ایران رمان
انلود رمان جدید ایرانی و خارجی
دانلود رمان پرو ققنوس از ققنوس  زهرا

دانلود رمان پرو ققنوس از ققنوس زهرا بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان پرواز ققنوس از زهرا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دو فرد با تفاوت های بسیار، مردی قاتل بیرحمی که برای له کردن دیگران عنان از کف نمیدهد ولی برعکس سیرتش صورت زیبا و اغواگری دارد و اما دختری باهوش و نخبه تک دختر سردار بزرگی که نام و نشانش لرزه بر تیره کمر دشمنان انداخته اما جذبه اش روی دخترکش، این دو درمسیری روبه روی هم قرار میگیرند و به جای شلیک تیر هایشان در پیکره یکدیگر، بوسه جاودان عشق را برتن هم می گذارند…

خلاصه رمان پرواز ققنوس

برخواستم. من ادم شکست خوردن نبودم. هر چند که این شکست… شالم را از میز،مانتو ام را از روی مبل و قلبم را، قلبم را از شکسته ها و مخروبه های خاطراتم برداشتم. نگاه بی تفاوتی نثارش کرده،بی توجه به ترک های زشتش که مثل خار به چشمم می رفت، بی مهر و محبت داخل قفسه سینه ام قرارش دادم. این قلب… این جسم مفلوک من را به اینجا کشید. گشتی زده و سراغ مغزم را گرفتم. کجا قرارش داده بودم؟ مهم ترین قسمت مغز بود… کجا گذاشته بودم؟ یافتمش!

مغزم را از انبار رنج هایم برداشته، در دست گرفتم. خاکی شده بود. دست روی سرش کشیده، گرد و غبار از رویش برداشته و بعد داخل جمجمه ام قرار دادم . تازه قدرت پردازش پیدا کرده،توانستم با محیط اطرافم ارتباط بگیرم. کوله ابی همیشه خدا لک شده ام را برداشته و روی شانه هایم پرت کردم و بعد بدون نگاه به او،از خانه بیرون زدم. بند کتونی هایم را با تمام قدرت فشردم و به مغزم که در حال لود شدن بود، هشدار دادم اگر چیزی را یاداوری کند،باز به ان انبار ریپورتش می کنم…

دانلود رمان پرو ققنوس از ققنوس زهرا بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان ملکه شیطان (جلد دوم) از مهدیه داوری

دانلود رمان ملکه شیطان (جلد دوم) از مهدیه داوری رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان ملکه شیطان (جلد دوم) از مهدیه داوری با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

تقابل عشق و جنون!! دختری که برای یافتن رازی، جانش را پیشکش اصیل زاده ای چشم طلایی، ملقب به «شیطان» دنیای مافیای ایتالیا، مردی که سایه اش رعب و وحشت و قهقهه هایش سراسر جنون است می کند و نتیجه اش…. تغییری بزرگ برای دختری که شکننده و آسیب دیده بود…. حالا بر دنیای کثیف و تاریک مافیا…. شیطان با ملکه اش حکمرانی می کنند. ادامه رمان عشق شیطان…

خلاصه رمان ملکه شیطان

با بلند شدن دوباره صدای گوشیم، به سختی از زیر متکا بیرون کشیدمش، دقیقا وقتی که میخواستم تماس رو وصل کنم قطع شد!! پوفی کشیدم و اومدم پرتش کنم روی تخت ولی با دیدن چیزی چشمام گرد شد!!! تاریخ گوشیم به صورت افتضاحی به مشکل خورده بود، چون از اونجایی که من یادمه امروز صبح ۲۴ ژوئن بود ولی حالا گوشی من داره ۲۵ ژوئن رو نشون میده!! یهو با چیزی که توی ذهنم اومد، سرمو چرخوندم و سریع به سمت لپ تابم رفتم و صفحشو روشن کردم با دیدن تاریخ آه از نهادم بلند شد،

۲۶ ساعت بی وقفه خوابیده بودم و حالا مثل یک مرده متحرک شده بودم. لعنتی به جنیفر و اجدادش گفتم و نگاهی به سابقه تماس گوشیم انداختم. ۶۳ تا میسکال از کت و ۱۷ تا از سوفیا و ۵ تا هم از یک خط ناشناس! در حال فکر کردن ب شماره ناشناس بودم که تلفن توی دستم لرزید «کت» جواب دادم «الو؟» کت: «سیانا خودتی دختر؟ چرا جواب نمیدی؟ دلم کلی ب شور افتاد و… » وسط حرفش پریدم و گفتم «سلام کت» با صدای گریه کاترینا متعجب به صفحه گوشی زل زدم، کت «واقعن که سیانا چرا جواب

نمیدی من دارم از دلشوره میمیرم، دیشب نیومدی سرکار، رابرت داشت میمیرد ازحرص!! من دق کردم، بهتم که زنگ میزنم بعد ۳۰ ساعت گوشیتو جواب نمیدی؟ میدونی چه قدر ترسیدم بلایی سرت نیومده باشه آدرس خونتم نداشتم…» و بلند تر زد زیر گریه. متحیر گفتم «آروم باش کت… من مریض بودم یعنی قرص خوردم و خوب میدونی ک…» کت: «خاک بر سرم سیانا مریض؟ ها؟ چت شده بود؟ الان خوبی؟ میخای بیام پیشت؟ بدو بدو آدرس بده.!» و صدای خش خشی رو از اونور خط شنیدم که حدس زدم کت داره لباس میپوشه!!!

دانلود رمان ملکه شیطان (جلد دوم) از مهدیه داوری رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان ژن برتر از شمیم حیدری

دانلود رمان ژن برتر از شمیم حیدری رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان ژن برتر از شمیم حیدری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آمدی و قلبم عاشقانه کوباند خودش را بر دیواره‌های تنم… چشم‌هایت بُرد آرام و قرارم را! مردِ من، تکیه‌گاهِ موثقم! دلم قرص توست آرام جانم… چشمانم پیش‌ کش تا به همیشه که تو ذره‌ای قلب مهربانت آسیب نبیند. می‌دهم تار و پودم را هستی‌بخشِ بی‌همتا. الحق که معنیِ نامت می‌نشیند بر شخصیتِ خلاقت، اهورا!

خلاصه رمان ژن برتر

آژانس گرفت و به خانه رفت. به محض رسیدنش، پیراهن اهورا را در کمدش پنهان کرد و با درآوردن مانتو و باز کردن پارچه، روی تختش خوابید و زیر پتو خزید. جایی از مغزش انگار که درد داشت. گلویش بغض داشت و نمی فهمید چرا ذهنش درگیر چشم هایی ست که اگر می دید، بی شک، جذبه اش دیوانه کننده بود. به پهلو چرخید و فکر کرد که شاید عذاب وجدان، گریبانش را گرفته و موجبات دردی عمیق در سینه اش را فراهم کرده است. لرز کرده بود. پتو را بیشتر از قبل، دور خودش پیچید و دندان هایش بی وقفه و پی در پی، روی هم فشرده شدند.

ناخودآگاه اشکی از گوشه چشمش روان شد. شاید هم خودش را میان برزخی می دید که باب میلش نبود و همان مقدمه ای برای شروع اشک هایش بود که خیلی زود تمام شدند چرا که غرورش اجازه گریه بیشتر نمی داد. نفهمید چقدر در همان حالت ماند… یک ساعت… دو ساعت… شاید هم بیشتر! از جا برخاست و لباس پوشید. احساس تشنگی شدیدی داشت. به سمت کمد لباس هایش رفت و شالی نخی از میان سیل شال هایش بیرون کشید و روی چشم هایش بست طوری که دیگر قادر به دیدن چیزی نبود. وسط اتاق ایستاد. چندین بار دور خودش چرخید

تا جهت ایستادنش را گم کند. دستش را روی هوا تکان داد تا به جایگاهی امن برسد. به نفس نفس افتاده بود. ترسی مبهم دلش را چنگ می زد و پر احتیاط، قدم برمی داشت و انگار که هر لحظه امکان داشت، زیر پاهایش خالی شود. نفس لرزانش را بیرون فرستاد و دستش، خنک ِی جسمی را لمس کرد. با ولع بیشتری لمس آن جسم خنک را ادامه داد و فهمید که دستش بنِد دستگیره کمدش شده. خندید… احساس دیوانه شدن داشت. دستش را روی چوب کمد حرکت داد و به سمتی که احساس می کرد، درست باشد، رفت. درب اتاقش را پیدا کرد و…

دانلود رمان ژن برتر از شمیم حیدری رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان دختر شرور از محدثه فارسی

دانلود رمان دختر شرور از محدثه فارسی pdf بدون سانسور

دانلود رمان دختر شرور از محدثه فارسی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

در مورد یه دخترِ بد، بدِ، بدِ، دیگه. از نظر اخلاق و رفتار شیطونی بیش از اندازه و آزار مردم باعث خوشحالیش می‌شه! ولی یک دفعه همه چی تغییر می‌کنه وعاشق می‌شه! تصور کنید همچین دختری عاشق بشه، واویلا! آیا دوست دارید نتیجش رو ببینید و بخندید؟

خلاصه رمان دختر شرور

قیافم رو کج کردم و گفتم: -قیافش رو تو روخدا! آخه بگو لامصب تو به این جذابی چرا انقدر حزب اللهی هستی؟ سوگند در تایید حرف من گفت: -واقعا هم، حیفه به خدا. آخه ببین چه تیکه ای. آدامسم رو باد کردم و محکم ترکوندم که سوگند چپ چپ نگاهم کرد! برگشتم سمتش و گفتم: -ولی میدونی اصلا ازش خوشم نمیاد، اصلا از آدم های اینجوری بدم میاد میدونی که؟ ایشی زیر لب گفت و ادامه داد: -نه تو روخدا! بیا و خوشت هم بیاد! پسره ی خشک نچسب. یهو سوگند برگشت و پشت سرم رو نگاه کرد.

سریع بلند شد. بعد از زدن چشمکی ازم دور شد. اخم هام رو در هم کشیدم و پام رو انداختم روی اون یکی پام. کنارم نشست و با لبخند نگاهم کرد! -الان اومدی منت کشی؟ خندید و چشمای نافذ مشکیش رو دوخت توی چشم هام و گفت: -مگه میشه قهر شما رو تحمل کرد خانمی؟ لبم داشت به لبخند کش میومد ولی با هر زوری بود نگهش داشتم و اخمم رو حفظ کردم. -کار همیشته رفتارای اشتباه می کنی و آخر سرم میای تا من و خر کنی! ولی این دفعه کور خوندی آقا سیاوش!

سیاوش با خنده خواست دستش رو بندازه دور گردنم که سریع گفتم: -هوی، بکش بابا. اخم های سیاوش در هم رفت ولی سعی کرد با لحن آرومش از دلم در بیاره. -ای بابا، خانم خانم ها! مثل اینکه حسابی قاطی کردی ها… خب من غلط کردم، خوبه؟ لبخندی از روی غرور و بدجنسیم روی لبم نشست. فکرش رو بکنید پسر جذاب و پولدار و مغرور دانشگاه اینطوری به پای من افتاده! از وقتی وارد دانشگاه شدم چشم های سیاوش دنبال من بود. یه جوری میگم از وقتی وارد دانشگاه شدم انگار چند سال میگذره!

دانلود رمان دختر شرور از محدثه فارسی pdf بدون سانسور

دانلود رمان اوتای از اکرم حسین زاده

دانلود رمان اوتای از اکرم حسین زاده رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان اوتای از اکرم حسین زاده با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

من مردی‌ام که به جرم تن ندادن به رسم و رسوم از زادگاهم بیرون کردن، من هم خوب از خجالتشون در اومدم، ولی دنیا بدجوری گرده! الان جوری گشته که بهم احتیاج پیدا کردن ولی من الان یه بوکسور حرفه‌ای هستم با کلی اسم و رسم و ثروت… و من شرط کمک رو ازدواج با زیباترین دختر زادگاهم تعیین کردم…

خلاصه رمان اوتای

موهای خیسش را دسته کرد و در دستش تاب داد تا بیشتر از آن شانه و لباسش را خیس نکند، ترلان پایش را کشید و گفت: -کمتر تکون بخور. و در حالی که با دستان آغشته به روغن زیتون پای تارا را نرم ماساژ می داد، گفت: جون ترلان بیشتر مراقب خودت باش، باورکن از صبح که چشم باز می کنم دلم شور می زنه باز کجاست و چه میکنه تا برگردی!! بیخیال خندید و پایش را عقب کشید: ترلان دست ور دار چیزی نشده که… تایماز دست به سینه، کمر از دیوار گرفت: -منو روشن کن ببینم چطوری زمین خوردی که پشت زانوت کبود شده؟ با همان چشمان

خندانش به او که هزار بار خواسته بود چند و چون چرایی لنگ زدن مختصرش را بفهمد، نگاهی کرد و گفت: – زمین خوردن هم چطوری داره آخه عقل کل؟ تایماز کمی جلوتر آمد: – آره داره… به سرعت بین حرفش دوید: -می خوای چی بشنوی که راضیت کنه؟ بگم یاشار چند ساعت از باکو رونده اومده که با لگد بزنه به پای من و بعدم هلک هلک برگشته راضی میشی؟ ابرویی جمع کرد و پوزخند زد: -هه هه، خندیدم، سلطان چرت و پرت گفتنه! و مقابلش نشست: – راستش رو بگو، این نوع ضربه فقط واسه بازی فوتباله. با صدای بلندی زد زیر خنده: – عاشق هوش

سرشارتم تایماز! دیگه دیدم شما بازیم نمی دین، گفتم جهنم و ضرر برم با بر و بچ چند آبادی اون طرف تر بازی کنم که دل شما هم بسوزه. تایماز تند شد: -بعیدم نیست والا! فقط همین یه کارت مونده بود تا کلکسیون شرارتت تکمیل شه. فقط دلم می خواد راست گفته باشی؟ غش غش خندید : -وای تایماز تو چقدر با نمکی، خودت می بری، خودت میدوزی!! بعدشم برا تن زدنش کلی ادا اطوار داری. همان طور جدی گفت: – آخه از هزار تا روده ی دراز تو یکیش راست نیست! دست روی دلش گذاشت تا از خنده نترکد: -راست بود که صبح به صبح با به… میرفتم فضا!!

دانلود رمان اوتای از اکرم حسین زاده رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان پاکدخت از ریحانه کیامری

دانلود رمان پاکدخت از ریحانه کیامری pdf بدون سانسور

دانلود رمان پاکدخت از ریحانه کیامری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آناهیتا مشفق، دختری که عزیزترین فرد زندگیش چند میلیارد بدهی بالا آورده و اون در صدد پرداخت بدهی‌هاست و به جایی می‌رسه که مجبور می‌شه تن فروشی کنه…. اولین مشتری اون سامان معتمدِ، صاحب بزرگ‌ترین شرکت لوازم آرایشی خاورمیانه، پسری عیاش و خوش گذرون که دخترا رو به اتاق خوابش هدایت می‌کنه!

خلاصه رمان پاکدخت

روی تخت لم داده و پاهایش را دراز به دراز روی هم انداخته بود و جامی به دست داشت. _ می دونی که وقایع این اتاق به بیرون درز پیدا کنه باید با زندگیت خداحافظی کنی؟ در حالی که با انگشتانم ور می رفتم پاسخ دادم: _ بله. همان طور بی حرکت ایستاده و سر به زیر افکنده بودم. _دِ یالا دیگه شروع کن، بهت نگفتن من آدم صبوری نیستم؟

دلم مثل سیر و سرکه می جوشید و مغزم به هیچ کاری فرمان نمی داد.《این چه کاری بود کردی آخه دختره ی احمق! تو که نه بلدی و نه عرضه ش و داری واسه چی آخه خودت و تو هچل می ندازی 》!،… ناگهان جام را روی پاتختی کوبید که از صدایش سرم بالا پرید. با چند قدم سریع و بلند خودش را به من رساند و …

دانلود رمان پاکدخت از ریحانه کیامری pdf بدون سانسور

دانلود رمان برای من بخون برای من بمون (جلد اول) از هاوین امیریان

دانلود رمان برای من بخون برای من بمون (جلد اول) از هاوین امیریان pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان برای من بخون برای من بمون (جلد اول) از هاوین امیریان با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان زندگی یه دختر نوزده ساله به نام عاطفه است که عشق شدید و عجیبی به یک خواننده داره. تا اینکه یک روز اتفاقی از قاب تلوزیون برق حلقه ازدواج رو تو دست خواننده محبوبش میبینه و بعد متوجه میشه که همون روز، روزه عقد اون خواننده بوده. دقیقا توی اولین سال و اولین ترم به طور اتفاقی با پسری همکلاس میشه که…

خلاصه رمان برای من بخون برای من بمون

دو سه روزی بود که همش تو گوش مامانم میخوندم که میخوام برم دنبال یه انتشاراتی دیگه بگردم. از بس گفتم که دیگه بعدا گیر ندن بگن کجا میری واسه چی میری… امروزم همون روز بود. آماده شدم و از خونه زدم بیرون. یه ساعت بعد جلوی معروفترین کتاب فروشی شهرمون بودم. رفتم داخل. یه خانوم جوون پشت میز نشسته بود با مانتو و مقنعه سورمه ای. چادرم رو روی سرم مرتب کردم و رفتم جلو و با نهایت ادب سلام دادم. خانوم جوون-: سلام بفرمائید. -:خسته نباشید. راستش من تازه وارد جمع نویسنده ها شدم و دنبال یه انتشاراتی خوب می گردم واسه تحویل دادن و چاپ رمانم…

البته یه مدت دست چند تا کارشناس بوده و نظر دادن و منم اشکالاتشو رفع کردم… حالا اومدم از شما کمک بگیرم. مهربون تر شد. خانم-: خیلی خوش آمدید… باعث افتخاره… حالا نوشته هاتون در چه موردی هست؟ -: رمانه… در حوزه دفاع مقدس. خانم-: بله بله اجازه بدید… یه برگه و خودکار برداشت. یه چیزی توش نوشت. -: اینم آدرس و شماره تلفن یه اتنشاراتی خوب…. بهشون بدید… البته اگه کارتون قوی باشه که کار چاپ اونا هم قوی میشه.. آدرسو گرفتم. یه نگاهی بهش انداختم. لبخندی مهمون لبام شد. -: یه دنیا ممنون. بعد در حالی که کتاب ها رو دید می زدم از کتاب فروشی اومدم بیرون.

درست روبروم و اونطرف خیابون یه دکه روزنامه فروشی بود. باز این بغض لعنتی پیداش شد. نگران نباش عاطفه… بالاخره تموم میشه… یه روزی یه جوری یه جایی یه وقتی یه چیزی یه کسی… صبر داشته باش… صبر داشته باش.. تموم میشه… راه افتادم به سمت انتشاراتی ای که آدرسش توی دستم بود. چه خوب که توی همین خیابون بود. حدود یه ربع بعدش رسیدم و بعد تکررا کردن همون حرفایی که توی کتابفروشی گفته بودم، به سمت یه اتاق راهنمایی شدم. چادرم رو دوباره روی سرم مرتب کردم و نفس عمیقی کشیدم. چند ضربه آروم به در زدم . با یه بسم الله وارد شدم…

دانلود رمان برای من بخون برای من بمون (جلد اول) از هاوین امیریان pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان دلبر رقاص از نرگس واثق

دانلود رمان دلبر رقاص از نرگس واثق pdf بدون سانسور

دانلود رمان دلبر رقاص از نرگس واثق با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

رایکا مردی مقتدر و مرمز مامور می شود تا مانیا دخترک رقاصه را از هند به ایران نزد پدرش برگرداند. چه ماجرایی و گذشته ای این دو جوان دارند که دل به دل هم می دهند…

خلاصه رمان دلبر رقاص

سرم را به کاناپه تکیه دادم تا کمی سر دردم آروم بگیرد، امشب باز فکر رها به جانم افتاده بود. صدای در حمام آمد و چند لحظه بعدش مانیا همان لباس هایش را تن کرده بیرون شد. بی پروا نگاهش کردم که آروم گفت: – کجا بخوابم؟ انگار عادت داشت که همیشه پدرش پشتش باشد، هم بخاطر رقاصه بودنش ترسی از چیزی نداشت. آری دختری که بین صدها مرد با عشوه می رقصد همخونه بودن بایک شخص برایش مهم نیست دیگر! با اشاره به تختم گفتم: – روی اون بخواب. بی حرف سرش را تکون داد و رفت رو تخت و آروم خوابید. یعنی باور کنم که این همون مانیای سر شب است که

چموش بازی در می آورد و حالا اینقدر آرام شده؟ چشم های سرخش گواه گریه هایش در حمام بود. همانجا روی همان کاناپه چشم بستم. خوابم که نمیبرد، ولی شاید از سر دردم کم میشد. نصفه های شب بود که با صدای گریه های کسی چشم هایم را باز کردم. نگاهم سمت مانیا رفت در خواب حرف میزد و گریه می کرد. – مامان نه م… مامان برگرد تروخدا ما… مامان… با دو سمتش رفتم و صدایش زدم. – مانیا، مانیا پاشو دختر داری خواب میبینی. – نه مامان نرو من تنهام! دیدم دل بیدار شدن ندارد دستم را بلند کردم و کشیده ی محکمی به صورتش زدم که پریده از جا بلند شد و با وحشت نگاهم کرد.

تای آبرویم را بالا دادم و ریلکس گفتم: – داشتی خواب می دیدی. از تعجب زیاد نمی توانستم حرف بزنم. با هق هق و گریه گفت: میبینی چقدر تنهام که بخاطر کم شدن دردام به یه غریبه پناه آوردم! از خودم جداش کردم و سرد در چشم های سبزش نگاه کردم. نگاهم سمت موهایش رفت و دلم لرزید! این موها موهای رها کوچولوی من بود ناخودآگاه دستم رو در موهایش فرو بردم. با تعجب نگاهم می کرد، دماغم را به موهایش نزدیک کردم و عمیق بو کشیدم. نه اون بو را نمی داد صدای لرزانش به گوشم رسید که گفت: چی… چیکار میکنی؟ انگار این حرفش تلنگری بود تا از گذشته ی سیاهم بیرون بیایم….

دانلود رمان دلبر رقاص از نرگس واثق pdf بدون سانسور

دانلود رمان فصل یاس های سفید از مهدیه سعدی

دانلود رمان فصل یاس های سفید از مهدیه سعدی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان فصل یاس های سفید از مهدیه سعدی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

نگاهش را از آسمان نیمه ابریِ روز گرفت و از پشت هاله‌ی دود خاکستری رنگ سیگار، داد به حرف “p” انگلیسی که روی شیشه‌ی بخار گرفته‌ی ماشین نوشته بود و کمی بعد محو می‌شد! قبل از آن هم این کار را زیاد انجام داده بود. نه فقط روی شیشه‌ی شبنم زده‌ی ماشین و آینه و پنجره، بلکه پشت درِ همیشه بسته‌ اتاقش،صفحه‌ی اول و آخر خاطراتش، روی درخت انار انتهای حیاطِ خانه باغ قدیمی و روی ساعد دستش. پسرِ عمه آفاق می‌گفت نبض احساس است. به قلب می‌رسد. نمی‌دانست درست می‌گفت یا نه، اما می‌خواست دختر سرهنگ را آنگونه در قلبش نگه دارد…

خلاصه رمان فصل یاس های سفید

هوا چیزی بین گرگ و میش صبح بود. آسمان انگار تازه می خواست رنگ بگیرد. از پشت ساختمان های بلند مشرق شهر ذره ای از سرخی رنگ طلوع به درون تاریکی باقی مانده ی شب سرک می کشید. سرش را کامل به صندلی سپید راحتی تکیه داد و چشمانش را به کوتاهی پلک زدنی روی هم گذاشت. عاشق آن لحظه ای بود که رنگ ها بین صورتی و طلایی جنگ داشتند و لایه هایی از رنگ های گرم خورشید رویشان را کم می کرد. نفس که می کشید انگار تمام سرمای سپیده دم را با بوی خاص نسیم صبحگاهی، یکجا می بلعید و طولانی پس میفرستاد. ذهنش به هوای تازه نیاز داشت.

توی سرش هزاران آدم راه می رفتند و حرف هایشان را داد می زدند . از طرف دیگر سکوت دیوارهای خالی خانه دیوانه اش کرده بود . و در میان این تناقض تا میخواست چشم بچرخاند ، همه ی فضا جمع میشد در یک گوشه و بی هوا نگاهش گره میخورد به بوم رنگ شدهی کنج دیوار ! انگار هنوز هیچ برنامه ای برای روبرو شدن با صنم نداشت. بلاتکیف مانده بود میان حرف هایی که از شنیدنشان فقط یک روز می گذشت. کلافه نفس عمیقی کشید و دستانش را داخل جیب های هودی اش گذاشت. و همان لحظه که سرش را به سمت آسمان رنگ شدهی آن سوی پنجره می چرخاند، ساره با سری شال پیچی شده،

مویی آشفته چشمانی که از فرط بیخوابی قرمز شده بود، از اتاقش خارج و شد و درحالی که دمپایی اش را با صدا روی زمین لخت می کشید، به طرف سالن خزید. نگاه منگش لحظه ای روی تبسم ثابت ماند و بعد بی اختیار به لیوان چای دم نزده ی شب گذشته خیره شد. انگار تا آنها تصمیمی می گرفتند قرار نبود کسی آنرا از آنجا بردارد. بی حرف روی راحتی ولو شد و چشمانش را بست. نورخورشید حالا کم کم بالا می آمد و صورت او درست مقصد یکی از هزاران پرتوی نورش بود. اگر زمانی غیر از آن روز بود، پا روی پا می انداخت، چشمانش را در سکوت آرامش بخش خانه میبست…

دانلود رمان فصل یاس های سفید از مهدیه سعدی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان دیدار اول از مینا.س

دانلود رمان دیدار اول از مینا.س بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان دیدار اول از مینا.س با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دیدار اول داستان زندگی واقعی مهساو آشنایی غیرمنتظرش با مردی که باتمام معیارهاش فرق داره کسی که نجاتش میده و زندگیشو برای همیشه تغییر میده…

خلاصه رمان دیدار اول

روی تخت دراز کشیدم و دوباره اشکام راه خودشونو پیدا کردن. گوشیم شروع به زنگ خوردن کرد چقدر این روزا ازصدای زنگش بدم میومد. با صدایی که بخاطراشک ریختن دورگه شده بود جواب دادم. +…بله؟ _بیا سرکوچه… دیگه نتونستم طاقت بیارم: +چرا بیام ؟ چراولم نمیکنی؟… _بیا سرکوچه تا بهت بگم…مانتو و شالی برداشتم و بادستمال صورتمو که خیس اشک بود پاک کردم مسیر کوچه رو طی کردم و سوارماشینش شدم +سلام… _چرا گریه میکنی؟ بخاطر اون پسره؟ انقدر دوستش داشتی؟… بخاطر اون نیست صدامون بالا رفته بود هردومون عصبانی بودیم.

_پس براچی داری گریه میکنی؟ +داد نزن اعصابم خورده زندگیم بهم ریخته هرروز یه اتفاق جدید داره میفته گیج شدم حرفای آرش یطرف کارای تو هم یطرف… _کارای من؟ من بجز اینکه تورو از دست این پسره نجات دادم چیکار کردم؟ +من ازت خواستم نجات بدی؟ چراولم نمیکنی؟ _احمق اون لیاقت تورو نداشت… +اصلا تواز کجا فهمیدی آرش در خوابگاه منه… -وقتی داشتم میومدم دنبالت از اینجا رد شدم دیدم که وایساده یکی از دوستام این اطراف مغازه داره بهش سپردم اگه تاده دقیقه دیگه نرفت بهم خبر بده از اونجا فهمیدم که منتظر توهست.

+اگه تو نمیومدی دنبالم اگه منو باتون می دید هیچکدوم از این اتفاقا نمیفتاد اگه توی اون مهمونی کوفتی منو با خودت نمیبردی هیچ مشکلی پیش نمیومد. پوزخندی زد و نگاهه مشکیشو بهم دوخت: چقدر ساده ای تو دختر پسری که فکر میکنی من باعث جداییتون شدم انقدر بی غیرته که میگه منوتو مهمونیو لو دادیم تا بتونیم توشلوغی باهم بریم و شبو باهم باشیم میفهمی اینو؟ درک میکنی؟ میفهمی به تو چه تهمتی داره میزنه؟ با این حرفش میگه که تو بی همه چیزی که هرشب بایکی… حرفشو ادامه نداد و مشتشو روی فرمون خالی کرد…

دانلود رمان دیدار اول از مینا.س بدون دستکاری و سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ایران رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.