ایران رمان
انلود رمان جدید ایرانی و خارجی
دانلود رمان زن شرطی از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان زن شرطی از نیلوفر قائمی فر pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان زن شرطی از نیلوفر قائمی فر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

ماریا، از همسرش جدا شده ولی با قتل همسر سابقش درگیر پرونده قتل او شده و به زندان میافتد و بعد هفت ماه آزاد می‌شود این در حالی است که به خاطر یک شرط آزاد شده و اما آن شرط شروع رمان زن شرطی هست ….

خلاصه رمان زن شرطی

از خودش و خونواده اش و رفتارهاشون از همون روز اول ازدواجم شوکه و منزجر شده بودم اما دیگه راه پس و پیش نداشتم. بابا باهام اتمام حجت کرده بود که این راه برگشت نداره. درسته که بعد یازده سال زندگی، بابا خودش اومد منو از  لجنزاری که گرفتارش بودم بیرون کشید اما اون سال ها خیلی ازم دل شکسته و ناراحت بود، گرچه بعد ها بهم گفت “اگر همون روز هم بر می گشتی جات رو سر و چشم من بود. اما من یازده سال تو جهنم کامبیز دست و پا زدم و هشت سال از اون سال ها سعید هم مثل خودم گرفتار کرده بودم.

سرمو برگردوندم دیدم آریا که انگار تیر خورده، آزیتا هم که بالششو دور گردنش انداخته بود و با کمال آرامش در خواب ناز فرو رفته بود. خب فقط آیانه که تلویحا بیداره و واویلا… به خودم نهیب زدم که: اصلاً سرتو بلند نکن نگاش کنی، بذار بدونه که توجهی بهش نداری. ولی یه کرم درونی بهم می گفت: یعنی الان حواسش به توئه؟ چرا هیچی نمی گه؟ یکی نبود بگه حالا اون ول کرده تو بی خیال نمی شی؟ واقعا داشتم انتظار یه ری اکشن از سمتش و می کشیدم اما اون اصلاً نه نگاه کرد…

نه حرف زد و من …من عصبی شدم! در ظاهر عصبی نبودم اما در پنهان ترین جای درونم، من عصبی بودم و خودم اینو خوب می دونستم. ولی هرچی بیشتر از خودم خرده می گرفتم بیشتر تو سینه ام حس عصیان می کردم. دوباره همون موزیک و پلی کرد: خنده داره نه؟ دلم تنگه برا اخلاق زهرمارتم…موزیک خوند و تموم شد و مجدد گذاشت و مجدد و مجدد! چرا اینطوری می کنه مگه جنون داره؟!گردنم درد گرفت انقدر سمت پنجره رو نگاه کردم و طرف آینه رو نگاه کردم، چهره اش جدی و تلخ شده بود، انگار تو ماشین نبود و یه جا میون افکار خودش غرق شده بود به خودم نهیب زدم: آ آ آ !ماریا این شکست عشقی خورده و طرفم دورش…

دانلود رمان زن شرطی از نیلوفر قائمی فر pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان یک زن وقتی… از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان یک زن وقتی… از نیلوفر قائمی فر رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان یک زن وقتی… از نیلوفر قائمی فر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

اصلا مهم نیس نژادت چیه دینت چیه تو چه قومی بزرگ شدی مهم اینکه زن که باشی پشت پرده ای از یک نمایشی تمام بازیگرای رو سن با تقدیر تو نمایشو اجرا می کنند تقدیری رو که حتما یک زن دیگه بانی رقم زدنشه. وقتی یک زن باشی در هر جایگاهی که باشی میشی یه ماده شیری که حتی وقت شکار نر هاهم ازش عقب میمونند! نگاهش دستای ظریفش صدای نازکش… همه میشن سلاح تا از داراییش دفاع کنه و وای به اون روزی که مدافع بچه اش بشه اون لحظه حتی اگر الهه ی عشقم باشه لباس رزم به تن میکنه تا بجنگه و پاره تنشو داشته باشه…

خلاصه رمان یک زن وقتی…

آسانسور ایستاد و ازش خارج شدم، در ضد سرقتی که خونه داشت اونو از طبقات دیگه مستثنا می کرد. یه تقه به در زدم، دوتا… زنگ… نه نیومد جلوی در. درو با کلید باز کردم خب خودش کلید داده بود، وقتی درو باز نمی کنه با کلید میام دیگه. درو باز کردم همون صحنه ای که اولین بار آورده بودتم خونش اومد جلوی چشمم.. چه قدر استرس داشتم.. چه قدر بغضم سنگین و خفت بار بود، تنم عین میت سرد و بی جون بود، روح نداشتم فقط یه جسم مجبور بود. خونه همون خونه، دکوراسیون همونی که من تغییرش داده بودم برای آخرین بار یه دسته مبل راحتی بنفش و کرم و صورتی، یه میز شش ضلعی

چوبی قهوه ای سوخته که روش لب تاپ ویه ظرف پر از آجیل میوه که چند تایی پرتقال ورق شده ی خشک روی میز افتاده بود. یه استکان چای خالی و یه جلد مچاله شده ی شکلات کنارش… روی  زمین یه خرس کوچولوی سفید افتاده بود با حسرت خرس رو از روی زمین برداشتم . برای دخترکوچولوی منه.. برای بچه ی من… به سمت اتاق رفتم ظاهرا هیچ چیز تو این خونه تغییر کرده بود پس حتما اتاق کاوه همون اتاق سابقه، همون که به پنجره اش کرکره آویزون بود. پس اتاق بچه اتاق کناریش میشه. دراتاق و باز کردم داخل شدم. از صحنه ای که دیدم هم خندم گرفت هم دلم سوخت، هم حرصم گرفت.

کاوه با اون لنگای درازش تو تخت بچه با زور جا شده بود وبچه ام تو بغلش بود و پاش از زانو از تخت بیرون بود و بچه رو سینه اش خوابیده بود. نمی تونستم صورتشو ببینم صورتشو تو بغل اون قایم کرده بود. -عزیزم، چه قدر ظریف، موهاش صاف وقهوه ای بود، قهوه ای سوخته که با تردید می شد از مشکی مجزاش کرد، پوست سفید، دستاش رو صورت کاوه بود، انگشتاش چال چال بود و تپلی دستشو نمکین می کرد. دلم داشت براش ضعف می رفت لبمو گزیدم که نرم جلو بغلش نکنم… اتاقش اصلا ظاهر اتاق بچه نبود فقط یه تخت بچه گونه داشت و چند تا عروسک همین! مادرت بمیره این بابات چی بلده پس؟؟!

دانلود رمان یک زن وقتی… از نیلوفر قائمی فر رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان شیطان یا فرشته از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان شیطان یا فرشته از نیلوفر قائمی فر pdf بدون سانسور

دانلود رمان شیطان یا فرشته از نیلوفر قائمی فر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

تاحالا شد به عواقب رفتار و گفتار و کردارتون در مقابل اطرافیانتون فکر کنید؟ شده کارما پس بدید و قربانیِ کسی بشید که تا دیروز خردش می کردید به سُخره می گرفتید و ذلیلش می کردید؟ آیا به این ضرب المثل عقیده ای دارید که با هردستی بدید با همون دست پس می گیرید ؟ شور و عشقو با انتقامِ عُقده ها رو تجربه کردید؟ آیا شده حتی از یک ثانیه ی بعد زندگیتونم خبر نداشته باشید؟ شده گاهی در چاهی بیفتید که قبلا ً برای کسی کنده بودید و حالا درست بالای اون چاه همون آدمه و در قعر چاه خود شما؟ میخوام داستانی رو براتون تعریف کنم که هرخط رمان اوج هیجان و شور و احساس کنید و هر لحظه به خودتون بگید آیا منم مثل او هستم؟

خلاصه رمان شیطان یا فرشته

روی صندلی، پشت اون ویترین لعنتی نشسته بودم. تنم می لرزید، تا حالا بی حجاب، حتی جلوی پسر خاله و پسر عمو و… هم نبودم حتی جلوی (طاها) که می دونستم چند وقت دیگه باهم ازدواج می کنیم. حالا روی این صندلی لعنتی نشستم، با یک شلوار جین جذب آبی یخی و تیشرت جذب سفید، تیشرتم رو از روی قسمت شکم کشیدم به سمت جلو، که از حالت چسبونکی و جذب رها بشه. موهام رو جمع کردم و زیر لب گفتم: خدایا نجاتم بده.

خدایا خدایا از این خاری و خفت نجاتم بده. حتی نمی دونستم یه دقیقه بعد چه بلایی سرم میاد. من برای زیارت یک ماه و نیم مونده به عروسیم اومدم کربلا. نمی دونم… شاید قسمت بود… شاید حکمتی بود… اما تو راه برگشت، به اتوبوسی که سوارش بودم حمله شد و یه سری مرد که سر و صورتاشونو پوشونده بودند و عربی حرف می زدند فقط زن های اتوبوس رو با خودشون بردند. فقط زن ها… چه ترسی!… داشتیم قالب تهی می کردیم…

دانلود رمان شیطان یا فرشته از نیلوفر قائمی فر pdf بدون سانسور

دانلود رمان من (man) از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان من (man) از نیلوفر قائمی فر رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان من (man) از نیلوفر قائمی فر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

رمان Man با اسم لاتین مطرح میشه تا ایهام اسم به تصویر کشیده بشه، Man در لاتین به معنی یک مرد است و در فارسی به معنی خویشتن این رمان ارتباط ی با هر دو معنی داره… این رمان بعد از تحقیق از منابع مختلف نگارش شده و میشه گفت اولین رمانی هست که حداقل در ایران با این موضوع مطرح میشه و هدف اصلی اطلاع رسانی به خوانندگان و روشن بینی و شفاف سازی موضوع است،پدیده ی Man تنها یک قدرت و خواست الهی و جهش ژنتیکی ست نه یک گناه و خشم و عذب الهی…

خلاصه رمان من (man)

مامان روی این یک برگه گذاشته بود و نوشته بود ” ما رفتیم بازار واسه روشنک لباس بخریم. ناهارت و توی یخچال گذاشتم. بخور ” بی حوصله از پله ها رفتم بالا و گفتم: اگر استاد خیال کنه من عاشقشم که براش شعر هم گفتم چی؟! هفته ی دیگه حتما رفتارش کلی فرق می کنه. فردا وقتی می فهمند که زنی از اونا خوششون می یاد از زن مد نظر بدشون می یاد، اصلا خودشونو می گیرند خیال می کنند اوه چه خبر هست که یه زن پا پیش گذاشته. حالا نه اینکه من از این استاده هم خوشم می یاد. وای خیال کن حالا اون

بخواد واسه من قیافه بگیره،خیال کن که اونم از امشب بره تو فکر. اه ای حالم یه جوری شد، قیافه ی استاد جلوی چشمم اومد. قد متوسط، موهای کم پشت بور، چشم های قهوه ای، بینی عقابی، لب های فیتونی و همه ی این چهره روی صورت سفید عین شیر برنج بود. هر چی من داشتم اون برعکسشو داشت. نفسی کشیدم و روی تختم دراز کشیدم. کنترل ضبطو برداشتم و play کردم. موزیک در فضا پیچید و این موسیقی، موسیقی مورد علاقه ی سبا بود. چقدر من پر از خاطرات سبا هستم. همیشه وقتی با

دوستام قهر می کنم تمام یادگاری هاشون جلوی چشمم ظاهر می شن. خاطراتشون عین فیلم جلوی چشمام اکران می شن. اه از این احساساتی بودنم متنفرم. ای کاش عین روشنک بودم دنیا آدم باهاش قهر کنند لج کنند شونه بالا می اندازه و می گه ” به درک، نون و آبم بو که نمی ده. من منت کسی رو می کشم که نون و ابم و می ده. ” سبا نون و ابم و نمی داد ولی رفیق فابریکم بود. به قول سبا رفیق شفیق. من خیلی سبا رو دوست دارم، آه کاش اون نسبت به من اینطوری بود. ولی من نه، فردا هم که کلاس نداریم…

دانلود رمان من (man) از نیلوفر قائمی فر رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان مکار اما دلربا از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان مکار اما دلربا از نیلوفر قائمی فر بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان مکار اما دلربا از نیلوفر قائمی فر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

اسم من کوروشه سال ها تلاش کردم تا به جایگاهی که می خواستم برسم و به خاطر اهدافم قید خیلی چیزها رو زدم تا جلوی دستوپامو نگیره چیزهایی مثل ازدواج و بچه… اما سه سال قبل دختری دانشجوم شد که نوزده سال از من کوچکتر بود،طوری عشوه و کرشمه برام میومد که گاهی وقت ها تمرکزمو سر کلاس از دست می دادم جوری ناز میکرد و منو مغلوب خودش میکرد که افسار از کف می دادم با این حال اصلا دم به تله نمی داد، پا نمی داد، وارد هیچ مدل رابطه ای با من نمیشد، کاری کرد که برای بدست اوردنش پا پیش بذارم و برم خواستگاری اما با ورودم به خونه شون….

خلاصه رمان مکار اما دلربا

به خودم اومدم دیدم جلوی در خونه ام. _شاه سمن به سولماز حرفی نمی زنی نباید بفهمه کجا کار میکنی وگرنه بازم مانع می شه. _اوکی به هم زدن این نامزدی حرف حق بوده اما این کار رو از دست بدی نمی تونی درستو ادامه بدی. بابا یه وقت دیوونه میوونه میشه به زور می دتت به یکی ها. مگه ندیدی چطور هوار هوار می زد چون پول دودشو رو اجاره مغازه گذاشته بود و به صاحب ملک داده بود حداقل درست تموم بشه با سابقه کار برای خودت یه زندگی درست کنی. کلیدو توی قفل در فلزی چرخوندم و وارد حیاط شدم سولماز از پنجره صدا کرد.

_شاه سمن؟ اومدی؟ تو کجا بودی؟ تند تند دستشو با پیشبند خشک کرد و تو کسری از ثانیه بالای پله ها بود از پله ها دوتا یکی پایین اومد و گفت: کجا بودی ؟ _دنبال کار. باچشمای درشت و کشیده اش تو چشمام زل زد. لبه پله نشستم و طرفم خم شد و گفت:کار چه کاری؟ تو دانشگاه داری -نرم سرکار که چطوری درسمو ادامه بدم مگه؟… نگاش کردم و گفتم: ندیدی بابا چی گفت؟ یه شب دودش دیر شده بود نزدیک بود سر من و تو رو ببُره بده به ساقیش،تازه میلادم که موتورش و درب و داغون کرده دیگه نمیتونه کار کنه باید بره ور دل بابا تو مغازه  فکستنی

که دو تا مشتری هم نداره. خرج ما در نمیاد تو فکر کردی واسه چی با سر ازدواج من و کوروش قبول کرده بود؟ گفته بود از کنار کوروش انقدر می خوریم که سیر بشیم نشنیدی بهم زدن نامزدی با کوروش هم تو سرمون زد؟ سرمون نه، بهتره بگم تو سر من زد گفت: من نمیتونم خرج دانشگاه و شکم تو رو بدم دیگه لازم نکرده بری دانشگاه” من این همه درس خوندم که سال سوم دانشگاه جا بزنم؟ سولماز دست به کمر جلوی من قدم رو رفت و گفت: -باید ببریمش کمپ. -کمپ، هه، چه کمپی؟ مگه قبول داره که میکشه؟ چه میدونم میخوره؟ پس فردا میلاد رو گرفتار نکنه خوبه….

دانلود رمان مکار اما دلربا از نیلوفر قائمی فر بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان رویاهای طاغی از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان رویاهای طاغی از نیلوفر قائمی فر pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان رویاهای طاغی از نیلوفر قائمی فر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

گلاره زنی بدکاره و بدنام با ذهن و عکس العملی متفاوت هست که در خونه ی زنی بنام” حریر اجاره “کار میکنه ،مردی بنام حمیدرضا مصّر و با تهدید ،گلاره رو در ازای مبلغی هنگفت برای یک شب اجاره میکنه،گلاره در طی مسیر میفهمه او پزشک و از یک خانواده سرشناس هست و مردی محترم اما با رازهای ناگفته وپنهان و مشکوک هست، حمید رضا بعد یک شب به گلاره پیشنهادمیده با او به شهر دیگه ای بره و باهم زندگی کنند و از این پس اسمش” دریا” باشه ، اما.. فکر می کنید چرا؟ پشت تموم این داستان، رویاهای طاغی نشسته، رویاهایی سرکش و طغیانگر.

خلاصه رمان رویاهای طاغی

موهامو جمع کردم و شالمو جلو کشیدم و به بیرون اشاره کرد و پیاده شدم، به طرف محضر رفتم، یکی دو بار نظیر این اتفاق افتاده بود، دوست داشتم یه بار جلوی اون سفره بشینم، دوست داشتم با یکی باشم، خیلی… خیلی عذاب آوره که چیزی نداشته باشی جز تنت و اونو بخوای حراج کنی تا شکمت سیر بشه تا سقف بالا سرت باشه، سخت تر اینکه باید پشت به خدا بشینی و هر اتفاقی که برات می افته صداش نکنی، توهین ها و خاری ها همیشه رو قلبت می مونه، کسی فکر نمیکنه اگر من بدکاره شدم چون مردهای هرز هستن، چون مردهایی هستن که برای امر خیر پول خرج نمی کنه ولی

واسه یه وجب زیر شکمشون مثل این یارو هفت میلیون هم خرج می کنند برای یه شب شاید برای یکی دوبار… من دلم زندگی میخواد ، بچه میخواد ، دلم میخواد یکی کنارم باشه که بقیه بهم تهمت نزنن ، از کنار زن های محل رد میشم بهم فحش مادر ندن ، مردا نگن : جوون ، جان ، اینطوری کنم ، اونطوری کنم. منم دلم… همه چیو درست میخواد اما انگار من و امثال من از یه سیاره ی دیگه اومدیم ، نمیشه ، نمی تونیم هیچ وقت شبیه بقیه بشیم ، بعضی وقتا که یه زن و مرد تو ماشین کنار هم می بینم یا گامی بچه ای تو ماشینه ، دلم غنج میره ، ضعف میره ، هزار بار خودمو جای اون زن میذارم.

به آینه سفره عقد نگاه کردم ، خودمو می دیدم، لاغر و قد بلند، موهای مشکی و صورتی که آرایش ملایمی داره، کاش گلاره نبودم ، مثلا مریم بودم، مریم دختر به پدر و مادری که یه گوشه زندگی می کنند، مریم هم مدرسه رفته بعد خواستگار میاد میگیرتش، شوهرشم آدم خوبیه، همین، حتی آرزوهای بزرگ هم در خور خودم نمی بینم مثل اینکه.. مثل… مثل… این یارو دکتر بشم یه به هنرمند بشم یا… یه آدم مشهور بشم، زندگیم تو تهران باشه تو خیابون فلانش که خونه های آنچنانی داره یا ماشین فلان داشته باشم، هه، زهرخندی به خودم زدم و باز تو دلم گفتم: «نه اینا رو حتی نمیخوام اما دوست دارم زندگی کنم…

دانلود رمان رویاهای طاغی از نیلوفر قائمی فر pdf رایگان بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ایران رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.