خوبید خانوم؟ تو رو خدا یه چیزی بگید. ببخشید به قرآن من شما رو ندیدم
دختر که گویی تازه از شوک بیرون آمده بود ناگهان آنچنان جیغی کشید که سوگند روی پا از جا پرید دختر انگشتش را تهدید آمیز به سمت سوگند تکان داد.
مگه کوری که من رو ندیدی هان؟ ببین دستم داغون شد از این به بعد اگه خواستی مثل یابو لنگ هات رو وسط جایی دراز کنی اول این ور و اون ورت رو نگاه کن که نزنی کسی رو ناقص کنی ابله مگه مردم ….
نه پس دخترک لال نبود فقط کمی شوکه شده بود چقدر هم بی ادبانه صحبت میکرد ابروهایش را در هم کشید ای کاش اصلا عذرخواهی نمی کرد
هنوز فرصت نکرده بود دهان باز کند که در اتاق باز شد و دکتر فاتحی و چند پزشک دیگر با تعجب و هول کرده بیرون آمدند دکتر فاتحی نگران به طرف دختر منشی که تلاش میکرد دخترک را ساکت کند قدم برداشت.
اینجا چه خبره خانوم مظفری؟ این سر و صدا برای
تا خانوم مظفری بخواهد دهان باز کند، دخترک با لحنی پر عشوه و نازآلود – که صد و هشتاد درجه با آن لحن زننده و لاتی وارش متفاوت بود رو به دکتر چرخید
وای … اتفاق مهمی نبود که آقای دکتر یه تصادف کوچیک بود ببخشید کمی سر و صدا شد… من از شما عذرخواهی میکنم اومده بودم عماد رو ببینم اینجوری شد!
#عاشقت_شدم
#پارت_یازده
و در مقابل چشمهای گرد شده از تعجب آنها به سمت پزشک جوان چهارشانه ای که پشت سر دکتر فتحی ایستاده بود چرخید
عماد جان میشه چند لحظه وقتت رو بگیرم؟!
و با لبخندی مسخره خودش را به پزشکی که عماد نامیده شده بود رساند و از بازویش آویزان شد.