دانلود رمان قلمرو رز از حدیث افشارمهر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
قلمرو رز، قلمرو تاریکی، قلمرویی که من درون اون گیر کردم. مرد بی احساس و بی رحمی که توی دنیای تاریک خودش غرقه. و من، لیلی رز! دختر یتیمی که به اشتباه سوار پرواز ویآیپی شدم که اون مافیا رزرو کرده بود. و چی میشه اگه شاهد قتلی باشم، که نباید باشم؟ حالا من اسیر و گریبان یه مافیایی شدم که کل کشور از اون میترسن و میخوان ترورش کنن …
خلاصه رمان قلمرو رز
صدای جیک جیک قناری ها و پرنده های مختلف روی اعصابم خدشه می انداخت. توی فیلم ها با صدای زیبای پرندگان بهشتی از خواب بیدار میشدند جلوی پنجره لبخندی می زدند و کش و قوسی به خودشان می دادند اما من… با موهایی جنگ زده و قیافه ای درب و داغان پرنده را محکم باز کردم و اولین چیزی که به دستم رسید پرتاب کردم سمت درخت کنار پنجره و جیغی کشیدم: خفه بشید. صدای دادی بلند شد. سرم را پایین گرفتم و با دیدن آرکا که دستش به سر بود سریع قایم شدم و روی زمین نشستم.
دستم را جلوی دهانم گرفتم و گفتم: وای خدای من… گند زدم حسابی. صدای فریادش بلند شد. _سلین! چرا به من میگن سلین، ای دختره خنگ هنوز نگفتی که سلین نیستی؟ صدای دویدنش را به گوش شنیدم. با عجله به در چسبیده و فریاد زدم: به خدا از عمد نبود. داد کشید:بیا بیرون کاریت ندارم. کشیده گفتم: حتما. کوبیده شدن مشتش به در هم زمان شد با جیغ زدنم زمان شد با جیغ زد کامیار از اون طرف در گفت: بیا این ور آرکا گفت که اشتباهی زده. آرکا با حرص گفت: ببین چه بلایی سر پیشونیم آورده. با جدیت
تمام گفتم: مرد باش دیگه. یک لحظه هر دو سکوت کردند آرکا با صدای آرامی گفت: چه گ… خورد؟ کامیار با جدیت و ترس گفت: آروم باش آرکا. اما آرکا در آن لحظه هیچ فرقی با هالک نداشت ناگهان خشمش فواره کرد هردو مشتش را محکم روی در کوبید. وحشت زده چشمانم گرد شد! انگار مثل یک گاو که به رنگ قرمز حساسیت داشته باشد او به جمله مرد باش واکنش نشان داد. با ترس گفتم: ببخشید. محکم روی در کوبید و گفت: گمشو کنار. این دفعه با ترسی بیشتر از قبل و صدایی لرزان گفتم: آرکا ببخشید …
دانلود رمان جوخه بیوه ها از حدیث افشارمهر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آوازه ی مخوف ترین دزد قرن توی کوچه پس کوچه های نیویورک پیچیده. شاه دزدی که هیچکس نه اسمی ازش میدونه و نه چهرشو میشناسه…مثل ذاتش چهرش هم توی تاریکی غرقه و هرکسی قیافشو ببینه میمیره.داون کسیه که لقبش رعشه به تن خیلی ها انداخته. جز یک نفر!اریکا عضو شماره یک جوخه ی بیوه هاست، جوخه ای که تمام اعضاش گرد هم اومدن تا با هر ماموریت خطرناکی که بهشون میدن وارد میدون شن. اما ماموریت خطرناک اریکا، نزدیک شدن به شاه دزده تا ارزشمندترین الماس رو ازش بدزده…و اولین ماموریت اون شناسایی کردن شاه دزده.
خلاصه رمان جوخه بیوه ها
نیشخندی روی لب هایم نشست. تانیا احساس می کرد خیلی مرموز و توداره و از همه چیز خبر داره و رییس فکر می کرد همه چیز تحت کنترله و عقل کل اونه اما کاملاً اشتباه می کردند. کسی که هم چشم و گوشش باز باز بود و هم خیلی خوب همه چیز رو تحت کنترل داشت من بودم، اریکا بلک! بطری آب معدنی رو سر کشیدم و به چرت و پرت هایی که رییس برای آروم کردن گروه می گرفت گوش نکردم بلکه نقشه ی توی ذهنم رو بزرگ و بزرگ تر کردم.
در نهایت جلسه به اتمام رسید و من با خیالی بلند پرواز و همچنین خطرناک به خواب رفتم. روز بعد تحقیقات رو شروع کردم و اول از همه جایی رفتم که برای اولین بار اون رو دیدم. باری که وقتی در مورد نقشه ی دزدیدن خزانه صحبت می کردند و من فالگوش ایستاده بودم. بدون این که جلب توجهی کنم روی یکی از کاناپه ها نشستم و کاله هودی ام رو جلوتر کشیدم. همه ی رفت و آمد ها و چهره ها رو زیر نظر گرفتم حدود ده دقیقه به همین روال گذشت و هیچ فردی مشکوک به نظرم نرسید.
نا امید از جا بلند شدم که بروم اما با دیدن مرد گیجی که پشت میز بار نشسته بود از حرکت ایستادم. قیافه ی این شخص خیلی آشنا بود، کمی که به مغزم فشار آوردم فهمیدم یکی از محافظ های شخصی شعبده باز همین مرد گیج بود. با نیشخندی روی لب به سمتش رفتم روی صندلی های گرد پایه بلند بار نشستم و از بارتندر آب خواستم. زیر چشمی به محافظ نگاه کردم و گوش هایم رو تیز کردم خیلی آروم به بغل دستی اش صحبت می کرد.