دانلود رمان تنهایی بی انتها از مرضیه باقری ده با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
در مورد آدم های هست که دست تقدیر آنها رو کنار هم قرار می دهد .اما در این میان آنها غرق در تنهایی روحی هستند. از همین رو آنها مشغول خود آزاری اند. با آمدن نیلا به زندگی شاهین پرده ای از زندگی او برداشته می شود…
خلاصه رمان تنهایی بی انتها
آن روز نیلا و حسام برای خرید رفته بودند. دانه به دانه، مغازه ها را برای یک لباس مناسب می گشتند. نیلا می خواست که حتما یک لباس سفید پیدا کند و حسام می گفت بهتر است نیلا برای عقد یک لباس رنگی بپوشد. رنگی مثل نباتی، شیری، گلبهی، شاید هم یاسی. اما نیلا دوست داشت حتما حتما یک لباس سفید بخرد و بپوشد. اعتقاد داشت پوشیدن لباس سفید پای سفره عقد حتما سفید بختش می کند. مغازه به مغازه گشتند و آن چیزی که نیال می خواست را پیدا نکردند. کت شلوار و تونیک های سفید را دید اما نخواست تن بزند.
تا اینکه بعد از چهار پنج ساعت راه رفتن توی پاساژ، نیلا توانست لباس مورد نظرش را پشت یک ویترین پیدا کند. نیلا ذوق زده دست هایش را به هم زد و گفت: -وای خدای من! حسام این رو ببین. این همون لباسیه که من می خواستم. -پس بریم تو بپوش که پاهام بدجور ورم کردن. دیگه نمیتونم سر پا باشم. نیلا داخل مغازه شد و سایزش را از فروشنده خواست. فروشنده لباس را در اختیار نیال گذاشت و نیلا رفت داخل اتاق پرو تا لباس را بپوشد. نیلا بعد از پوشیدن لباس حسام را
از لای در نیمه باز صدا زد. -حسام، حسام جان. حسام به پای درب اتاق پرو رفت و با دیدن نیلا گل از گلش شکفت و گفت: -ایشاالله لباس عروسیت رو بپوشی. -خوبه؟ -خوب نیست. عالیه. لباس از جنس لمه بود و برق زیادی داشت و حسام یک ستاره را توی لباس ماه می دید. با رضایت سر تکان داد و گفت: -همین عالیه. ورش دار. و بعد پای کارت خوان رفت و قیمت را از فروشنده پرسید. فروشنده یک قیمت نامعقول گفت اما حسام خوشحال از اینکه پیاده روی هایش تمام شده و…