ایران رمان

انلود رمان جدید ایرانی و خارجی

دانلود رمان گناه دل از آرزو هاشم آبادی

دانلود رمان گناه دل از آرزو هاشم آبادی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان گناه دل از آرزو هاشم آبادی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دختری ب نام دریا دلگیر از پدری ک براش پدری نکرده و اون و مادرش رو ب رسمیت نشناخته تصمیم میگیره ب خانواده خودش نفوذ کنه و از طریق برادرش از پدر انتقام بگیره و در این راه مرد جوان و جدیی ب نام آرماش بهش کمک میکنه تا ب نتیجه دلخواهش برسه و اما نمیتونه مانع اتفاقاتی بشه ک در پی این انتقام براش رخ میدن و برادری که بیخبر از وجود خواهر دچار عشقی ممنوعه میشه و دریا رو دچار عذاب وجدان میکنه

خلاصه رمان گناه دل

هههه خیال کردی میتونی رادوان رو دور بزنی؟ برو به اون بابای بی پدرت بگو اگه حرفی داره خودش مردونه بیاد جلو ن اینکه دخترشو بفرسته جلو…چشمای ناباورش رو میدوزه به چشمام و این دختر هنوز هضم این موضوع سخته واسش که دستش جلوی من رو شده…مِن مِن کنان لب میزنه: را…د.وان دا…ری از چی حرف میزنی نمیفهمم…لبامو بهم فشار میدم و قدمی از تن ناپاکش دور میشم. برو بچه، خیلی وقته دستت واسم رو شده…

چشای بی اندازه گشادش حس حس خوبی بهم میده. یعن…ی… ت…و کلمات بریده بریده از بین لباش بیرون میاد و من متنفرم از جنس بنجول و استفاده شده… دست میندازم و بازوی ظریفشو محکم فشار میدم و با یه حرکت به سمت در اتاق هُلش میدم. کارم خیلی وقته باهاتون تموم شده، حالا هم شر نحستو کم کن. یکه خورده به سمتم برمیگرده…خیلی آشغالی… پوزخندی میزنم و میز پشت سرم میشه تکیه گاه کمرم. آشغال تر از شما نیستم، خاطرت جمع!

لباشو بهم فشار میده و با قدم های نامیزون اتاق رو ترک میکنه…نفس عمیقی میکشم و چنگ میزنم موهای پریشونم رو…کلافه از حس و حال خرابم روی صندلی وِلو میشم که صدای زنگ موبایلم توی فضای بزرگ اتاق کنفرانس اکو میشه. موبایلو از روی میز چنگ میزنم و نیم نگاهی به صفحه میندازم، اسم بابا رو که میبینم فورا تماسو وصل میکنم. جانم بابا؟ صدای بم و همیشه محکمش به گوشم میرسه…

دانلود رمان گناه دل از آرزو هاشم آبادی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان گذر  غم از غم  آذر دالوند

دانلود رمان گذر غم از غم آذر دالوند رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان گذر از غم از آذر دالوند با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

رز دختر دو رگه آمریکای ایرانی بعد از مرگ پدر و بیماری مادر تصمیم می گیرد برای زندگی به ایران نزد خانواده مادری سفر کند، در بدر ورود با پسر دایی مذهبی خود طاها روبه رو می شود که پسری کاملا مذهبی و پایند به عقاید مذهبی می باشد. مدتی بعد از سفر رز به ایران و مستقر شدن او در عمارت خانوادگی طاها به خاطر بی پروای ها و اذیت کردن رز تصمیم به ترک عمارت می گیرد که با مخالفت شدید مادر بزرگ مواجه و مجبور می شود برای مدتی رز را صیغه کند…

خلاصه رمان گذر از غم

چند روز از اومدنمون می گذشت و از طاها هیچ خبری نداشتم،یعنی بازم فرار کردناش شروع شده بود و وقتی من توی عمارت بودم پاشو اونجا نمی‌گذاشت تصمیم گرفتم مثل گذشته برم و غافل گیرش کنم ،در رو که به روم باز کرد با دیدن حال داغون و آشفتش شوکه شدم و با نگرانی پرسیدم: -طاها خوبی چی شدی ؟ مثل قبل نگاه ازم گرفت و آروم گفت: -خوبم چیزی نیست  -برو کنار میخوام بیام داخل. -از جلوی در کنار رفت تا داخل بشم.

بی توجه به من سمت آشپزخونه رفت و قهوه ساز رو روشن کرد. به دیوار آشپزخونه تکیه دادم و گفتم: -انگار خوب نیستی  -خوبم  جلوش موندم گفتم چرا نگام نمی کنی؟ -برو کنار  -طاها میگم چرا نگام نمی کنی ؟ کلافه شد: -چرا باید نگاهت کنم؟  -من هنوز محرمتم… یک لحظه مثل آتش فشان فوران کرد و داد کشید : -میدونی هنوز محرمی دست تو دست مرد دیگه میای و جلوم می گردی؟آره؟ -آها پس از اومدن دیوید ناراحتی… داد زد: -اسمش رو جلوی من نیار.

واقعا ترسیده بودم رگ گردنش ورم کرده بود و از چشماش خون می بارید. -باشه… باشه… آروم باش. -نمی خوام آروم باشم برو بیرون می‌خواستم دستش رو بگیرم که عصبی پسم زد و با دست روی میز ناهار خوری کوبید شدت ضربه به حدی بود که شیشه میز شکست و دستش رو شکافت ترسیده سمتش رفتم که بازم داد کشید: -برو بیرون….. گفتم برو تا کاری دستمون ندادم  -طاها … – گفتم برو بیرون به حدی عصبی بود که ترسیدم بمونم عصبی تر بشه و بلای سرش بیاد …

دانلود رمان گذر غم از غم آذر دالوند رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان بوسه های خون آشام (جلد اول) از ایلین شریدر

دانلود رمان بوسه های خون آشام (جلد اول) از ایلین شریدر رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان بوسه های خون آشام (جلد اول) از ایلین شریدر با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

این مجموعه درباره یک دختر ۱۶ ساله به نام راون مدیسون است که همیشه لباس های تیره میپوشد. هنگامی که ساکنین جدیدی در یک عمارت قدیمی و رها شده ساکن می شوند شایعات شروع به پخش شدن می کند. هر کسی در شهر کوچک راون مدیسون اشاره دارد به Dullsville و معتقد هستند همسایگان جدید در واقع خون آشام هستند…

خلاصه رمان بوسه های خون آشام

نشان رسمی رود به شهر من را باید می گذاشتند” به دالس ویل خوش امدید، بزرگتر از یک غار، اما به اندازه کافی کوچک که سر در گمتان کند.” جمعیتش به نظر تقریبا هشت هزار نفر بود، اب و هوای به شدت ملال اورش در تمامی طول سال افتابی بود ، مثل این بود که در شیرینی پزی کار بکنید و مملو از زمین های زراعتی بزرگ، این دالس ویل بود. قطار ساعت هشت و ده دقیقه هر روز در زمانی اشتباه از سمت راست شهر وارد می شد و از میان کشتزارها زمین های گلف، تراکتورها و گاری های می گذشت. من که فکر می کنم شهر عقب مانده بود.

چطور ممکن است که در سر زمینی ذرت رشد کند و گندم در ان به شدت از بیابان های ماسه ای هم کمتر باشد؟ دادگاهی با یک صد سال عمر درست در میدان مرکز شهر قرار داشت، من به اندازه کافی دردسر درست نکرده بودم تا پایم به انجا باز شود. بوتیک، اژانس مسافرتی، فروشگاه کامپیوتر، گل فروشی و یک سینما تئاتر درجه دو همه با خوشحالی دور میدان مرکز شهر قرار داشتند. ارزو می کردم که ای کاش می توانستم خانه مان را روی چرخ های فلزی بر روی خط اهن قرار دهم و از شهر بیرون ببرم. اما ما درست در جایی که متعلق به ما بود زندگی می کردیم.

تنها مکان هیجان انگیز در اینجا قصری متروکه در بالای تپه بنسون هیل بود که یک بارونس تبعیدی در گذشته انجا زندگی کرده بود و در تنهایی مرده بود. در دالس ویل من تنها یک دوست داشتم، یک دختر کشاورز، بکی میلر، کسی که بیشتر از من بد نام بود. وقتی که من در سال سوم بودم رسما او را ملاقات کردم. روی پله های مدرسه منتظر نشسته بودم تا مادرم به دنبال من بیاید. (طبق معمول دیر کرده بود) حالا او داشت سعی می کرد تا یک کارمند شرکت باشد.من متوجه صدای گریه های نوزاد مانند دختر شیطانی که در پایین پله ها کز کرده بود شدم…

دانلود رمان بوسه های خون آشام (جلد اول) از ایلین شریدر رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان گل های پیراهنت از ستاره شجاعی مهر 

دانلود رمان گل های پیراهنت از ستاره شجاعی مهر  رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان گل های پیراهنت از ستاره شجاعی مهر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

به زحمت قدم بعدی را برداشت و نفسش توی گلو گیر کرد. درد بد زمانی به قوزک پای زخمی‌اش پیچیده بود. دلش می‌خواست زار زار گریه کند. کمی بدن نحیفش را جلو کشید و دست به تنه‌ تنومند درخت کشید. ایستاد و به نفس نفس افتاد. جلوی چشمانش گاهی تیره میشد و گاهی انگار سوزن می‌رفت توی مردمک های خیسش. جان نداشت بیشتر از این راه برود. سرش را کمی بالا گرفت و نگاهش رفت تا روی ابری که چیزی به ترکیدن بغض سیاهش نمانده بود …

خلاصه رمان گل های پیراهنت

گوشی را برداشته بود تا زنگ بزند به خانه و صدای مادرش را بشنود. نتوانست. مانند الا که دل و جراتش را نداشت. حتی نمی‌خواست قبل از انجام گرفتن این ماموریتی که فکرش هم وحشت به دلش می‌ انداخت به دیدن مادرش برود. بغض گلویش را گرفته بود به چشمان نمناک الا خیره شد. دخترک با خودش فکر می‌کرد الان مادرش در مورد او چه خیالاتی می‌کند. دختری که حاضر نشد به خاطر نجات جان مادرش با کسی که هیچ علاقه ای به او نداشت ازدواج کند. مادر طفلکش الان در چه حالی بود؟ مادر خودش چی؟ هرگز به یاد نداشت

این همه مدت طولانی از او بی‌خبر بماند. گوشی را گذاشت سرجایش. سر الا به طرفش برگشت. _به کی میخوای زنگ بزنی؟ آب دهانش را قورت داد تا بغضش را عقب بفرستد. -به مادرم. _چرا نزدی؟ -نمیدونم. _میتونم یه سوالی بپرسم؟ به خوبی شک و تردید را در نگاه الا می‌ خواند. سرش را به تایید تکان داد:اون در جریان کارای شوهرش هست؟ -نمیدونم. از جواب هورام جا خورد. توقعش را نداشت. -پس بهش اعتماد نداری که زنگ نزدی! هورام شانه هایش را بالا انداخت. -شاید. الا دیگر حرفی نزد. -تو چی؟ دوباره نگاهش کشیده شد سمت هورام.

-من؟ -تو چرا نمیری دیدن مادرت؟ زبان روی لبم کشیدم: من خجالت می‌کشم. -مگه پشیمونی؟ از شیطنت درون کلام هورام خنده‌ش گرفته بود. -نه.. صدبارم برگردم عقب باز پامو تو اون محضر نمیذارم. لبخندی رضایت بخش بر لب های هورام نشست. نگاهی به ساعت انداخت و گفت: -فکر نمیکنی رفیقت دیر کرده؟ الا هم نگاهش را دنبال کرد: دیگه الاناست که پیداش بشه. و با لبخندی پرسید: نکنه دوباره از اون قرمه سبزیا میخوای؟ لبخند هورام عمق گرفت و با لبخندی تایید کرد. -ولی بمونیم سولماز بیاد وگرنه میگه تک خوری کردین. الا نرم خندید و …

دانلود رمان گل های پیراهنت از ستاره شجاعی مهر  رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان چه خوبه عاشقی از زهرا ارجمندنیا

دانلود رمان چه خوبه عاشقی از زهرا ارجمندنیا بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان چه خوبه عاشقی از زهرا ارجمندنیا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

من دخترک ساده دلی بودم بیگانه با عشق…من محبت را آموخته بودم…من با تو عاشق شدم… باتو پروانگی کردم..من با تو بانو شدم و پر شدم از ظرافت های زنانه… من ناز کردن را با تو آموختم…تو…تویی که مظهر صداقت بودی…تو که لبخند بودی در زندگی خشکی زده ی من…من با تو عاشقی کردم…من کنارت بزرگ شدم‌ و پر و بال گرفتم…با تو همه چیز خوب است…با تو جهنم هم زیباست..کنارت حالم خوب است …به راستی که چه خوب است عاشقی.‌‌..

خلاصه رمان چه خوبه عاشقی

با نوازش های دستی میون موهام چشمای سیر نشده از خوابمو باز کردم… یه لحظه از دیدن شیوا بالا سرم تعجب کردم اما با یادآوری حضورم در ایران ذهنم اطلاعات و پردازش کرد… نیمخیز شدم… شیوا: ساعت خواب عزیزم… چرا موهاتو خشک نکردی؟؟ چشمامو مالش دادم: حوصلشو نداشتم… ساعت چنده؟؟ شیوا: هشت و نیم… برای شام اومدم صدات کنم… خدمه دارن میز و میچینن… خواب آلود سرتکون دادم: باشه برو من میام… شیوا: باشه عزیزم… شیوا که از اتاق خارج شد نگاه من به عکس که کنارم افتاده بود موند…

اخم کردم… کاش ندیده باشتش… بلند شدم و تو سرویس اتاق با پاشیدن چندتا مشت آب خنک خواب آلودگی رو از خودم دور کردم… بیرون اومدم و بعد شونه کردن موهام و بافتنشون از اتاق خارج شدم… با قدم های موزون و به قول آرشا مدل وارانم پله هارو پایین اومدم و از جنب و جوش خدمه به سمت سالن چپ عمارت حدس زدم مکان غذاخوری اونجاست… همه با دیدنم بلند شدن و لبخند زدن… به رسم ادب لبخند محوی بهشون زدم و با عذرخواهی بابت دیر کردنم کنار آریانا نشستم… آریانا خم شد و زیر گوشم زمزمه کرد:

خوبی؟؟ فقط سر تکون دادم و کمی برنج و مرغ و کشک بادمجون برای خودم کشیدم… یادم نمیومد آخرین بار کی غذا خورده بودم… شدیدا کم اشتها شده بودم اما عطر این غذاها و بودن در کنار این جمع با همه ی حس غریبی که بهم القا می کرد باعث شده بود کمی اشتهام برانگیخته بشه… با آرامش و سکوت مشغول خوردن بودم که یکی از خدمه ها اومد ورو به خانجونم گفت: خانم آقا کوچیک اومدن… خانجون با ذوق بلند شد: راهنماییش کن مارال.. با تعجب به همه که خوشحال شدن از این خبر نگاه کردم….

دانلود رمان چه خوبه عاشقی از زهرا ارجمندنیا بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان وامق از هاله صاحبی نژاد

دانلود رمان وامق از هاله صاحبی نژاد pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان وامق از هاله صاحبی نژاد با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

مرد متاهلی که مجبور به صیغه کردن دختری سیزده سال کوچیک تر از خودش میشه…

خلاصه رمان وامق

هر دو رو به روی هم روی صندلی های لیمویی رنگ رستوران نشستیم و با شوق به فضای نسبتا شلوغ و شیک اش خیره شدیم. الهه با خنده سرش را جلوتر آورد و گفت: -اطراف و نگاه توروخدا! تموم دخترا یه پسر رو به رو شون نشسته! بگردم شانس گند تورو که باید ریخت منو تحمل کنی. در حالی که به شوخیاش می خندیدم دست هایش را گرفتم و از اعماق وجودم گفتم: -من حضور تو رو به همهی دنیا ترجیح میدم الهه. سرش را پایین انداخت و با انگشت های شصتش پشت دست هایم را نوازش کرد.

از سکوتش استفاده کردم و ادامه دادم: -من تازه در کنار تو می فهمم زندگی یعنی چی! از وقتی که اومدی به زندگیم می فهمم دور و اطرافم چه خبره؟ الهه من خیلی ممنونتم. لبخند عمیقی روی لب هایش نشست و در جوابم گفت: -تو هم به من قدرت میدی بهار، ببین دیگه از دیده شدن صورتم خجالت نمی کشم! و اینو مدیون توام. چون پذیرفتم خودمو. و تو باعث شدی که ازش فرار نکنم. با آمدن گارسون و آوردن پیتزا هایی که سفارش داده بودیم هر دو سکوت کردیم. من و الهه هر دو به طریقی پر از زخم بودیم… پر از حسرت…

پر از رویایی هایی که رسیدن بهشان غیرممکن بود. اما طی همین مدت کم، التیام بخشیدن را آموخته بودیم. الهه آرامش من شده بود و من قدرت او! هر دو کامل کنندهی چیز هایی بودیم که نداشتیم. با اشتها به پیتزایی که مانند خیلی چیز های دیگر اولین تجربه ام محسوب میشد نگاه کردم. اولین تیکه را با احتیاط برداشتم و با لذت به دهن کشیدم. طعم فوق‌العاده داشت. آنقدر به دلم چسبید که نمیدانم چگونه در کمترین زمان، تمام حجم بشقاب را خورده بودم. تا به خودم آمدم جز چند نان خشک چیزی در بشقاب نبود…

دانلود رمان وامق از هاله صاحبی نژاد pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان افسون سردار از مهری هاشمی

دانلود رمان افسون سردار از مهری هاشمی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان افسون سردار از مهری هاشمی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

افسون دختر تنها و خود ساخته ایِ که به خاطر کمک به دوستش سر قراری می‌ ره که ربطی به اون نداره و با یه سوء تفاهم پاش به عمارت مردی به نام سردار حاتم که یه خلافکار بی رحم باز می‌ شه و زندگیش به کل تغییر می‌کنه. مدام آزار و اذیت می‌ شه و مجبوره به خاطر زنده موندن با سردار خان خشن همکاری کنه و طی یه اتفاقی به اجبار و تهدید همسرش می‌ شه و با همون شیوه زندگی که داره مرد تلخ و خشن داستانمون رو افسون می‌ کنه و وارد یه دنیای دیگه می‌ کنه دنیایی که تا حالا تجربه نکرده.

خلاصه رمان افسون سردار

صورتم رو توی پالتو ی قرمز آیناز که به اجبارش پوشیدم فرو کردم و دارم از سرما یخ می زنم. نفس عمیقی می کشم که از بوی گند سیگار جا مونده رو لباساش عق می زنم . لعنتی بدرد نخور، بارها گفتم من حالم از بوی سیگار بهم می خوره ولی کو گوش شنوا؟ هر بار که به دیدنم میاد خودش رو تو سیگار خفه کرده و من آخرش نفهمیدم کار این دختر چیه که این قدر مشکوک!.

هنوز نمی دونم این جا، این وقت شب، منتظر کی هستم، فقط می دونم باید این کیف مشکی که از محتویات توش هیچ اطلاعی ندارم رو به یکی تحویل بدم. فرقی هم نمی کنه، اصلا به من ربطی هم نداره این یه کمک به همسایه یه سالمه، کاری که ازم خواسته رو واسش انجام م ی دم، ولی حسابی شاکیم هم از سرما و گشنگی هم از این انتظار کش اومده تموم نشدنی…

دانلود رمان افسون سردار از مهری هاشمی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان دردانه از مریم سلطانی

دانلود رمان دردانه از مریم سلطانی pdf بدون سانسور

دانلود رمان دردانه از مریم سلطانی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

تکین دختری آزاد و مستقلی که بعد از ازدواج پدرش ناخودآگاه درگیر رابطه ای پنهانی و عشقی ممنوعه و داغ میشه… عشقی که برملا شدنش میتونه رسوایی بزرگی برای اونو و خانواده اش در پی داشته باشه اما…

خلاصه رمان دردانه

در جایم غلتی زدم و بی توجه به غرولند مامان پتو را بالاتر کشیدم. -پاشو لنگِ ظهره. مگه دیشب دو ساعت به گوش من نخوندی کار دارم کار دارم زود بیدارم کن؟… پاشو دیگه دو ساعته دارم صدات میکنم. با چشمانی که هنوز مست خواب بود نگاهش کردم. -ساعت چنده مگه؟ با بغلی از لباس سمت در رفت. -از هشت گذشته، پاشو صبحونه ام نخوردی. دیرت میشه ها… -پا میشم الان. کنار در لحظه ای پا سست کرد. -پاشیا، باز نگیری بخوابی. دیگه صدات نکنم تکین…

از در که بیرون رفت، پتو را روی سرم کشیدم و چشمانم را بستم. به هیچ وجه دلم نمی خواست رختخوابم را ترک کنم. هنوز میل عجیبی به خواب داشتم. مامان که از بیرون دوباره صدایم کرد و ساعت را یادآوری کرد، به یاد قراری که داشتم به اجبار بلند شدم. خسته و خمار خواب لحظه ای را وسط اتاق ایستادم و از همان جا نگاهی به پنجره و حیاط خانه انداختم. به درخت بی برگ و بارش و شاخه های خیس باران خورده اش… -تکین… کلافه از آن همه صدا زدن سرم را سمت در چرخاندم.

و با صدای بلندی گفتم: _بیدارم، اومدم… امون بده خب! لباسم را با پلیور گرمی عوض کردم و در حالی که نگاه و حواسم هوای بیرون بود، بدون آنکه شانه ای خرج موهایم کنم آنها را پشت سرم جمع کردم و از اتاق بیرون آمدم. از سالن خانه گذشتم و وارد آشپزخانه شدم. -یه آبی میزدی به صورتت خب مادر… خواب آلود و بی حوصله پشت میز نشستم. -امروز خونه ای؟ فنجانی چای جلویم گذاشت. -باید یه سر برم تا اداره، چطور؟ شانه ای بالا انداختم و جرعه ای از چایم را داغ داغ نوشیدم…

دانلود رمان دردانه از مریم سلطانی pdf بدون سانسور

دانلود رمان تیدا زاده نور یا تاریکی از EVRINA

دانلود رمان تیدا زاده نور یا تاریکی از EVRINA رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان تیدا زاده نور یا تاریکی از EVRINA با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

عظمت و شکوه نیاکانمان بر کسی پوشیده نیست، بارها و بارها، از حکمرانی حق و حقیقت پادشاهی نیاکانمان شنیده ایم و نشانه هایش را در ستون های قد علم کرده پارسه (معروف به تخت جمشید) به چشم دیده ایم. تیدا هم مثل تو!.. مثل ما!… حتی نزدیک تر از هر کسی به نسل ما!.. هویتش را جایی جا نگذاشته که بخواهد پیدایش کند!… فقط نیازش به مرور است و یاد آوری! اینجا بحث قانون و حق و عدالت نیست! حرف از ذات است و هویت!

خلاصه رمان تیدا زاده نور یا تاریکی

در دل تاریکی شب، زیر نور نقره ای ماه، در میان جنگل انبوه با درختان سر به فلک کشیده بلند و کهنسال که سر در هم فرو برده و فضای وهم انگیزی را خلق کرده بودند. دختری با لباس بلند سفید رنگ و یقه گرد و ساده که تا زیر سینه نسبتا تنگ بود و از آن به بعد پارچه نرم و لطیف لباس گشاد می شد و تا مچ پایش می رسید، با آستین های گشاد که در مچ دست تنگ می شد. با تمام سرعت و بی وقفه درختان تنومد را دور می زد. بلندی موهای فر درشت و مشکی اش به کمر می رسید.

و با دویدنش در هوا دیوانه وار می رقصید. ترس تمام وجود دخترک را پر کرده بود. صدای چند مرد و سگانی که به دنبالش بودند سکوت جنگل را می شکست. دخترک بارها از ترس به پشت سرش خیره می شد تا فاصله ی جستجوگرانش را با خود بسنجد. با اینکه تاریکی خوف انگیز جنگل مانع دیدش می شد ولی باز هم این کار را تکرار می کرد. با رسیدن به رودخانه خروشان که برخورد آب با سنگ های کوچک و بزرگ بستر رودخانه آن را هولناک تر جلوه می داد. تمام امیدش به یاس بدل شد.

زیر لب نالید: _خدایا، نه! با یک نفس عمیق کمی نفس های بریده اش را آرام کرد و خیره به آب زمزمه کرد: _دیگه تو هم قصد دشمنی با من رو داری!؟ … تسلیم نمی شم! حلقه های اشک چشمانش را براق کرد ولی باز تمام سعی خود را می کرد که اشک نریزد و غرورش را نشکند، حتی در مقابل رودخانه ای که خروشان راهش را در میان جنگل پیش می گرفت و قدرتش را بر سرش فریاد می زد نباید می شکست ! صدای نحس سیامک باز نفرت را به وجودش ریخت. پشت به رودخانه به طرف صدا چرخید…

دانلود رمان تیدا زاده نور یا تاریکی از EVRINA رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان ستمگر (جلد سوم) از پنلوپه اسکای

دانلود رمان ستمگر (جلد سوم) از پنلوپه اسکای رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان ستمگر (جلد سوم) از پنلوپه اسکای با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

من عاشق کیتو شدم و از اینکه بهش اعتراف کنم، نمی ترسم.نیازی نبود اونم متقابلاً همچین چیزی بهم بگه. من می دونستم اون چه حسی داره. حتی اگر جراتشو نداشت که بهش اعتراف کنه. دخترمون به زودی به دنیا میاد و زندگی مارو برای همیشه تغییر میده. اما کیتو بیخیال گذشته می شه؟ بیخیال قولی که برای اعدام کردن من داده؟ یا من نباید هیچ وقت بر می گشتم؟

خلاصه رمان ستمگر

کیتو  هفته ها گذشت و ما هنوز در مورد اتفاقی که تو فلورانس افتاده بود صحبت نکرده بودیم. شاید اون منتظر بود من اون جمله رو بگم و کلمات رو درست در زمانی که اصلا فکرشو نمی کرد براش زمزمه کنم. ولی این اتفاق نمیفتاد درنتیجه خوشحال بودم که دیگه دربارش حرف نمیزنیم. من از آزار دادنش لذت نمی بردم. اما صرفاً برای اینکه خوشحالش کنم، حرفی رو به زبون نمی آوردم. نیمه شب وقتی هر دومون خواب بودیم، یک دفعه شروع به دست و پا زدن کرد. بدنش بی قرار بود و مدام توی خواب ناله می کرد.

یهو از جا پرید و همینطور که سعی می کرد صاف بشینه دستشو روی شکمش گذاشت. وای خدا، یعنی اصلا نمی خوای بی خیال لگد زدن بشی، نه؟ پلک های سنگینم رو باز کردم تا تو تاریکی ببینمش. در حالی که خودشو به یه دستش تکیه داده بود، دست دیگش رو به آرومی روی شکمش حرکت می داد. سعی می کرد از بین لگدها نفس بکشه هیچ وقت به اندازه ی الان پریشون و عصبی ندیده بودمش. روی تخت نشستم و دستمو رو شکمش گذاشتم، اما ضربه یا لگدی احساس نمی کردم. -بیبی، من چیزی احساس نمی کنم.

خیلی خوب، ولی من درد دارم… خواب آلودگی به سرعت از چشم هام پر کشید و دست به کار شدم. از تخت بیرون اومدم و اولین جینی رو که تونستم پیدا کنم پوشیدم. به سرعت پیرهن و ژاکتمو هم تنم کردم و بعد یه چیزی برای اون پیدا کردم. -بیبی، حاضر شو. -کجا می خوایم بریم؟ درحالیکه هنوزم دستش رو شکمش قرار داشت به آرومی سر پا ایستاد. -می ریم بیمارستان. فقط برای اینکه مطمئن بشیم همه چیز مرتبه. -وای خدا، فکر می کنی اتفاقی افتاده؟ لباس هایی که براش پیدا کرده بودم رو چنگ زد و به سرعت پوشیدشون….

دانلود رمان ستمگر (جلد سوم) از پنلوپه اسکای رایگان pdf بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ایران رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.