ایران رمان
انلود رمان جدید ایرانی و خارجی
دانلود رمان گیوتین از عالیس

دانلود رمان گیوتین از عالیس pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان گیوتین از عالیس با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

روشن پاکمهر، یه وکیل پایه یک دادگستریه که برای نجات باباش از زندان، به یزدان فرخزاد نزدیک میشه تا مدرک جور کنه چون معتقده یزدان تو زندانی شدن باباش نقش داره… و یزدان با دیدن زیبایی چهره و هیکل خوبِ روشن، بهش جذب میشه و جای کشتنش، بهش پیشنهاد صیغه‌ نود و نه‌ ساله میده… روشن چاره‌ای جز قبول این پیشنهاد نداره اما… دخترِ تخصِ این رمان خون به دلِ یزدان می‌کنه و همه‌ی نقشه‌هاش رو نقش بر آب می‌کنه تا جایی که یزدان مجبور میشه …

خلاصه رمان گیوتین

دکمه ی ریمو ت ضبط رو زدم و به موزیک پایان دادم.. هنوز یه خیابون از برج فاصله نگرفته بودم که تلفنم به صدا در اومد.. جواب ندادم و به مسیرم ادامه دادم اما صدای پیامک به هوا بلند شد و من تلفن رو به دست گرفتم.. با دیدن حروف به هم چسبیده شده اخمی بین ابروهام نشست و از اولین دور برگردون دور زدم و به سمت برج روندم.. تلفن رو روی صندلی ماشین پرت کردم.. کمتر از ده دقیقه بعد ماشین رو درست روبروی برج پارک کردم و نگهبان به سمتم اومد.. ادای احترامش رو نادیده گرفتم و گفتم: -زود برمی گردم..

و منتظر نموندم و سریع دوازده پله رو طی کردم و وارد لابی شدم.. پا به آسانسور گذاشتم و روی دکمه ی آخرین طبقه انگشت زدم و منتظر موندم.. از تصور چیزی که قرار بود ببینم پوزخند زدم .. ساعت تقریبا از نیمه گذشته بود و برج خلوت و آروم و ساکت.. فقط طبقه ی مخصوص استخر و سونا و جکوزی هنوز رفت و آمد داشت.. آسانسور که متوقف شد سریع بیرون زدم.. پنت هاوس این برج محل کارم بود و حالا… بین سالن بزرگ و مجلل ایستادم و به چپ و راست سری چرخوندم و صدای موش کور رو تشخیص دادم..

انتهای راهرو بود.. چند گام برداشتم و سعی کردم صدای برخورد پاشنه ی کفشم به هوا بلند نشه.. در اتاقم بسته بود اما نوری که از زیر در به بیرون منعکس میشد باعث شد پوزخند بزنم.. نور چراغ قوه بود.. خونسرد جلو رفتم و دستگیره ی در رو با کمترین سر و صدا باز کردم اما متوجه من شد و نور شدید چراغ قوه ی دستش درست روی صورتم افتاد و من با دست روی چشمم سایه انداختم..  نور شدید درست تشخیصش نمی دادم اما به حتم این صدای نفس های ترسیده و کوبش بی امان قلب، تنها یه قیافه رو در ذهنم مجسم می کرد..

دانلود رمان گیوتین از عالیس pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان کلکل شش نفره از یگانه نصیری، الهه صالحی، بهنوش رمضانزاده

دانلود رمان کلکل شش نفره از یگانه نصیری، الهه صالحی، بهنوش رمضانزاده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان کلکل شش نفره از یگانه نصیری، الهه صالحی، بهنوش رمضانزاده با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان ما در مورد سه تا دختر شیطون و سه تا اقا پسر خودخواهه که طی اتفاقاتی هر کدوم از پسرا به نحوی با شیرین قصه ی زندگیشون برخورد میکنن.

خلاصه رمان کلکل شش نفره

از زبون ارمینا: اه اه اه بیشعورا کله ی صبحی از خواب ناز بیدارم کردن ، تازه جای حساس خوابم بوداااا شانس که نداریم تو خوابم حتی به شوهرمون برسیم هــــعی خدایا شکرت. ترانه_ارمینااااااااا ذلیل شی کجا موندی تو. ارام_همینه دیگه همش باید مِس مِیکنه تو کاراش. هووف اینام که نه میذارن عین ادم بخوابی نه عین ادم به دسشوییت برسی. _اوووومددددم اقا جاااان نخورییین منووو. ارام_چه عجب دل کندی از اتاق فکر دل انگیز. _لامصب دل کندنم نمیومد داشتم باهاش وداع می کردم. ترانه_ارام؟ ارام_هوووم؟؟ ترانه_خوب میشه بنظرت؟ ارام_فک نکنم پاک مغذشو از دست داده.

_خب خب زیادی چرت گفتین تن لشاتونو بکشین کنار من رد شم. ترانه و ارام_ اوووو بفرمایین مادمازل. _صبحونه امادس؟ ترانه_بله صبح که شما دوتا خواب تشریف داشتین من اماده کردم. ارام_ای الهی قربون تو بشم من میمون خوشگلم دستت درد نکنه. ترانه_مررررض شونصد بار بهت گفتم به من نگو میمون. ارام_خب عزیزم وقتی شکله میمونی چی بهت بگم؟هوم؟ دیدم اگه به اینا باشه که ول نمیکنن برا همینم گفتم: _دوستان هییس سکوت. نظرتون چیه یه چند روزی جمع کنیم بریم کیش؟ ارام_کیش؟! _بله کیش کیش ندیدی؟ ترانه_اوممم بدم نیست میریم حالو هوامون عوض شه.

ارام_اره منم موافقم. _ایووووول پس بریم وسایلارو جمع کنیم. ارام_همینجوری الکی که نمیشه کِی؟ اصلا با چی میخوایم بریم؟ _خنگول جون الان چمدوناتونو جمع میکنین تا عصر راه میوفتیم با هواپیما هم میریم که تو، تو ماشین حالت بد نشه. ترانه_یووهوو اقا من که شدید موافقممم قربون اون مغز فندقیه تو برممم ارمینااااا. _خخ چاکریممم تران خانوممم. از زبون ترانه: ترانه_واااایییی بجنبین دیگه من همه وسایلامو جمع کردم شماها هنوز نشستین، ارام؟ ارام_هوم؟ ترانه_هوم و مرگ صدبار بت گفتم هوم نگو بگو بله میمیری ارام_خب بله. ترانه_میگم این ارمینا پیداش نیس دمه رفتنی، واای نگو که…

دانلود رمان کلکل شش نفره از یگانه نصیری، الهه صالحی، بهنوش رمضانزاده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان صاعقه در باروت عشق از عاطفه مرادی

دانلود رمان صاعقه در باروت عشق از عاطفه مرادی pdf بدون سانسور

دانلود رمان صاعقه در باروت عشق از عاطفه مرادی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

بهادر پسری زخم خورده و پولدار که به خاطر خیانت پدرش به مادرش از عشق و دخترا متنفره تا یه روز یه دختر زبون دراز و نیم وجبی سرراز زندگیش در میاره که با خرابکاریا و سرتقی اش بهادر و عاصی میکنه اما خب بهادر یه روز به خودش میاد و میبینه که…

خلاصه رمان صاعقه در باروت عشق

پس از خداحافظی از خانه بیرون می زنم و سوار می شوم. به اواسط راه که می رسم زنگ زدن های ترانه از نو شروع می شود، حیف که منتظر یک تماس مهمم وگرنه خاموش می کردم. به قدری روی روانم یورتمه می رود که گوشی را از روی داشبورد چنگ می زنم، هدست بلوتوث را نمی دانم کجا گذاشته ام. صدای ترانه زودتر از من بلند می شود. – بهادر… – زهرمار، چی میخوای؟ نمیفهمی وقتی جواب نمیدم یعنی مزاحمی؟ جاده خلوت است و به جرئت می توانم بگم پرنده هم پر نمی زند و با خیال راحت سرعتم را زیاد می کنم. – باز تو بداخلاق شدی؟

خواستم بگم بهداد بهم زنگ زده. – به جهنم… – وای دیوونه پرده گوشم و پاره کردی! اونوقت اگه نگم من و بیچاره میکنی از بس غر میزنی، خب اومدم بهت بگم مزاحمم میشه. – عزیزم زر نزن کرم از خود درخته! – خیلی بیشعوری بخدا، تو نبودی می‌گفتی کسی نباید نزدیکم بشه؟ دو دستی فرمان را چسبیده ام و به جلو خیره ام اما اعصابم از چرندیاتش مختل است و تمرکزی ندارم. – من اگه میگم کسی نزدیکت نشه واسه خودم میترسم فردا پس فردا ایدز نگیرم. می خندد. -خاک بر سرت… – تموم؟ شتابزده می گوید: نه نه! یه چیزی… -خب؟ کمی طولش می‌دهد.

– بهادر رفتم واسه ماشین ثبت نام کردم باید یه مقدارش رو پیش بدم الان پولم کم اومده فردا هم باید واریز کنم میشه یه کم جلوتر بهم بدی؟ کلافه می گویم. -تو آدم نیستی؟ فکر کردی رو گنج نشستم؟ خودم کلی قسط و بدهکاری دارم مفت مفت بدم سرکار خانم تا هر لاشی از اونور میرسه سوارش کنی و تهشم به ریش من بخندی؟ صدایش را سمباده می کشد. – آه بهادر! تو که میدونی من به بهداد اصلا محل نمیدم باور کن اون سری هم… _ببند دهنتو! خب؟ ببند! توضیح نمیخوام بذار برسم خونه یه مقدار برات پول میفرستم. -مرسی عش… -آخرهفته منتظرتم.

دانلود رمان صاعقه در باروت عشق از عاطفه مرادی pdf بدون سانسور

دانلود رمان عشق به توان شش از غزل، مینا، نگین

دانلود رمان عشق به توان شش از غزل، مینا، نگین pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان عشق به توان شش از غزل، مینا، نگین با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

یه اکیپ ۳ نفره دختر که برای دانشگاه تو شیراز قبول شدن اما خوابگاها همه پر بوده بعد میگردن دنبال خونه که به یه اکیپ ۳پسر برمیخورن که اونام همین مشکلو داشتن ولی با این تفاوت که خونه پیداکرده بودن ولی شرط صابخونه که یه پیرمرد مردیه که راحته اروپایی رفتار میکنه یکم شوخه و فضول در عین حال زن ها رو هم آدم حساب نمیکنه و پی عشق وحالشه بوده، متاهل بودن اوناس…

خلاصه رمان عشق به توان شش

“میشا” داشتم با نفس حرف میزدم وبه این نتیجه رسیدیم که از فردا بریم دنبال خونه… راستش ازدست نفس هم من هم شقایق خیلی عصبی بودیم ولی خب دیگه اونم صلاح ما رو میخواد دیگه اگه برمی گشتیم تایک سال دانشگاه بی دانشگاه… یکهو صدای شقایق پارازیت، انداخت. شقایق: چی میگید نیم ساعته؟ من: هیچی توبگیر بکپ پارازیت. شقایق: میشا اینجوری مثل این مادرا حرف نزن که با زور بچه رو میفرستن داخل تخت خواب… خنده ام گرفت چون مادرخودمم بچه بودم منو همین جوری

میفرستاد تو رخت خواب گفتم. من: باباهیچی میخوایم ازفردا بریم دنبال خونه… شقایق: چی؟؟ میدونید قیمت خونه اجاره کردن با خوابگاه چه قدر فرق داره؟؟ پولشو از سر قبر من میارید. نفس: خفه بمیری. مثل این پیر زنای هشتاد ساله یک دم غرمیزنه… بابا مگه من این گندو نزدم؟ خودمم درستش میکنم.پولش با من شما هر چقدر دارید بدید… من: اخ قربون دوست گلم برم. بیا بغلم یک ماچ بلبلی کنمت… نفس درحالی که می رفت زیر پتو گفت، نفس: برو اونور الان ابیاریم میکنی. نه به اون موقع که می

خواستی بزنی نه الان. شقایق: بگیرید بخوابید فردا رو که ازتون نگرفتن. من:چشب خانم معلم الان میخوابیم. بعدم یک شکلک دراوردم که شقایق متکاشو پرت کرد سمتم. شقایق: میشا یا میخوابی یا میام اون متکاتو میکنم توحلقت. من: باشه منو باش می خواستم نصف شبی یکم بخندونمتون که شب خوابای خوب ببینید. شقایق: از این لطفا به ما نکن توبکپ… بالاخره خوابیدیم و من رفتم به زمانی که من به مامان بابام گفتم تو شیراز قبول شدم. رفتم داخل خونه یک اپارتمان معمولی که ما طبقه ی دومش می نشستیم…

دانلود رمان عشق به توان شش از غزل، مینا، نگین pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان تلنگر عشق از سمیرا خانوم

دانلود رمان تلنگر عشق از سمیرا خانوم رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان تلنگر عشق از سمیرا خانوم با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

درباره ی دختری به اسم سونیا هست که متولد مشهد هستش و دانشگاه تهران قبول میشه و برای اینکه تو تهران تنها نباشه پدرش اونو میفرسته خونه دختر دوستش که اون هم همون دانشگاه سونیا هست. برادر این دختره هم تو همون دانشگاهه ولی ترم بالاییه و اینکه دختر دوست باباش رادا و سونیا توی واحد رو به رویی رایان. داداش رادا زندگی میکنن تو تهران و تو این دانشگاه اتفاقاتی پیش میاد که…

خلاصه تو این دانشگاه اتفاقاتی پیش میاد که…

خلاصه رمان تلنگر عشق

سفره رو انداختمو رادا غذارو اورد و رایان هم اومد کنار من رو صندلی نشستو برای خودش غذا کشید .اهههه چرا من همش کنار این یابو میوفتم. بی محل بهش غذامو داشتم می خوردم که رادا گفت: داداش از کی باید بریم دانشگاه؟ _امروز که اول مهره. از فردا فردا باید برین. _باشه. پس خودت ی تک بزنی که بیایم پایین. _باشه. (ای خدا باید با این عنتر برییییم). میمون جان غذاشو نوش کردو رفت خونه ی خودش. ظرفارو من شستمو رفتم تو اتاقمو .لباسامو مرتب تو کمدم چیدمو لوازم آرایشمو رو میز چیدمو و ادکلنامم گذاشتم رو میز و گوشیمو چک کردمو جواب پیامارو دادمو چند دقه با مامی

حرفیدمو گفتم ب سلامتی رسیدیم. رفتم تو هال رادا نبود رفتم نشستم رو مبل روبه رو TV و شبکه هارو جابه جا می کردم که صدای در اتاق رادا اومد. اومد کنارم نشست و گفت: سلام دوست گلمم._سلام دوست عسلمممم. باهم خندیدیم. روی شبکه ای که فیلم طنز داشت واسادمو نگاه کردیم. فیلم که تموم شد سرامونو بردیم تو گوشیامون. یکمی چت کردمو ی نگا ب ساعت انداختم. ساعت ۵:۳۰ بود. اووووه حوصلم پوکید. _رادا حوصلم پوکید. _منم هممم چیکارکنییم. _بریم بازار؟؟ _فکر خوبیه. باشه بریم. رفتیم تو اتاقامون تا حاظر شیم. موهامو بالاسرم محکم بستمو زیرشو یه کلیپس زدم و یه شال

صورتی گنده سرم کردمو یک شلوار لی و یک مانتو صورتی پوشیدمو یک کفش صورتی که روش یک پاپیون صوررتی بود پام کردمو ساعت صورتیمم بستم و با عطرم دوش گرفتمو رفتم بیرون… رادا روی مبل نشسته بود و سرش تو گوشیش بود. یه مانتو خردلی و یک شلوار جین خردلی و شال خردلی و کفش خردلی پوشیده بود.با ارایشی مثل من.خیلی شیک شده بود. _رادا بریم؟؟ _اره رایان پایین منتظرمونه. _رایان؟؟ چرا به زحمت انداختینشون؟  (الهی بمییره اون میاد با ما بیرون چه غلطی کنههه)…

دانلود رمان تلنگر عشق از سمیرا خانوم رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان دواج اجباری از دواج اجباری  سارا بلا

دانلود رمان دواج اجباری از دواج اجباری سارا بلا بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان ازدواج اجباری از سارا بلا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

بهار یه روز که از مدرسه میاد خونه متوجه ماشین ناشناسی میشه که در خونشون پارکه که مسیر زندگیش رو تغییر میده…

خلاصه رمان ازدواج اجباری

موهامو دم اسبی بستم و رفتم تو حیاط وقتی داشتم از جلوی کامران رد میشدم متوجه نگاه خیره اش به خودم شدم -کجا؟ با لحن مظلومی گفتم -حوصلم سر رفته میخوام برم تو حیاط -با اجازه کی؟ -نمیخوام برم سفر قندهار که تو همین حیاطم میترسی فرار کنم خودتم پاشو بیا سرشو تکون داد منم زدم بیرون اهنگ ارومی گذاشته بودم اروم اروم قدم میزدم با احساس اینکه یکی داره دنبالم میاد برگشتم با دیدن چیزی که پشت سرم بود جیغی زدم وکامران و صدا کردم سگ سیاه و زشت کامران داشت دنبالم میومد ترسیده بودم و فقط کامران کامران میکردم من عقب عقب میرفتم و سگم با هرقدم من

میومد جلو -گمشووووووووو فقط جیغ میزدم دیدم کامران با دو از خونه اومد بیرون با دیدن من و اون سگ زشتش زد زیر خنده، بلند داد زدم: -زهرمار، تورو خدا بیا این سگ زشتتو از من دور کن. -حقته. -کامران به خدا الان پس میوفتم جون هرکی که دوست داری. سگه خواست به طرفم خیز برداره که جیغ بلندی کشیدم و دستام و جلوی چشمم گرفتم کامران سوتی زدو گفت -سالییی بدو بیا اینجا پسر. سگ زشت با صدای کامران به طرفش دویید و جلوی پاش واستاد کامرانم زانو زدو سگ و نوازش کرد منم ازین فرصت استفاده کردم و دوییدم سمت خونه که پارس سگه بلند شد نزدیکشون که رسیدم اروم

اروم داشتم از کنارشون رد می شدم که کامران دستمو گرفت و کشید طرف خودش با التماس گفتم -کامران تورو خدا ولم کن ، جون من -بیا بابا بالاخره که چی تو قراره تا اخر عمرت اینجا باشی نمیشه که تا میای بیرون جیغت بره هوا فکر کن من امروز نمی بودم تو می خواستی چیکار کنی؟ با لجبازی سعی داشتم دستم رو از دستای قدرتمندش بکشم بیرون -ولم کن خوب بفروشش اینجوری منم راحت ترم. -عمرا اگه شده تورو بفروشم این و نمی فروشم. از حرفش خیلی ناراحت شدم هیچی نگفتم و سرم و انداختم پایین اونم که فهمید حرف بی ربطی زده گفت -ببخشید اصلا حواسم نبود چی گفتم…

دانلود رمان دواج اجباری از دواج اجباری سارا بلا بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان این مرد امشب میمیرد از زینب ایلخانی

دانلود رمان این مرد امشب میمیرد از زینب ایلخانی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان این مرد امشب میمیرد از زینب ایلخانی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

یلدا دخترى سرکش که با عمه اش زندگى می کند، طى حادثه اى باز داشت می شود و اتهام سنگینى در پرونده اش رقم می خورد. ناجى او به طور معجزه آسایى وارد زندگى اش می شود و پرده از وقایع اصلى گذشته این دختر برداشته می شود، معین نامدار! مردى از جنس خشم و تعصب، با روح و زندگى اش در مى آمیزد و روایتى نو رقم می خورد…
رمان این مرد امشب میمیرد
۲ ماه از جدایی ام با اشکان میگذشت، ندیده بودمش اما بی خبر نبودم با عشق جدیدش مدام در سفر و میهمانی ها جولان می داد، واقعا اصلا برایم مهم نبود حتی ذره ای از حس حسادتم را قلقلک نمی داد، چند روز به شروع امتحان ها باقی مانده بود و زندگی طبق روال همیشه می گذشت، آخر آن هفته تولد افی بود و آرمین برایش یک مهمانی ترتیب داده بود، با همه حقوق آن ماه برایش یک ساعت فیک توانستم بخرم با مقدار سهمم از ماهیانه حقوق پدرم که آن هم بعد کسر اجاره خانه و خرج خانه مقدار چشم
گیری نبود برای خودم ۱ تاپ و شلوار جین خریدم، بعد از دو ساعت درگیری با لوازم آرایش و موهایم بالاخره آماده شدم، آن شب با میلاد و دوست دخترش به مراسم رفتم در طول راه صنم دوست دختر میلاد مدام زیر گوشم وز وز کرد که برادر آرمین چندتا از همکلاسی های مایه دارش را به مراسم دعوت کرده است و

خلاصه رمان این مرد امشب میمیرد

۲ ماه از جدایی ام با اشکان میگذشت، ندیده بودمش اما بی خبر نبودم با عشق جدیدش مدام در سفر و میهمانی ها جولان می داد، واقعا اصلا برایم مهم نبود حتی ذره ای از حس حسادتم را قلقلک نمی داد، چند روز به شروع امتحان ها باقی مانده بود و زندگی طبق روال همیشه می گذشت، آخر آن هفته تولد افی بود و آرمین برایش یک مهمانی ترتیب داده بود، با همه حقوق آن ماه برایش یک ساعت فیک توانستم بخرم با مقدار سهمم از ماهیانه حقوق پدرم که آن هم بعد کسر اجاره خانه و خرج خانه مقدار چشم

گیری نبود برای خودم ۱ تاپ و شلوار جین خریدم، بعد از دو ساعت درگیری با لوازم آرایش و موهایم بالاخره آماده شدم، آن شب با میلاد و دوست دخترش به مراسم رفتم در طول راه صنم دوست دختر میلاد مدام زیر گوشم وز وز کرد که برادر آرمین چندتا از همکلاسی های مایه دارش را به مراسم دعوت کرده است و خلاصه دخترک ندید بدید همی بسیار از رویارویی با آنها م شعوف بود، و کاش هیچ وقت نه من نه آن ها به این تولد دعوت نشده بودند… سالن غرق نورهای رنگارنگ و دود بود آفی کاملا گیج بود و

مدام سیگار روشن می کرد. حال طبیعی نداشت جز گروه تازه وارد ما، صنم با دیدن یکی از آن بچه پولدار های مجلس به طور کامل میلاد بدبخت را فراموش کرد پسرک که هیکلش به لعنت خدا نمی ارزید بوی گند فخر از چند فرسخی اش به مشام می رسید از لحظه اول که چشمم به او خورد احساس کردم نشناخته از او متنفرم، حسی مرا از او می ترساند، بعد از کلی عشق بازی با صنم به من نزدیک کرد نفس هایش به صورتم می خورد. دخی تو خیلی دافی اوووووف چه هیکلی !! و باز من حالم از تمام مردها به هم خورد…

دانلود رمان این مرد امشب میمیرد از زینب ایلخانی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان مهمان زندگی از فرشته ملک زاده

دانلود رمان مهمان زندگی از فرشته ملک زاده pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان مهمان زندگی از فرشته ملک زاده با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سایه دختری مهربان، جذاب، بسیار مغرور و لجباز است. همه وجود سایه سرشار از عشق نسبت به خانواده است. خانواده ای که ناخواسته با یک تصمیم اشتباه در گذشته همه ی آینده او را دستخوش تغییر می کنند…

خلاصه رمان مهمان زندگی

نزدیک دو ماه از ازدواجش می گذشت و تا حدودی توانسته بود با سر نوشت تلخش کنار بیاید. دیگر می دانست که باید صبح را با یک سکوت خفقان آور از خواب بیدار شود و شب با ترسی جانکاه به رختخواب برود.بعد از آخرین باری که در مورد کلاسش با آرمین بحث کرده بود دیگر بر خوردی با او نداشت و مثل همه دانشجوها فقط از راه دور و در دانشگاه او را می دید. آرمین هر شب وقتی او در اتاقش تنها و بی کس کز کرده بود می آمد و صبح هم وقتی او در خواب ناز بود، بیرون می

رفت و هرگز هم وسط روز به خانه بر نمی گشت. این زندگی با این شرایط کسالت بار برایش سخت و طاقت فرسا بود و راهی جزء تحمل نداشت. او دختری شاداب و اجتماعی بود که با این نحوه زندگی روز به روز افسرده تر میشد . درون آینه نگاهی به خودش انداخت زرد و پژمرده شده بود و زیر چشمانش هاله ای از تیرگی توی ذوق میزد. کشو درایورش را باز کرد و حلقه ازدواجش را بیرون آورد و نگاهی به آن انداخت دیگر مهری به نپوشیدنش به او گیر نمیداد و با این مسئله کنار آمده بود اشک

در چشمانش حلقه زد و به آهستگی از گوشه چشمش فرو چکید. حلقه آرمین را هم برداشت حتی یک بار هم سراغش را نگرفته بود و انگار اصلا برایش ارزشی نداشت. با اینکه دختر احساسی و رویایی نبود و به عشق هیچ اعتقادی نداشت ولی برای حلقه حرمت خاصی قائل بود و آن را نماد پیوند دو قلب و روح می دانست. لبخند تلخی زد و به آهنگ “این حقم نیست احسان خواجه امیری”که از لپتاپش پخش می شد گوش سپرد. حلقه ها را سر جایشان گذاشت و پشت پنجره ایستاد و …

دانلود رمان مهمان زندگی از فرشته ملک زاده pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان شب های آفتابی من از ستاره صولتی

دانلود رمان شب های آفتابی من از ستاره صولتی pdf بدون سانسور

دانلود رمان شب های آفتابی من از ستاره صولتی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آفتاب دختر مغرور و خود خواهیه که طی مشکلاتی با کمک شخصی می تونه از پستی ها و بلندی های زندگی بگذره و تازه براش حقایقی درباره ی خودش و شخصیتش آشکار میشه که فکر می کنه خیلی دیره. دختری سرکش که عاشق پسری است که پدرش به اون اجازه ازدواج با پسر مورد علاقه اش رو نمیده و اون به دنبال راهی می گرده …

خلاصه رمان شب های آفتابی من

با خستگی از تخت پایین اومدم چراغ اتاقو روشن کردم و رفتم توی حمام تا یه دوش کوچولو بگیرم… لباسامو پوشیدم و از اتاق اومدم بیرون چراغای خونه همه خاموش بود پس نیومده خونه! نفسمو فوت کردم بیرون و بدون اینکه چراغ روشن کنم توی تاریک روشنی خونه قدم گذاشتم و به اشپزخونه رفتم شیشه ی ابو از توی یخچال در اوردم و همین طور که از سرش می خوردم به هال رفتم روی کاناپه ولو شدم و پامو روی میز دراز کردم شیشه ی سرد اب رو با دو دست گرفتم و به مبل تکیه دادم.

از سردی شیشه حس خوبی بهم دست می داد یه حس جالب… بعد از چند دقیقه که توی اون حالت بودم دولا شدم و از روی میز روبه رو کنترل رو برداشتم و باهاش تلوزیون رو روشن کردم همه ی شبکه ها برنامه داشت، ساعت ده دقیقه به نه بود و سر ده دقیقه عید… نگاهی به دورو برم کردم خونه تاریک و سرد بود… بی روحه بی روح… زل زدم به تلوزیون… یعنی الان رائین کجاست؟؟؟ به من چه اخه!… یادش به خیر پارسال خونه ی خودمون منو مامان و بابا با مهتابو عمو حسین دور هم بودیم…

حتما الان عمو حسینم مثل من تنهاست… توی این سه سال هیچ وقت نذاشتم سال تحویل تنها بمونه… با یاد عمو حسین مثل جت از جا پریدم… درسته که لبه سال تحویل کنارش نیستم ولی مهم اینه که الان هم من تنهام هم اون… سریع اماده شدم و تا اومدم تلوزیونو خاموش کنم سال تحویل شد اهی پر حسرت کشیدم و تلوزیونو خاموش کردم و از جا کلیدی کلید خونه و سوئیچ ماشینمو که بابا برام اورده بود اینجا برداشتم و از خونه زدم بیرون سوار اسانسور شدم و دکمه ی پارکینکو زدم …

دانلود رمان شب های آفتابی من از ستاره صولتی pdf بدون سانسور

دانلود رمان دختران شیطون و پسران مغرور  ن از ننین. سارا. سوگل.رها

دانلود رمان دختران شیطون و پسران مغرور ن از ننین. سارا. سوگل.رها pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان دختران شیطون و پسران مغرور از نازنین. سارا. سوگل.رها با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

۴تا دختر شیطون و خوشگل باوضع مالی توپ و ۴تا پسر جذاب و شیک خوشگل و پولدار که باهم تو یه دانشگاه درس میخونن حالا دیگه چطوری به هم میرسن رو دیگه خودتون میتونین بخونین….
رمان دختران شیطون و پسران مغرور
“ترانه” منو صحرا دیشب تا صبح مشغول تماشای تلوزیون بودیم. البته فقط من چون صحرا داشت با یکی اس ام اس بازی می کرد مهدیس هم که خیلی خسته بود و زودی رفت خوابید… اصلا… کی چشمام گرم شد…

خلاصه رمان دختران شیطون و پسران مغرور

“ترانه” منو صحرا دیشب تا صبح مشغول تماشای تلوزیون بودیم. البته فقط من چون صحرا داشت با یکی اس ام اس بازی می کرد مهدیس هم که خیلی خسته بود و زودی رفت خوابید… اصلا… کی چشمام گرم شد… خلاصه دیشب همون رو کاناپه خوابم برد… حالا هم که بیدار شدم میبینم از سرما دارم یخ میزنم… بی انصافا نکردن یه پتویی چیزی بندازن روم… سریع از روی کاناپه بلند شدم و دویدم طرف آشپزخونه و کره و پنیر و خامه و… آماده کردم… چند تا تیکه نونم برداشتمو گذاشتمش بیرون تا یخش وا بره… تو این زمان کوتاه هم خودم رفتم تو

دستشویی و بعدشم به اتاقم رفتم و یه صفایی به این قیافه ی زرد و رنگ و رو پریده ام دادم !… وقتی بر گشتم تو آشپزخونه قیافه صحرا رو دیدم که از تعجب چشماش گشاد شده بود… __ صحرا _ تران… همه این کارا رو تو انجام دادی؟!… _پ ن پ همسایه ها آمدن انجام دادن! _صحرا…! جدی کار خودته.. یا مهدیس؟.. نذاشتم حرفشو تموم کنه و پریدم وسط حرفش. _معلومه که کارمنه… تو چی فکر کردی… فکر کردی اون مهدیس خابالو اینارو درست کرده ؟!… صحرا راست میگی ؟!… _نه پس کج میگم!… _صحرا… _ اه بس کن دیگه بیاید سریع صبحونه

رو بخوریمو کارامونم بکنیم بریم…. این مهدیس کجاست… _مهدیسس. در همین موقعه در اتاق مهدیس باز شد و مهدیس با قیافه ای آرایش کرده آمد بیرون… صحرا: کجا به سلامتی شالو کلاه کردی؟!… مهدیس: شما که هنوز آماده نشدید… بابا دیر شد. _حالا بیا صبحانه اتو بخور… مهدیس امدو سر سفره نشست… و شروع به خوردن صبحانه کردیم… بعد از کمی صبحانه خوردن به کمک همدیگه سفره رو جمع کردیم و ظرفارو گذاشتیم وقتی که برگشتیم بشوریم… سپس من و صحرا به اتاقمون رفتیم تا آماده بشیم… من یه مانتو سفیدو شلوار جین سفید پوشیدم…

دانلود رمان دختران شیطون و پسران مغرور ن از ننین. سارا. سوگل.رها pdf رایگان بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ایران رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.