خلاصه کتاب:
نیت اسمیت یه راز داره اون اینکه کاملا و به طور دیوانه وار عاشق کارلی اندروز شده و از بچگی همینطور بوده و تنها مشکل اینه که کارلی نمیدونه و نیت فکر نمیکنه اون آمادگی دونستنش رو داشته باشه.
نیت نمیخواد دوستیشون رو خراب کنه اما تحمل اینم نداره که کارلی رو با مردای دیگه ببینه پس واسه همین هر کسی که جرئت کنه باهاش قرار بذاره رو تهدید میکنه یا بهش آسیب میزنه.
حالا بعد از سال ها و قرارای فاجعه بار کارلی فهمیده که حتما مشکل از خودشه و اون دوست داشتنی نیست و تنها چیزی که همیشه میخواسته یه خانواده بوده پس تصمیم میگیره یه راهی پیدا کنه که ...
خلاصه کتاب:
اسم من کارن جیگره بزرگترین مواد فروشی که از ترس تیزیم کسی نمیتونه جیک بزنه تو یه پارتی با دختری آشنا شدم که سر نترسی داشت و به خاطر مواد گوشم رو گاز گرفت و فراری شد. دنبالش رو گرفتم و کم کم عاشقش شدم اما یه روز فهمیدم اون خواهرمه دختر مردی که ازش متنفرم .
خلاصه کتاب:
هر قصه ای می تواند درست از کف خیابان سر بلند کند! خیابان هایی که سال های رفته را دیده اند،آمد و شد فصل ها را به مشاهده نشسته اند و زورشان هیچ گاه به تغییر آدم ها نرسیده..
خانواده ها کودک و نوجوانی سالم پرورش داده اند و با دادنش به فضایی بیرون از خانه، جوانی یاغی شده و دور از آداب تحویل گرفته اند..
ارزش ها مبدل شده اند به ضد ارزش ها و تربیت های درون خانگی، راه به جایی نبرده است..
چه کسی مقصر است؟
خلاصه کتاب:
شروع به دست و پا زدن کردم بچه های هم سنم قهقهه می زدند و می خندیدند؛ فکر می کردند این هم یک بازی است قطره های اشکم روی گونه هایم می ریختند، قفسه سینه ام از بی هوایی می سوخت دست هایم آن قدر به طناب پوسیده چنگ زده بودند که ناخن هایم زخمی وخون مرده شده؛ شدیدا می سوختند، دوباره دست از عقب بردن طناب که کشید پاهایم که به زمین رسیدند عمیقا هوا را به سینه های تشنه از هوایم کشیدم همین باعث سرفه های عمیقم شد نمی دانستم چرا خواهرم این کار را با من می کند، چرا مرا مثل ماهی از آب بیرون می اندازد و نفس های آخرم که می شد مرا دوباره زنده می کرد و به دریای بیکران اکسیژن بر می گرداند چرا بچه های دیگر می خندیدند کسی او را سرزنش نمی کرد! شاید بخاطر این که دردم را حس نمی کردند...
خلاصه کتاب:
ابریشم توانا، بعد از گذر از بحران از دست دادن مادرش که خیلی هم بهش وابسته بوده، به مردی علاقه مند میشه که نقطه ی گنگی توی گذشته اش وجود داره. باید دید ابریشم چه طور قراره با این مسئله رو به رو بشه...
خلاصه کتاب:
ماهک، پس از تجربههای تلخ در زندگی مشترک، به محیطی پناه برده که زنان آسیبدیده در آن حضور دارند. شاهان، مردی با ظاهر محترمانه، با دیدن ماهک تصمیم میگیرد او را به عقد موقت درآورد. اما در ادامه، با فریبکاری، از اعتماد ماهک سوءاستفاده میکند و او را در مسیر دشواری قرار میدهد.
خلاصه کتاب:
در روستایی که فواد خانی با نگاهش سکوت را حاکم میکند، دلش به مهر دخترعمویش سراب گره خورده. اما سراب، عاشق خدمتکار عمارت میشود و با او فرار میکند. فواد، زخمی از این تصمیم، با رفتاری سرد و سنگین، سراب را در مسیر زندگیاش دچار تردید میکند. تا آنکه سراب درمییابد عشق واقعیاش فواد بوده. اما شب مراسم، محمد او را میرباید و همهچیز تغییر میکند.
خلاصه کتاب:
در پی گوهری باش که روشنی چشمهایت شود؛ شاید شیرینیاش آرامشی باشد بر بارانهای بیقرار. هوس را به دام خیانت نکشان، که هیچ باری به خرد نمیرسد. قلقل میکنی، بلبلوار میخوانی، اما لعلِ داغ هوسها حرمتها را در هم میکوبد. بیا، توبه کن؛ دری برایت گشودهام.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ایرانیان رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.