دانلود رمان شاه بیت از عادله حسینی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
شاه بیت داستان غزلیه که در یک خانواده ی پرجمعیت و سنتی زندگی میکنه. خانواده ای که پر از حس خوب و حس حمایتن، غزل روانشناسی خونده ولی مدت هاست تو زندگی با همسرش به مشکل خورده، مشکلی که قابل حله غزل هم سعی میکنه این موضوع رو بدون فهمیدن خانوادش رفع کنه و زندگی مشترکش آسیب نبینه ولی همه این تلاش ها یکطرفست. از طرف دیگه غزل چندین بار همسایه روبروی خونشون رو میبینه که درحال کتک زدن همسرشه و دراین مورد براش سوتفاهمی پیش میاد…
خلاصه رمان شاه بیت
فندق را میگیرد. ابروهایش در هم میشود و هاله ای از لبخند لبهایش را طرح می اندازد: خاله ی بدجنس ندیده بودیم که خدا رو شکر اونم دیدیم. تو و ماهور خیلی این بچه ی منو اذیت میکنید. بادام هندی ای به دهان می گذارم و وقتی طعم آن در دهانم میپیچد تازه متوجه کارم میشوم. من هیچ علاقه ای به این مغز ندارم. جویده، نجویده قورتش میدهم و ابرو بالا می اندازم: مامان مخفیکارم ندیده بودیم که شکر خدا ما هم اونو دیدیم.
چشم باریک میکند. چین های ریز دور چشمش زیادتر می شود: من چه مخفیکاری ای کردم خودم خبر ندارم غزل؟ پسته ای به سمتش میگیرم. با دست، دستم را پس میزند و منتظر نگاهم م یکند. پسته را تا لب هایش پیش میبرم و بین فاصله ی آنها قرار میدهم: دیروز وقتی آش بردم برای ساختمان روبه رو، آقایی که تازه دو سه ماهه طبقه ی دوم ساختمان ساکن شدن میگفت که باهاش خیلی خودمونی شدی و براش از بچه هاش و دختر روانشناست خیلی حرف می زنی…
جیک و پوکشون رو گذاشتی کف دست این آقاهی که اسمشم نمیدونم چیه. با خودم گفتم محبوبه خانم و خودمونی شدن با همسایه ی جدید اونم از نوع مذکرش؟! جللالخالق. غلو کرده ام. در اصل سیر و نعناع داغش را مثل آش دیروز زیاد کرده ام. پسته را به داخل دهانش میکشد و بعد انگار خیالش از موضوع صحبت راحت شده باشد مچ گیرانه میپرسد: خودش گفت من جیک و پوک دخترام رو گذاشتم کف دستش؟! بعد تو چی گفتی که تو جوابش اینو شنفتی ؟ این آقا که بی مقدمه شروع نکرده اینا رو بگه.
دانلود رمان ثانیه هشتاد و ششم از عادله حسینی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
امیرارسلان ناخواسته و برای برداشتن سفتههای رفیقش، شبانه تن به یک دزدی میدهد. یک دزدی به ظاهر ساده که با برداشتن سفتهها ختم به خیر میشود. اما ماجرای اصلی از زمانی شروع میشود که کیف مدارک امیرارسلان در مکان سرقت جا میماند و به دست دختر صاحب خانه میافتد. دختر برای پس دادن مدارک شرط میگذارد و امیرارسلان مجبور میشود برای پس گرفتن مدارکش تن به خواستهی دختر بدهد.
خلاصه رمان ثانیه هشتاد و ششم
پشت در شیشه ا ی می ا یستد. در اتومات باز می شود. با قدم های بلند وارد فروشگاه می شود. برای دو نفر از فروشنده ها سر تکان می دهد و سلام و احوال پرسی مختصری با یکی از مشتری های دائمی فروشگاه می کند. پشت میز شیشه ای می ایستد و با چشم به دنبال میثم می گردد. در مقابل یکی از قفسه ها پیدایش می کند. هنوز متوجه حضور او نشده است. – سلام، آقا. رسیدن به خیر. از روی شانه سر می چرخاند و به عرشیا نگاه می کند. پسرک لاغراندامی که از چند ماه پیش مشتری فروشگاه شده است.
پسری که با نوع ادبیاتش، سوژه ی فروشنده ها شده است. پسر بیش از حد پاستوریزه صحبت می کند و این با ادبیات فروشنده های اینجا که در جمع های خودمانی، اسفناک تر هم می شود، یک دنیا مغایرت دارد. جواب سلام عرشیا را می دهد. پسرک لبخند ملایمی می زند و باملاحظه، می پرسد: – می تونم وقتتونو بگیرم و یه سؤالی بپرسم چینی به پیشانی اش می اندازد. اهل سوژه کردن کسی نیست، ولی واقعا لحن پسر روی اعصابش است: –بپرس. پسر قوطی بزرگ درون دستش را بالا می آورد…