دانلود رمان عاشقانه نسیم شبانگاه اثری بینظیر از آسمانی به سرم نیست رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت رمان ایران دانلود کنید
اسم رمان : نسیم شبانگاه
تعداد صفحه : 2864
نویسنده : آسمانی به سرم نیست
ژانر : عاشقانه
دانلود رمان نسیم شبانگاه آسمانی به سرم نیست به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درنسیم شبانگاه خلاصه رمان
دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری.
کم کم داشتم به برگشتن فکر می کردم. تصمیم گرفتم بار دیگر زنگ را بزنم و اگر باز هم بی پاسخ ماندم، برگردم؛ که تو در را باز کردی…
در را باز کردی؛ و اولین چیزی که به چشمم آمد، غوغای میان چشم هایت بود. امان از چشم هایت؛ به گمانم زهرناک ترین عسل های روی زمین بودند آن دو گوی وحشی و پر راز…
گوشه ای از رمان نسیم شبانگاه
پس از پرداخت به صفحه دانلود رمان هدایت میشوید شماره پشتیبانی : 09170366695 ###
دانلود رمان عاشقانه هم دوست هم دشمن اثری بینظیر از هلیا عسگری رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت رمان ایران دانلود کنید
اسم رمان : هم دوست هم دشمن
تعداد صفحه : 1231
نویسنده : هلیا عسگری
ژانر : عاشقانه
دانلود رمان هم دوست هم دشمن از هلیا عسگری به صورت رایگان به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درهم دوست هم دشمن خلاصه رمان
روایت مواجهی دو آدمی که هر دو درد دیده و زجر کشیدهاند. یکی دست گذاشته روی زانوهایش و ایستاده و یکی، تا زانو فرو رفته در باطلاق درونش. ایندو برای نجات خود از خود، برخلاف تصمیم غرورشان، ناخودآگاه دست به سوی هم دراز میکنند..
گوشه ای از رمان هم دوست هم دشمن
“ساغر” نشسته بالای سر ثریا به پشت پر پلک های بسته ش خیره شده بودم و اشک میریختم. رفتنش رو حالا من هم حس میکردم رنجورتر و بی هواس تر از همیشه بود و من واقعا! تنهایی نمیتونستم با این حجم از غم رو به رو شم. موبایلم رو چنگ زدم و به صفحهی بدون پیامش خیره شدم. هیچ کس حالی ازم نپرسیده بود. گاهی عسل، گاهی آذر و نادیا و کیوان و نیما پیامی میدادند. به دوستام گفته بودم شمالم و حال مادربزرگم خوب نیست. گفته بودند میایم و گفته بودم نه. روی تماس ها کلیک کردم پایین تر رفتم. خیلی پایینتر تا رسیدم به اسم علی، با قلب مشکی. من حتی نمی دونستم اسم من توی موبایلش چی سیو شده. بغضم رو قورت دادم.دلم میخواست زنگ بزنم و سرش داد بکشم. بگم یکبار،فقط یکبار ایستادم و حرف زدم! همون هم طاقت نیاوردی مثل همیشه فرار کردی. مثل همیشه رفتی! دلم می خواست حرف بزنم و جیغ بکشم تا شاید کمی، این بار سنگینی که روی شونه هام بود کم شه. نفسی گرفتم،قدم گذاشتم داخل آشپزخونه و روی اسمش کلیک کردم. یک بوق، دو وق، صداش پیچید و اشک من چکید. -چیشده؟ لحنش هم طلبکار بود و هم نگران … این رمان فقط برای معرفی میباشد شماره پشتیبانی : 09170366695 ###
دانلود رمان #عاشقانه #اجتماعی #خانوادگی غبار الماس اثری بینظیر از شادی موسوی رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت رمان ایران دانلود کنید
اسم رمان : غبار الماس
تعداد صفحه : 3723
نویسنده : شادی موسوی
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #خانوادگی
دانلود رمان overlord به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگانغبار الماس خلاصه رمان
نوه ی جهانگیرخان فرهمند، رئیس کارخانه ی نساجی معروف را به دنیا آورده بودم. اما هیچکس اطلاعی نداشت!تا اینکه دست سرنوشت پدر و دختر را مقابل هم قرار داد. او نباید می فهمید رزا دختر اوست، اما شباهت دخترم با او غیر قابل انکار است! دختر چهار ساله ام دل و دین پدرش را برد و قلبش را تسخیر کرد!محمد فرهمند! شاید دل دخترم را برده باشد اما من هرگز دیگر به او شانس دوباره ای نخواهم داد! این عشق را خودم با دست خودم به خاک سپردم …
گوشه ای از رمان غبار الماس
چشمانم را ریز میکنم و لبم را میگرم تا نیشم را حتی الامکان جمع کنم اما نمی شود که نمی شود بخاطری حرفی که آن روز زدم شرمنده نیستم اما اینطور که بیانش کرد کمی خجالت زده میشوم و کنترل کردن خنده ام بیش از حد سخت به نظر می رسد… بخند شهرزاد وقتی میخندی دردا محو میشن… نفس راهشو گم نمی کنه دنیا قشنگ تر میشه.
جمله ی دوم به بعدش را نجواگونه میگوید و سرش را کمی پایین می اندازد.
چانه اش چسبیده به سینه اش با لبخند و دقت بیشتری خیره ام شده و من به وضوح شنیدم و تمام صداهای دورم محو شدند. ساکت شدند. محمد این گونه بود آخر. بلد بود چطور با یک جمله تمام حس های خوب دنیا را نثار وجودت کند و تو را تا گلو غرقت کند. و من روزهای دوری ن روزهای غرق این اقیانوس بودم ریه ام هوایی غیر از در هوای او نفس کشیدن را نمی خواست. گوش هایم به شهر سوت میکشیدند تا به دنبال صدای او بگردم و من گشتم اما پیدایش نکردم…
گوش هایم به قهر سوت می کشیدند تا به دنبال صدای او بگردم و من گشتم اما پیدایش نکردم! حالا شاید بتواند پاهایم را سست ،کند، شاید گوش هایم برای بیشتر شنیدن تیز شده باشند و شاید زمان بی رحمانه به آرامی و به سختی میگذشت اما بالاخره فهمیدم که من کسی هستم که می تواند “من” را تکمیل کند من باید از این لحظه از این دم رو به افول قدمی عقب بگذارم. از جا برمی خیزم من باید. برم را هم نگفته . بودم وقتی حرفم را برید دور و برش را نگاه کرد و لحظه ای چشم بست. انگار که خودش هم از گفتنش پشیمان بود و برای گفتن حرفی مردد…
دانلود رمان غبار الماس از شادی موسوی pdf رمان با لینک مستقیم
دانلود رمان عاشقانه طنز بوسه بر گیسوی یار اثری بینظیر از شیرین نور نژاد رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت رمان ایران دانلود کنید
اسم رمان : بوسه بر گیسوی یار
تعداد صفحه : ۳۸۱۵
نویسنده : شیرین نور نژاد
ژانر : عاشقانه طنز
دانلود رمان darker به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگانبوسه بر گیسوی یار خلاصه رمان
دو همسایه با دو دنیا و عقیده متفاوت! یه دختر قرتی و باکلاس که زندگیش نظم خاصی داره. و یک پسر لات و ناخلف که کفتربازی یکی از تفریحاتشه. امااا هردو به یه چیزی عقیده دارن. اونم اینکه میتونن اون یکی رو به زانو دربیارن!! و از اون خونه که حق خودشون میدونن فراری بدن . سر کینه و لجبازی باهم ازدواج میکنن. هیچکدوم قصد کوتاه اومدن ندارن و هر راهی رو میرن تا اون یکی کم بیاره. اما در آخر به جایی میرسه…
گوشه ای از رمان بوسه بر گیسوی یار
ساعت هشت صبح با شنیدن صدای پیام گوشی چشم باز میکنم باز هم… خودش است! _میای پاشو بیا بریم. از کارش وا مانده ام! واقعا نمیفهمد که با من چه کرده؟!! چطور می تواند انقدر وحشتناک باشد؟! ویران کند و اصلا به یک ورش هم نیاورد چطور همه چیز برایش تا این حد بی اهمیت و مسخره است؟!!
گوشی را روی حالت سکوت میگذارم و چشم میبندم… تا بار دیگر بغض نکنم. که میکنم! برایم اهمیت دارد بوسه ی وحشتناکی بود… حرف های خُرد کننده ای بود… چطور بی تفاوت باشم؟! هر چقدر هم حورا باشم و نخواهم کم بیاورم، اما اینبار به قدری سخت و سنگین است که نمیتوانم واقعا دیگر توان ندارم که همچنان بخندم و به روی خود نیاورم و با روی باز از او و این بازی استقبال کنم دیگر توان ندارم باهاش رو در رو شوم و نفرت و دل شکستگی ام را پنهان کنم. ساعت نه صبح… زنگ در خانه به صدا درمی آید. خودش است؟!
رمان بوسه بر گیسوی یار از شیرین نور نژاد
چند تقه به در میخورد و صدای بیخیالو بلندش می آید: -هي حوری… من دارم میرم شرکت، اگه میخوای بیای سیم ثانيه حاضر شو بپر پایین… دو مین بیشتر صبر نمیکنم! وقتی فقط مات و مبهوت به در بسته نگاه میکنم، او دقیقه ای دیگر به در میکوبد و میغرد: اه توام بابا عنشو در میاری… گورت میای یا نه؟!! چقدر طلبکار …
دانلود رمان عاشقانه نوشیکا اثری بینظیر از نساء حسنوند رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت رمان ایران دانلود کنید
اسم رمان : نوشیکا
تعداد صفحه : 2847
نویسنده : نساء حسنوند
ژانر : عاشقانه
دانلود رمان ظرفیت تکمیل apk به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگاننوشیکا خلاصه رمان
خلاصه رمان: امروز بار جدید سفارش دادم، حول و حوش ساعت ۱۱ میرسه در مغازه. یاسر حواست جمع باشه بار ابریشمه، کم و کاستی پیش نیاد… آره خودمم هستم، تا نیم ساعت دیگه برمیگردم، فقط اگه زودتر از من اومدن تو حواست باشه. پیچید تا پله های حجرهی حاج صابر رو بالا برود که با دیدن موتوری که با سرعت به سمتش میآمد و شیشهای که در دستش بود، حرف در دهانش ماسید. نمیدانست ماجرا چیست، فقط متوجه شد آن دختر چادری با مشمای پر آبی که دو ماهی قرمز داخلش بود و چند قدمی با او فاصله داشت، هدفشان است.
گوشه ای از رمان نوشیکا
چرا به صورتش نگاه نمیکرد؟ رفتار دخترک درست از بعد عقد تغییر کرده بود تمام برخوردهایشان را مرور کرد در همه حالت دخترک جسور بود و پر سر و زبان نگاهش جسارت داشت و بی پروا بود. چه چیزی تغییر کرده بود که این گونه نسبت به او جبهه گرفته و حتی به صورتش نگاه نمیکرد؟! ذهن درگیرش جمله ی آهو را هلاجی نکرده بود که او به قصد ترک اتاق از کنارش گذشت و یاسین ناغافل بازویش را گرفت.
آهو هراسانه چرخید و بدون اینکه مهلت کاری به یاسین بدهد با شدت بازویش را از دست او کشید. چی… چیکار میکنید؟!
رنگش به گچی دیوار رفته بود و یاسین را در بهتی بدتر از
قبل فرو برده بود. گیج در را بست که تا زمانی که تکلیفشان را روشن نکرده کسی مزاحم نشود و نفهمید چطور دل دخترک بیچاره را آشوب کرد. ضربان قلبش اوج گرفت و دستانش از ترس یخ زد. وقتش رسیده بود؟ یعنی صبرش تا همینجا بود؟
عقب عقب رفت و با تته پته گفت: چرا… چرا در رو بستید؟ بازش… بازش کنید. جمله ی آخر را با التماس نالید و چشم های یاسین از تعجب گرد شد. در عجب بود از رفتارهای آهو قدمی جلو رفت و با شک پرسید چیزی شده آهو خانوم؟ من کار اشتباهی کردم؟ ای آهو خانوم و درد چرا رهایش نمی کرد؟ کم مانده بود اشکش در بیاید. در رو باز کنید. توروخدا. ابروهای یاسین به پس کله اش رسیده بود. این چه رفتاری بود؟!
این رمان فقط برای معرفی میباشد
شماره پشتیبانی : 09170366695
###
دانلود رمان عاشقانه , انتقامی , ایرانی , بزرگسال میراث یاس اثری بینظیر از سیما نبیان منش رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت رمان ایران دانلود کنید
اسم رمان : میراث یاس
تعداد صفحه : ۳۳۶۲
نویسنده : سیما نبیان منش
ژانر : عاشقانه , انتقامی , ایرانی , بزرگسال
دانلود رمان میراث یاس از سیما نبیان منش نگارش قوی به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درمیراث یاس خلاصه رمان
درباره دختری به نام یاس که از طریق دوستش برای کار تو هواپیمای مردی به نام میراث به دیدن اون میره که …
گوشه ای از رمان میراث یاس
دالی، سلام بچه ها، من اومدم باز اومدم، با یه رمان جذاب دیگه اومدم. اسم رمان چیزی نیست جزء میراث یاس. بلههه اسم رمان میراث یاسِ که نویسنده اش هم خانوم سیما نبیان منشِ. وقتی این رمان رو میخوندم پیش خودم گفتم وای چه قلم روانی داره خانوم نبیان منش. واقعا از نوع نوشتنش خوشم اومد و تو خوندنش راحت بودم. یه چیزی دیگه هم به سمع نظرتون برسونم که داستانش واقعا متفاوت با داستان های عاشقانه دیگه ست. بله لو دادم ژانرش عاشقانه ست که نویسنده ماهرش چاشنی انتقام هم قاطیش کرده . و این ویژگی ها باعث شده از خوندن این رمان کیف کنید و حسابی راغبتر و مشتاق تر بشید، که آیا این نویسنده کتاب های دیگه ای هم نوشته یا نه. باید به یه نکته دیگه هم اشاره کنم که تعداد صفحات این کتاب بالای ۳۰۰۰ تا صفحه اس، اما سر سری رد نشید و به خاطر تعداد صفحات زیادش جا بزنید. بلاخره رمان دیگه نه برگ چغندر. باید اینا بگم بهتون از یه رمان صفحات زیاد انتظار میره نه اینکه طرف با چهارتا صفحه اسم کتابش رو بزاره رمان عاشقانه. من که از این رمان واقعا خوشم اومده و به کسانی که رمان بازن پیشنهاد میدم حتما از خوندن این رمان قافل نشن. قول میدم با خوندنش بهترین سرگرمی رو برا خودتون رقم بزنید و از خوندن اون پشیمون نشید . به امید دیدار تا معرفی یه رمان دیگه بهتون. این رمان فقط برای معرفی میباشد شماره پشتیبانی : 09170366695 ###
دانلود رمان #عاشقانه #فانتزی #بزرگسال پایبند اثری بینظیر از ناشناس رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت رمان ایران دانلود کنید
اسم رمان : پایبند
تعداد صفحه : 452
نویسنده : ناشناس
ژانر : #عاشقانه #فانتزی #بزرگسال
دانلود رمان پایبند از ناشناس بدون سانسور به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درپایبند خلاصه رمان
پیا ، دختریست دورگه که در تمام زندگیش سعی کرده بود زیاد خود را در معرض دید قرار ندهد.
تا اینکه تهدید شد از انبار قویترین اژدهای آن دوران سکه ای را بدزدد.
دراگوس ، اژدهایی که همه از او میترسیدند ، باورش نمیشد که کسی اجازه ی دزدیدن اموالش را به خود داده باشد.
ولی وقتی دزد خود را به چنگ می آورد ، جانش را بخشیده و ادعا میکند که آن دختر متعلق به اوست…
گوشه ای از رمان پایبند
پیا* به انجام جرمی که همچون خودکشی کردن بود، تهدید شده و نمیتوانست هیچ کسی جز
خودش را هم مقصر بداند.
البته دانستن آن، شرایط را آسان تر نمی کرد. باورش نمی شد که نتوانسته بود درست قضاوت
کند.
او چه کار کرده بود؟ فقط یک نگاه به صورتی زیبا انداخته و تمام چیزهایی که مادرش درباره
ً
واقعا
زنده ماندن به او یاد داده بود را فراموش کرده بود. آنقدر بد بود که بهتر بود تفنگی را بر روی
سرش گذاشته و ماشه را بکشد، ولی خوب، او تفنگی نداشت، چون از آنها خوشش نمی آمد.
در ضمن، درحقیقت کشیدن ماشه آخر خط بود.
او با مسئولیت پذیری مشکل داشت و به هرحال مرده بود، پس چرا باید به خود زحمت
خودکشی میداد؟
صدای بوق تاکسی حواسش را جمع کرد. شنیدن آن صدا در نیویورک آنقدر معمولی بود که همه
نادیده اش میگرفتند ولی این بار باعث شد او از جای خود بپرد. از روی شانه اش نگاهی به
عقب انداخت. زندگی اش کامال از بین رفته بود و باید برای باقی زندگی اش فرار می کرد. البته
فکر نمی کرد بیشتر از ۱۵ دقیقه به پایان عمرش باقی مانده باشد. آن هم به خاطر رفتار احمقانه
خودش و دوست پسر قبلی اش که باعث نابودی اش شده و آنقدر بد به او خیانت کرده بود که
نمی توانست آن را جمع و جور کند.
ره ای رفت. بطری آبش را درآورد و یک دفعه ای نصف آن را نوشید. یک
به کوچه کنار رستورانی کُ
دستش بر روی دیوار و نگاهش به ترافیک خیابان بود. رفتار مردمی که در خیابان راه می رفتند
مانند همیشه بود. سرشان به کارشان گرم بود یا با تلفن صحبت می کردند.
بعضی ها زیر لب با خود صحبت می کردند و با نگاهی گم شده به اطرافشان خیره شده بودند.
همه چیز معمولی به نظر می آمد، پس تا اینجا خوب بود؟
بعد از هفته کابوس واری که گذرانده بود، در آخر کاری کرده که باعث کشتنش می شد.
دانلود رمان عاشقانه اجتماعی رمان آغوش آتش (هر دو جلد یکجا) اثری بینظیر از مریم روح پرور (کمند) رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت رمان ایران دانلود کنید
اسم رمان : رمان آغوش آتش (هر دو جلد یکجا)
تعداد صفحه : 8959
نویسنده : مریم روح پرور (کمند)
ژانر : عاشقانه اجتماعی
دانلود رمان رمان آغوش آتش (هر دو جلد یکجا) رایگان مریم روح پرور (کمند) به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان دررمان آغوش آتش (هر دو جلد یکجا) خلاصه رمان
آهیر، با سنِ کَمِش بزرگِ محله است، در شب دامادیش، عروسش مرجان را میدزدن و در پارک روبروی خانه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش آهیر در محل میماند تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل او را پیدا کند، آهیر که یه اسم کُردیه به معنای آتش، در ظاهر آهنگری میکند ولی کسی از شغل اصلیش خبر ندارد، حالا پروا خبرنگارِ سرتقی که به تازگی همسایه آتش شده، از قضا دل آهیر را برده ولی …
گوشه ای از رمان رمان آغوش آتش (هر دو جلد یکجا)
با رفتن آهیر مرجان لبخند زد، فکر نمی کرد با وجود آن اتفاق ها، چنین عروسی برایش بگیرند، عروسی که کم کم چهارصد نفر مهمان داشت، در بهترین تالار شهر، یک شب رویایی و به یاد ماندنی برای عشق شان، اگر آهیر و پا فشاری و حمایت هایش نبود هرگز در آن لباس و در آن شب نبود. سر چرخاند و دید آهیر سر به زیر به حرف های پدر بزرگش گوش سپرده بود، سرش کمی کج شد به قد و قامتش نگاه کرد، دوست مرجان سراغش رفت و تنهایش نگذاش… با تنها شدنش با غم به آهیر نگاه کرد، صدای دختری با لهجه ی غلیظی در گوشش نشست:-آ آ چه عاشق نگاه می کنی دختر! با دیدن آگرین لبخند زد و آگرین دست زیر چانه ی مرجان برد و گفت: -آهیر حق داره، عشق تو نگاهت خوند که یه پا ایستاد گفت یا مرجان یا هیچ کس مرجان با خجالت سر به زیر برد و آگرین سرش را تکانی داد و گفت: -اسم تو رو باید گذاشت آوین دختر زیبا مرجانم سر بالا نیاورد و صدای آهیر را شنید: -چرا؟ آگرین به برادرش نگاه کرد و چشمکی برایش زد، گفت: چون چشماش پر از عشقه، چون خودش عشقه آهیر با لبخند به مرجان سر به زیر نگاه کرد، آگرین به یک باره دست پر طلایش را بالا برد و بالای لبش قرار داد چنان کلی زد که گوش دشمن کر شود و خودش همراه شد با زن هایی که پایکوبی می کردند. مرجان از گوشه ی چشم به آهیر نگاه کرد و آهیر چشمانش را تنگ کرد و گفت: تو تنها نیستی -نیستم، خواهر برادرای تو خواهر برادرای من شدند، تو شوهرم شدی، مادر پدر دارم، این همه فامیل دارم، چرا تنها باشم؟ -آگرین راست میگه، تو آوینی، تو عشقی مرجان نگاه دزدید تا باز از خجالت سر به زیر نبرد، جشن رو به پایان بود و خانه ی آهیر برای عروس زیبایش آماده بود. ** آسو و آگرین و آسکی منتظر مادرشان بودند، اما مرجان از خجالت داشت آب می شد، چون می خواستند آهیر و او را به خانه ی بخت شان ببرند، مادر بالاخره دست آهیر را گرفت سمت آن ها رفت و گفت: -بریم مرجان سر بالا نیاورد، دامن پفش را کمی بالا گرفت وارد پارکینگ آن آپارتمان شدند تا وارد آسانسور شوند، آهیر سر چرخاند به مرجان نگاه کرد، خنده اش گرفت چون او بیشتر از همه می دانست مرجان تاچه حد خجالتی است و حال سه زن می خواستند آن دو را به حجله ببرند این رمان فقط برای معرفی میباشد شماره پشتیبانی : 09170366695 ###
دانلود رمان عاشقانه میراث هوس اثری بینظیر از مهین عبدی رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت رمان ایران دانلود کنید
اسم رمان : میراث هوس
تعداد صفحه : 831
نویسنده : مهین عبدی
ژانر : عاشقانه
دانلود رمان میراث هوس از مهین عبدی به صورت pdf به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درمیراث هوس خلاصه رمان
تصمیمم را گرفته بودم! کنارش ایستادم و به او نگاه کردم. انگشتانم دستانش را لمس کردند و صورتم را به او نزدیک کردم. بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع که فهمیدم این پسر با کسی ارتباط داشته که…! باورش نداشتم این حقیقت تلخ را اما… حالا من هم مثل خودشان بازی میکردم! -فکر نمیکردم ارتباط با تو انقدر از نزدیک خوب باشه! انقدر نزدیک و دور از اون تماسای تصویری و چتهامون! تکانی خورد و دست روی دستهایم گذاشت …
گوشه ای از رمان میراث هوس
وارد اتاقم شده و قبل از هر کاری شماره یگانه را گرفتم. -بگو.در اتاق را بسته و نفس عمیقی کشیدم و بعد رها کردن نفس حبس شده ام گفتم: به کجا رسوندی؟بیخیال و خونسرد جوابم را داد: چی رو؟چشمانم را گرد کردم: همون فیلمارو!نچی کرد: داره درست میشه دیگه.با تردید و نفسی که به یکباره تنگ شده بود پرسیدم: یعنی چی که داره درست میشه؟ به کی دادی درست کنه؟ مگه… مگه خودت درست نمیکنی یگانه؟
کمی مکث کرد: خب یعنی دادم به مسیح اوکی کنه…نمیدانم نفس میکشیدم یا نه اما باور حرفی که یگانه زده بود را نداشتم.فیلمی که درونش من به نمایش درآمده بودم آن هم نه با وضع مناسب دست مسیح برادر یگانه بود؟
مسیحی که من با او نشست و برخاست کرده و رفت و آمد داشتم؟به زحمت کلمات را از میان لبهایم بیرون ریختم: تو… تو چیکار کردی یگانه احمق؟ الان… الان مسيح ببینه… چه فکری در مورده من میکنه؟وای یگانه… برو تا دیر نشده… برو بگیر ازش خواهش می کنم!صدای او هم دردمند بود: بخدا تقصير من نیست کمند داشتم برات میزدم …
دانلود رمان عاشقانه، معمایی آقای پینوشه اثری بینظیر از آزیتا خیری رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت رمان ایران دانلود کنید
اسم رمان : آقای پینوشه
تعداد صفحه : 1523
نویسنده : آزیتا خیری
ژانر : عاشقانه، معمایی
دانلود رمان آقای پینوشه آزیتا خیری به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درآقای پینوشه خلاصه رمان
چند ماهی از مفقود شدن آیدا میگذرد، برادرش، کمیل همه محله را با آگهی گم شدن او پر کرده، اما خبری از آیدا نیست! او به خانه انتهای بن بست مشکوک است؛ خانهای که سکوت طولانیاش با ورود طاهر و سوده و بیوک از هم میشکند و خلوت بابونه، دختر خانه بنبست با ورود یکباره همه اعضای خانواده از هم میپاشد. اما این همه ماجرا نیست …
گوشه ای از رمان آقای پینوشه
راه زیادی مانده بود. در آن شلوغی و ترافیک آزار دهنده به دختری که کنار خیابان ساز میزد نگاه کرد هم سن و سال بابونه او بود؛ دختر زیبایش که حالا جایی در پیاده روی خیس گونیاش را روی زمین پهن کرده و آدمک هایش را روی آن چیده بود. دختربچه ای وقتی با مادرش از مقابل بساط او میگذشت هیجان زده گفت: نینی… نینی! مادر دست او را محکم تر کشید و غر زد: بریم… اینا نینی نیستن. بابونه روی کنده درختی نزدیک بساطش نشست و دستهای یخ کردهاش را مقابل دهانش گرفت و ها کرد، هودیاش هنوز نم داشت و از جایگاه همیشگیاش در خیابان انقلاب خیلی دور شده بود.نومیدانه به عابران نگاه کرد آدم های این اطراف بعید بود برای دانلود آدمکهای چوبی او پولی خرج کنند. کولهاش را روی پاهایش گذاشت و به آدمک چوبی ای که از زیپ کوله آویزان بود نگاه کرد. اخم و لبخندش در هم آمیخته بود. وقت نوازش کله صاف آدمک زمزمه کرد: عوضی! پسر جوانی پرسید: این آدمکه چند؟ بابونه به آدمکی که او اشاره کرده بود نگاه کرد. لبخندش عمیق تر شد. خم شد و آن را برداشت. در حالیکه با خیرگی نگاهش میکرد جواب داد: این آقا مشتباس همسایه مون بود… خدا رحمتش کنه. پسرجوان متعجب صدا زد: خانوم! بابونه آدمک را به سوی او گرفت و جواب داد: هر چی کَرَمته و نگاهش با آقا مشتبا کشیده شد به سوی دستهای آن مرد جوان. مرد چند اسکناس از کیف پولش درآورد و آن را به دست بابونه داد و با نگاه به کیف او پرسید: اونم فروشیه؟ بابونه به آدمکی که از زیپ کیفش آویزان بود نگاه کرد. از لبخندش غم میچکید جواب داد: نه. -اینم اسم داره؟ بابونه اسکناسها را در جیب شلوارش گذاشت و به سردی جواب داد: توقف بیجا مانع از کسبه آقا! مرد به خنده افتاد و از او دور شد. بابونه دوباره روی کنده درخت نشست روی سر دست کشید و زمزمه کرد: تو رو آخر از همه میفروشم. به یه عوضی عین خودت… آقای پینوشه … این رمان فقط برای معرفی میباشد شماره پشتیبانی : 09170366695 ###