ایران رمان
انلود رمان جدید ایرانی و خارجی
دانلود رمان عابر بی سایه از زینب ایلخانی pdf

دانلود رمان عابر بی سایه زینب ایلخانی بدون سانسور

دانلود رمان عاشقانه , ایرانی عابر بی سایه اثری بینظیر از زینب ایلخانی رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت رمان ایران دانلود کنید

اسم رمان : عابر بی سایه

تعداد صفحه : ۲۰۵۰

نویسنده : زینب ایلخانی

ژانر : عاشقانه , ایرانی

دانلود رمان عابر بی سایه زینب ایلخانی با لینک مستقیم به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان در

عابر بی سایه خلاصه رمان

روایت داستان عاشقانه دختری به نام صنم میباشد که …

گوشه ای از رمان عابر بی سایه

اصلا آن روزها معنى ناراحتى و نگرانى براى من فقط در امتحان ها و تصادف ماشينم خلاصه ميشد؛ چه ميدانستم آينده برايم از درد و نگرانى تعبير بهترى خواهد داشت؟! دومين مهمانى بود كه سوشا با جمع ما همراه ميشد در اين يك ماه آشناييمان همه چيز خوب پيش رفته بود هرچند كه بعضى از رفتارهايش اصلا با مزاج و فرهنگم سازگار نبود سوشا با تيپ و استايل خاصش مورد توجه دخترهاى مهمانى بود انصافا خوش هيكل، خوش پوش و قابل بود؛ فرم صورت مردانه اش با چشم هاى قهوه اى روشن و درشتش و پوست گندم گونش تركيب مقبولى از او ساخته بود. در حال روشن كردن سيگارش با آن فندك عجيب اژدهايش كه با زمرد مزين شده بود نزديكم شد، زير لب و با حرص گفتم: _ امشب ١ پاكت كشيدى فكر كنم خنده كجى تحويلم داد و دود سيگارش را عمدا روى صورتم گرفت و گفت: _ پنجميه دخى با حرص دود را از جلوى صورتم تكاندم و گفتم: _ از اين حركتت متنفرم مچ دستم را گرفت و فشرد: _ منم از اينكه همش با اين پسرها ** ميزنى متنفرم _ باز شروع كرديا خودت خواستى بياى اخم تندى كرد و گفت: نميومدم راحت تر بودى؟ بايد آرامش ميكردم مادرم هميشه ميگفت: “غيرت يه مرد بالاترين سرمايشه حالا از هر نژاد و طبقه اى كه باشه” دستش را نوازش كردم_ سوشا خودت ميدونى اينا همه ،هم دانشگاهيامن! چند ساله با هم هستيم ،باور كن صميميتمون لطمه اى به رابطه من و تو نميزنه پوزخند حرص در آورى زد و گفت: _ منم يك ترم هم دانشگاهيات شدم كه الان اينجاييم از كجا معلوم قبل و بعد من هم دانشگاهى هاى ديگه ات… نگذاشتم حرفش را تمام كند دستش را با عصبانيت رها كردم و رو بر گرداندم خواست دل جويى كند كه صنم از راه رسيده مانع شد تمام لباسش خيس بود وقتى براى شستن لك كيك از روى لباسش به دست شويى رفت توقع همچين صحنه اى را داشتم من و سوشا هر دو بى اختيار خنديديم لبخند روى لبش ماسيد و به لباس خيسش خيره شد ؛با لحن مظلومانه اى گفت . . . این رمان فقط برای معرفی میباشد شماره پشتیبانی : 09170366695 ###

https://romaniran.ir/?p=407
لینک کوتاه مطلب:
برچسب ها
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
آخرین نظرات
ابر برچسب ها
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ایران رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.