش قرار داشت به آرومی سر پا ایستاد. -می ریم بیمارستان. فقط برای اینکه مطمئن بشیم همه چیز مرتبه. -وای خدا، فکر می کنی اتفاقی افتاده؟ لباس هایی که براش پیدا کرده بودم رو چنگ زد و به سرعت پوشیدشون….

دانلود رمان ستمگر (جلد سوم) از پنلوپه اسکای رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان ملکه شیطان (جلد دوم) از مهدیه داوری

دانلود رمان ملکه شیطان (جلد دوم) از مهدیه داوری رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان ملکه شیطان (جلد دوم) از مهدیه داوری با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

تقابل عشق و جنون!! دختری که برای یافتن رازی، جانش را پیشکش اصیل زاده ای چشم طلایی، ملقب به «شیطان» دنیای مافیای ایتالیا، مردی که سایه اش رعب و وحشت و قهقهه هایش سراسر جنون است می کند و نتیجه اش…. تغییری بزرگ برای دختری که شکننده و آسیب دیده بود…. حالا بر دنیای کثیف و تاریک مافیا…. شیطان با ملکه اش حکمرانی می کنند. ادامه رمان عشق شیطان…

خلاصه رمان ملکه شیطان

با بلند شدن دوباره صدای گوشیم، به سختی از زیر متکا بیرون کشیدمش، دقیقا وقتی که میخواستم تماس رو وصل کنم قطع شد!! پوفی کشیدم و اومدم پرتش کنم روی تخت ولی با دیدن چیزی چشمام گرد شد!!! تاریخ گوشیم به صورت افتضاحی به مشکل خورده بود، چون از اونجایی که من یادمه امروز صبح ۲۴ ژوئن بود ولی حالا گوشی من داره ۲۵ ژوئن رو نشون میده!! یهو با چیزی که توی ذهنم اومد، سرمو چرخوندم و سریع به سمت لپ تابم رفتم و صفحشو روشن کردم با دیدن تاریخ آه از نهادم بلند شد،

۲۶ ساعت بی وقفه خوابیده بودم و حالا مثل یک مرده متحرک شده بودم. لعنتی به جنیفر و اجدادش گفتم و نگاهی به سابقه تماس گوشیم انداختم. ۶۳ تا میسکال از کت و ۱۷ تا از سوفیا و ۵ تا هم از یک خط ناشناس! در حال فکر کردن ب شماره ناشناس بودم که تلفن توی دستم لرزید «کت» جواب دادم «الو؟» کت: «سیانا خودتی دختر؟ چرا جواب نمیدی؟ دلم کلی ب شور افتاد و… » وسط حرفش پریدم و گفتم «سلام کت» با صدای گریه کاترینا متعجب به صفحه گوشی زل زدم، کت «واقعن که سیانا چرا جواب

نمیدی من دارم از دلشوره میمیرم، دیشب نیومدی سرکار، رابرت داشت میمیرد ازحرص!! من دق کردم، بهتم که زنگ میزنم بعد ۳۰ ساعت گوشیتو جواب نمیدی؟ میدونی چه قدر ترسیدم بلایی سرت نیومده باشه آدرس خونتم نداشتم…» و بلند تر زد زیر گریه. متحیر گفتم «آروم باش کت… من مریض بودم یعنی قرص خوردم و خوب میدونی ک…» کت: «خاک بر سرم سیانا مریض؟ ها؟ چت شده بود؟ الان خوبی؟ میخای بیام پیشت؟ بدو بدو آدرس بده.!» و صدای خش خشی رو از اونور خط شنیدم که حدس زدم کت داره لباس میپوشه!!!

دانلود رمان ملکه شیطان (جلد دوم) از مهدیه داوری رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان لحظه های دلواپسی (جلد اول) از مریم

دانلود رمان لحظه های دلواپسی (جلد اول) از مریم رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان لحظه های دلواپسی (جلد اول) از مریم با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

هرچه تلاش می کردم خوابم نمی برد و مدام از این پهلوبه آن پهلومی شدم فکر مهمونی فردا لحظه ای راحتم نمی داشت. با خود فکر کردم در این لحظه عموو خاله و درسا چه حالی دارن؟ مطمئن هستم که خاله از دلشوره خواب نداره و مدام دراین فکره که همه چیز مرتب پیش می ره یا نه؟ و عمو هم از شوق دیدار فرزندش بعد از سال ها دوری از خانه و تحمل رنج غربت ہی طاقت شده و البته درسا هم از اینکه بالاخره از دست وسواس های خاله نجات پیدا می کند یک نفس راحت می کشه !!!

خلاصه رمان لحظه های دلواپسی

سواراتومبیل پویا شدم چون قراره بریم دنبال عزیزو آقا جون وبین راه از پدرومادر جدا شیم. موقع حرکت پویا صدای ضبط ماشینو زیاد کرده بود و مرتب از پدر سبقت می گرفت. پدرهم باخشم نگاهش می کرد و با اشاره چیزها بی می گفت بالاخره وقتی دید گوشش بدهکار نیست با یک ویراژ از ماشین پویا سبقت گرفت و ترمز کردن پویا نیز به تبعیت از پدر ایستاد که پدر با عصبانیت به سمت ما اومده که پویا گفت: آخ آخ پروا اشد تو بخون که دیدار رفت به قیامت. گفتم: تو که اینقدر می ترسی چرا این کارها رو میکنی؟ با قیافه حق به جانبی نگاه کرد و گفت: موضوع ترس نیست پوزخندی زدم و

گفتم: پس چیه؟ در حالی که شروع کرد بدنش را از ترس لرزاندن گفت: موضوع مرگ وزندگیه. در همین لحظه پدر رسید به ماشین ما، من هم به سختی سعی می کردم خنده ام رو مهار کنم! صدای موزیک همچنان زیاد بود، پدر خطاب به پویا گفت: پسرجان آخه این چه طرز رانندگیه؟ پویا برای اینکه پدر صداشو بشنوه داد کشید: بله پدر؟ چی فرمودین؟ مجدداً پدر فریاد کشید و گفت: می گم این چه طرز رانندگی کردنه؟ دوباره پویا با صدای بلند داد کشید: صداتون نمیاد یه کم بلند تر صحبت کنید! پدر که دیگه کفرش در اومده بود با چشم به ضبط اشاره کرد و گفت: اون اسباب بازی رو کمش کن تا

بشنوی چی می گم من سریع دستم رو پیش بردم وضبط رو خاموش کردم پدر که هنوز عصبانی بود گفت: بارانندگی شوخی کردن جز یشیمونی چیز دیگه ای به همراه نداره ضمنا هیچ دلم نمی خواد برای دیدن بچه هام یا بیام بیمارستان یا قبرستون پویا خجل زده گفت: حق با شماست معذرت می خوام قول میدم که دیگه تکرارنشه. پدرهم با گفتن امیدوارم به سمت اتومبیلش رفت. حدوداً صد متر جلوتر از همدیگه جدا شدیم و نیم ساعت بعد رسیدیم جلوی منزل آقا جون. پویا برای صدا کردنشون پیاده شد وقتی از در خارج شدن از ماشین پیاده شدم و بعد از روبوسی و احوالپرسی درصندلی عقب کنار عزیزنشستم…

دانلود رمان لحظه های دلواپسی (جلد اول) از مریم رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان آریانا از سلنا شمس

دانلود رمان آریانا از سلنا شمس رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان آریانا از سلنا شمس با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

رمان درباره ارباب رایا… مردی که به اجبار مادرش با فریال ازدواج می کنه اما شب عروسی میفهمه فریال…

خلاصه رمان آریانا

صبح با بدن درد بیدار شدم اصلا روی مبل خواب راحتی نداشتم اما از خستگی نفهمیدم چطور خوابم برد. روی مبل نشستم و دستی توی صورتم کشیدم… بلند شدم و خواستم برم سمت توالت که با دیدن اریانا توی آشپزخونه کمی مکث کردم تکیه ام رو به دیوار دادم و به کار هاش نگاه کردم موهای خیسش نشون از حمام کردنش می داد داشت خیار ها رو به صورت حلقه ایی می برید که دلم خواست کمی بهش نزدیک بشم به سمتش قدم برداشتم و با فاصله چند سانتی پشتش ایستادم سرمو به موهاش نزدیک کردم و عمیق بو کشیدم… بی اختیار دستمو روی پهلوش گذاشتم که هینی کشید و بعد اخی گفت.

به انگشت خونیش نگاه کردم و با تشر گفتم: -حواست کجاست؟ اونم با عصبانیت بهم توپید: -میشه یکم ازم فاصله بگیری… بدون توجه به اخمای تو همش دستشو گرفتم و نگاهی به زخم انگشتش انداختم… زخم سطحی بود شیر آب رو باز کردم و دستشو زیر آب گذاشتم. خواست دستشو از دستم جدا کنه که دستشو محکم تر فشردم و با اخم گفتم: ـ میشه انقدر ول نخوری – من حالم خوبه تو صبحانتو بخور. بدون توجه به حرفش گفتم: -چسب زخم نداری؟ – تو کابینت هست. به سمت کابینتی که بهش اشاره کرد رفتم و یه چسب زخم برداشتم… دستشو گرفتم و چسب رو روی انگشت زخمیش زدم…

ممنونی زیر لب گفت و از آشپزخونه بیرون رفت… از اشپزخونه خارج شدم و رفتم توالت صورتمو شستم و دستی توی موهام کشیدم… پیراهنمو پوشیدم که اریانا آمد و گفت: -صبحانه حاضرہ. سری تکون دادم که عقب گرد کرد و رفت تو آشپزخونه موهاش رو خشک و بافته بود. رفتم تو آشپزخونه و مقابلش روی صندلی نشستم برای هردومون چایی ریخت و برای خودش لقمه ای گرفت تکه خیاری توی دهنم گذاشتم و به صورت ناز و معصومش خیره شدم… حرکات کلافه اش لبخند ریزی روی لبم آورده بود چند دقیقه بعد با اخم سرشو بلند کرد و گفت: -میشه انقدر بهم نگاه نکنی؟ ابرو هامو به معنای نه بالا انداختم…

دانلود رمان آریانا از سلنا شمس رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان شمیسا از ماوی

دانلود رمان شمیسا از ماوی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان شمیسا از ماوی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

با آرامش تقه ای به در می زنه و با کسب اجازه وارد اتاق مدیریت میشه برگه ای که دستش بود رو،روی میز جلوی معاون می ذاره . _چیشده شریفی ؟ سرشو پایین می ندازه و برگه رو جلوی رادمان هل میده و با صدای ضعیفی جواب میده : +اقای سلامتی فرستادنم اینجا و این برگه رو بهم دادن تا مطالعش کنید باشه ی زیر لبی معاون رو که می شنوه چند قدمی عقب میره . چشمش رو به معاون دوخته و تکون نمی خوره منتظر ری اکشن رادمان می مونه…

خلاصه رمان شمیسا

پدر نیم ساعت بعد از دایان به خونه رسیده بود،خشمگین و ناراحت بدون نشستن و دمی استراحت رو به دایان و آلتای کرد و گفت : _ما از این خونه میریم! دایان با بغض به سهند نگاه کرد آروم زمزمه کرد : _چرا آتاجان ؟ با انزجار به دایان نگاه کرد . _آتا ؟ پوزخند صداداری زد و رو برگردوند . و با داد خواهرشون رو صدا کرد، وقتی از اتاق بیرون اومد و به هر سه نفر نگاه کرد فهمید قصد پدر چیست،با گریه روبروی پدر ایستاد و گفت : _آتاجان،ما هرگز نمی تونیم دایان و آلتای رو تنها بزاریم، یادتون رفته آناجان چی می گفتن؟

نور چشم و عین بودن پسراش،خواهش میکنم ازتون…  با سیلی سهند ساکت شد، برگشت و اغوشش رو برای دوب رادر باز کرد، هرسه اشک می ریختند. بچه بود، ولی می فهمید که بعد مرگ مادر، پدر آنها را طرد کرد،رفت و جواهرشان را ربود،درست در همان حیاطِ کوچک سهند گیسوان خواهرشان را گرفت و برد، همان گیسوانی که همیشه دستانِ ساچلی روی آنها می لغزید. رفتند و حال آنها تنها ماندند و درد مادری که رفت و خانواده ای که بعد رفتنش از هم پاشید.

هرروز ساچلی آن دلبران زیبا را شانه می زد و می بافت هرروز روی آن تارها بوسه میزد . به یاد داشت دایان همیشه با انزجار به آن صحنه نگاه می کرد و میگفت : _دختره گنده بک،بلد نیست موهاشو ببافه، آنا باید هرروز موهای مثل سیم ظرفشوییش روببافه . ساچلی با کشی کوچک پایین موهای بافته شده دخترش رو بست و بلند شد . _چشمم روشن، آدم به خواهرش میگه گنده بک؟ برگشت و دست هاش رو مثل قلدرها به پهلوهایش تکیه داد و با پوزخند به قیاف هی خنثیِ خواهرش نگاه کرد…

دانلود رمان شمیسا از ماوی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان الماس جادویی از سلما علیزاده

دانلود رمان الماس جادویی از سلما علیزاده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان الماس جادویی از سلما علیزاده با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دختری خوشگل و مظلومی که نیمه شب به یک جنگل بزرگ میره و گیر یک خون‌اشام اصیل که پادشاه همون جنگل بزرگ هست میفته و طی اتفاقاتی ملکه اونجا میشه و هر روز به یک طریق از پادشاه دلبری میکنه…

خلاصه رمان الماس جادویی

دقیقا رو به روی همون جنگل بودم همون جنگل به ظاهر ترسناک! همینجا به خودم قول میدم یه روز حتما به این جنگل برم. همینطور که به جنگل و درخت های عجیب و غریبش نگاه می کردم دوباره حس کردم یه چیزی مثل برق و باد از توی جنگل رد شد! نکنه واقعا حرفای مردم راست باشه و اینجا پر جن و ارواح باشه؟ ولی جن و ارواح مال قدیما بود و الان وجود نداره! برای احتیاط بسم اللهی زیر لب گفتم که اینبار صدای خش خش درختا اومد. حس می کردم درختا هم چشم دارن و به من زل زدن! حتما حرفای بقیه هم روی من تاثیر گذاشته! تک خنده ای به خاطر افکارم کردم و به قدم زدنم ادامه

دادم که باز صدای خش خش اومد اینبار واقعا ترسیدم! آدم یک بار توهم میزنه دو بار توهم میزنه پشت سر هم که توهم نمیزنه… شاید هم یه انسان باشه و قصد ترسوندن من و داشته باشه. با این فکر با شک با صدای بلندی گفتم: کسی چند لحظه منتظر موندم ولی خبری نشد و دوباره اون صدای خش خش رو نزدیک تر حس کردم دیگه واقعا داشتم میترسیدم. ترسیده از جنگل فاصله گفتم و با قدمای تند به سمت خونه رفتم. ذهنم درگیر چیزی بود که دیدم! با گفتن اینکه اینا همش توهمه خودمو آروم کردم و وارد خونه شدم. _ سلام مامان. + سلام. _ کو بابا؟ + مطب هست دیگه. بابام دکتر مغز و اعصاب بود…

اونقدر ذهنم درگیر توهمات بود که به کل فراموش کرده بودم. _ یادم نبود… من میرم لباسم و عوض کنم. کمی نگاهش و توی صورتم چرخوند و بعد زمزمه کرد: باشه برو. به سمت اتاقم رفتم و بعد از تعویض لباسم جزوه دانشگام رو از توی کیفم در آوردم و مثل همیشه روی میزم که کنار پنجره بود نشستم رو به روی خونه ما خیلی سرسبز بود.  خیلی خوشگل بود برای همین هروقت به اونجا نگاه می کردم آرامش می گرفتم. سمت چپمون کلا بیابون هست و اگر کمی جلوتر بریم همون جنگل عجیب غریب رو می بینم! قبل از ما کسایی که توی این خونه بودن از ترس اون جنگل اسباب کشی کردن و رفتن…

دانلود رمان الماس جادویی از سلما علیزاده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان جنون دلبستگی (جلد دوم) از دنیل لوری

دانلود رمان جنون دلبستگی (جلد دوم) از دنیل لوری رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان جنون دلبستگی (جلد دوم) از دنیل لوری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

زن از تاریکی می ترسد مرد آن را حکم می کند. “در یک شب زمستانی زندگی این دو در هم تنیده می شود”. زن لباس هایش خیلی تنگ، پاشنه هایش خیلی بلند است. با صدای خیلی بلند می خندد، بدون رعایت آداب غذا می خورد و بیشتر گفته های کتاب ها را در هم می آمیزد. کمتر کسی می داند این فقط یک پنهان کاری ماهرانه برای مخفی کردن حمله های عصبیش است…

خلاصه رمان جنون دلبستگی

_ آیا تا حالا دنبال چیزی بودی، ساشا، چیزی که نتونی تغییرش بدی، مهم نیست چقدر تلاش کنی؟ عطر مالیم و وانیلیش، تاثیری که دست هایش تا چند روز بر من گذاشته بود، لباس های مسخره اش، صدای خنده گرفته و خفه اش که بدنم را غرق لذت و نشاط می کرد. _ بعد طعمش رو بچشی… و باعث بشه بلرزی.  _و یادت بره چرا در وهله اول نمی خواستی این کار رو بکنی؟ ساشا دهانش را باز کرد، بعد آن را بست. _چیزی رو می خوای که نمی تونی داشته باشیش.

کلمات طوری با ناباوری برزبانش جاری شد، انگار باور نداشت چیزی که می
خواهم را نمی توانم داشته باشم. آشفتگیم را کنار زدم. _چیزی را می خواستم که می توانستم داشته باشم. _ استفاده جالب از زمان گذشته. شاید اون رو نمی خوای چون همیشه می دونی نمی تونی به دستش بیاری.
زهرخندی زدم، متنفر بودم که همیشه حق با ساشا بود. همیشه جیانا را در قفسه ای دور از دسترس قرار داده بودم، نه به این خاطر که به تازگی با آنتونیو ازدواج کرده بود و اولین ملاقاتمان را فراموش کرده بود.

بلکه به این دلیل که چیزی واقعی و اصیل در موردش وجود داشت. او مرا آن طور که واقعا بودم می دید. کثیف. لکه دار. هر چیزی را که سعی کرده بودم در مورد کودکیم محو کنم، دیده بود. من برای فرار از گذشته ام سخت جنگیدم. من از عقب کشیده شدن به سختی اجتناب می کردم. باید خیالم راحت می شد که یک بار دیگر از دسترسم خارج شده بود، اما با خاطره
اخیرش که روی تختم دراز کشیده بود و سرانجام با چشمانی شیرین و مطیع به من خیره شده بود، هیچ احساس آرامشی نداشتم….

دانلود رمان جنون دلبستگی (جلد دوم) از دنیل لوری رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان رویاهای سرکش (جلد اول) از کریستین اشلی

دانلود رمان رویاهای سرکش (جلد اول) از کریستین اشلی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان رویاهای سرکش (جلد اول) از کریستین اشلی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سوفین یا فینی وایلد از پدر و مادرش یاد گرفته بود هر نفسی که می‌کشید یک گنج بود و باید به دنبال هر ماجراجویی برود که می‌توانست پیدا کند. فینی این درس را وقتی پدر و مادرش در یک سانحه هواپیمایی جان خود را از دست دادند، به سخت‌ترین شکل ممکن یاد گرفت. ولی هیچ وقت آن درس را فراموش نمی‌کند. هنگامی که می‌فهمد یک دنیای موازی هست که هرکسی در آن یک دوقلو دارد، جادوگری را پیدا می‌کند که او را برای تجربه بزرگترین ماجراجویی عمرش به آن جا بفرستد…

خلاصه رمان رویاهای سرکش

منظره پیش رویم چشمانم را مسخر زیبایی مبهوت کننده اش کرد، دوباره نفسم را بیرون دادم و گفتم: «وای خدای من.» شگفت انگیز، باورناپذیر و شدیداً معرکه بود. در هر ساختمانی که بودم، کمی بالاتر از سطح زمین و در طبقه دوم بودم و آن بیرون در پیش رویم یک سرزمین عجایب زمستانی قرار داشت. شهر یا شهرستانی کوچک دامنش را گسترانده بود ودر پس زمینه شهر با فاصله نه چندان دور و نه چندان نزدیکی کوهستانی با قله های برفی سر به آسمان شب پرستاره کشیده بود. سرم از این پهلو به پهلوی دیگر

می چرخید و به همه چیز با دقت نگاه می کردم. بیشتر ساختمان هایی که می توانستم در آن نزدیکی ببینم یک طبقه بودند و روی سقف هایشان لایه ای از برف دست نخورده برق می زد، از بیشتر دودکش ها دود مستقیماً به هوا می رفت. پنجره های مشبک با شیشه هایی ضخیم شان با نور شمع می درخشید و نورش روی زمین برف پوش می تابید. قندیل هایی که از سقف ها آویزان بودند با نور شمع هایی که از پنجره به بیرون می تابید و نور مشعل ها برق می زدند. خانه ها تا زیر پنجره ها با چیزی تیره رنگ

ساخته شده بودند و از پایین پنجره تا بالا با موادی رنگ روشن که رگه های تیره در خود داشت . به نظر می رسید این ساختمان ها در برف کاشته شده بودند، خیلی زیاد بودند، بعضی ها حتی به هم دیگر چسبیده بودند. همین طور که تماشا می کردم متوجه شدم که هیچ نقشه کشی شهری ای در کار نیست. به نظر می رسید ساختمان ها در هر جایی ساخته شده بودند، این جا و آنجا. گذرگاه های باریکی در بین آنها قرار داشت، به خاطر برفهای فشرده شده، مشخص بود که خیلی هم پر رفت و آمد بودند. بعضی از این جاده ها باریک و…

دانلود رمان رویاهای سرکش (جلد اول) از کریستین اشلی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان ن نی از نی  ن. امیدیان

دانلود رمان ن نی از نی ن. امیدیان pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان ناز نیاز از ن. امیدیان با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

رمان در مورد یه دختر به اسم نازنین و یه سرگرد به اسم علی هستش رمان از زبان این دونفره اول رمان با قتل دوست نازنین شروع میشه علی تو تحقیقاتش به نازنین می رسه و بعد می فهمه که نازنین و مقتول باهم دوست بودن جریاناتی اتفاق میوفته و نازنین برای پیدا کردن قاتل دوستش با پلیس همکاری می کنه و با علی محرم میشه و…

خلاصه رمان ناز نیاز

قطره های آب رویه جسمم سر می خورد خودم رو بغل کردم… تنم یخ زدم هنوز می لرزید. اما هنوز‌ هم قلبم تند می زد…کمرم تیرهای ملایمی می کشید… گونه هام سرخ بود…شرم ؟ نه داغ بودن… پاهامو تو شکمم جمع کردم و خزیدم گوشه حمام که دیوار ها از کاشی های سفید رنگ بود… خطوط موهوم صورتی زنگشون رو نروم بود…صدای لعنتیش رو بغضم خط انداخت. هق زدم خیلی گریه کردم…

میگن همه ادمای این دنیا این پشیمونی رو تجربه می کنند. این عذاب وجدان رو پووف حداقل تنها بودم… فقط و فقط تو این احساس…به رنگش خیره شدم… باز حط افتاد تو ذهنم مثل صحنه ای که یه فیلم ویدئویی رو با سرعت به عقب بر می گردونی. من می مردم… بی شک… و چونم از بغض لرزید… روی تخت رفتم، پتو رو دور خودم پیچیدم. خیسی موهام خنکم کرد. می خواستمش، اه لعنتی… قطره قطره اشک می چکید…

دانلود رمان ن نی از نی ن. امیدیان pdf رایگان بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ایران رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.