ایران رمان
انلود رمان جدید ایرانی و خارجی
دانلود رمان صبح پشیمانی از نسرین ثامنی

دانلود رمان صبح پشیمانی از نسرین ثامنی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان صبح پشیمانی از نسرین ثامنی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

شبست و قایقم بشکسته و دریاست توفانی ز هر موجی به گوشم می رسد بانگ پریشانی ره منزل نمی دانم ز غوغای گرفتاری چو مرغی آشیان گم کرده در شب های بارانی لبم می خندد و دل در حصار سینه می گرید…

خلاصه رمان صبح پشیمانی

در تمام این جریانات جاسم که همسرش را زنی دلسوز و مهربان می دانست حق را به وی می داد و از خاله بچه ها صراحتا تقاضا می کرد در امور داخلی آنان مداخله نکند. جاسم نسبت به خاله نساء و احساس قلبی او بدبین بود، پوران هم آن قدر از خاله نساء بد گفت و از وی در نزد شوهرش چهرۀ منفوری ساخت تااینکه کار اختلاف دو خانواده بالا گرفت. آن ها که سال ها با احترام و صمیمیت با هم دیگر در ارتباط بودند ناگهان روابطشان تیره گردید و کار به قهر و جدایی انجامید. از آن پس خاله نساء با آن که در همسایگی آن ها زندگی می کرد و نسبت به سایر اقوان به آنان نزدیکتر بود عمل از دیدار بچه ها و رفتن

به خانه آنها محروم گردید. اقدام بعدی پوران جلب رضایت شوهرش مبنی بر ماندن قاسم در خانه به جهت کمک در کارهای خانه بود. جاسم همیشه کله سحر از خانه بیرون می زد و تا هنگام غروب آفتاب در مزرعه کار می کرد به همین سبب بودن یا نبودن قاسم در مزرعه توفیری به حالش نداشت و در اثر تلقینات همسرش احساس کرد وجود او در خانه بیشتر مثمر خواهد بود تا مزرعه و چون همواره فرامین پوران را لازم الاجرا می دانست لذا پیشنهادش را پذیرفت و اجازه داد قاسم در خانه مانده و وردست بانوی خانه شود. بدین سان قاسم در خانه ماندگار شد تا خرده فرمایشات ریز و درشت همسر پدرش را اجابت کند.

پوران هر هفته در خانه میهمانی می داد، میهمانان او کسی نبودند جز اعضاء خانواده کدخدا. او از ولخرجی و بریز و بپاش هیچ ابایی نداشت و پذیرایی از کدخدا و همسرش را جزء وظایف مهمش به شمار می آورد.جاسم علیرغم عدم بضاعت هیچ گونه اعتراضی به این ریخت و پاش ها نمی کرد و خوشحال بود از این که همسرش در خانه او احساس رضایت می کند. قاسم مانند نوکری خانه زاد در خدمت زن پدر بود. شستشو و پخت و پز، رفت و روب، خرید مایحتاج روزانه، همه و همه به عهده او بود. پوران بیشتر اوقات خود را در کنار آینه می گذراند یا در خواب بود یا به دیدن زن های همسایه می رفت و…

دانلود رمان صبح پشیمانی از نسرین ثامنی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان عاشقم کن از مینا.ج

دانلود رمان عاشقم کن از مینا.ج pdf بدون سانسور

دانلود رمان عاشقم کن از مینا.ج با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

نوا با خانواده مادریش داخل یک ساختمان ۴ واحدی زندگی می کنه پدر بزرگش مشکات پاکزاد از نوا که نوه دردونه اش بوده می خواد تا با مهره انتخابی خودش ازدواج کنه نوا سعی می کنه از حرف پدر بزرگش که در حقش بیش از پدر نداشته اش پدری کرده سر باز بزنه ولی در طی داستان به چیزهایی بر می خوره که می تونه مسیر زندگیش و تغییر بده ولی اقا بزرگ هنوز روی شخصی که برای نوا مجهوله اصرار داره…

خلاصه رمان عاشقم کن

حساس کردم چیزی روی صورتم وول می خوره با یک خیز از روی تخت بلند شدم و در حالی که پتومو بغل گرفته بودم کنار اینه ایستادم و نگاهی به سرتاسر تخت کردم چیزی ندیدم در عوض مهراد و دیدم که روی صندلی کنار تخت نشسته بود ! مهراد جدی گفت: چی کار کردی باز؟ با ترس و لرز گفتم: چی شده مگه ؟ مهراد: خونه خاله دیبا آشوب شده ! در حالی که آب دهنمو قورت می دادم گفتم: ای دهن لق ! مهراد: با منی؟ -نه اون فرنامه کله خرو می گم البته فرق خاصی ندارید کپی برابر اصل با هم مو نمی زنید. مهراد:اون که بله ولی قضیه جدی تر از این حرفاست! با کلافگی گفتم:به خودم مربوطه!

مهراد: نوا تو وقتی می خوابی هنگ می کنی نه؟ -چطور؟ مهراد: اخه بدجور با خودت درگیری من میگم خونه عمه دیبا آشوبه به فرنام فحش میدی میگم قضیه جدیه میگی به تو مربوط نیست! روبه روش روی تخت نشستم و در حالی که موهامو از روی صورتم کنار می زدم گفتم : مهراد خواهش می کنم مثل بچه آدم بگو چه اتفاقی افتاده! مهراد: دلم به حال زارت سوختا؟ -آقایی! مهراد جدی گفت: وقتی برگشتم دیدم از خونه عمه دیبا صدای جر و بحث می یاد خودم که جرات نکردم برم به جونه خودم خاله دیبا یه نعره هایی می زد نوا نزدیک بود خودمو خیس کنم ! خندیدم و گفتم: تو به خاله دیبا هم

رحم نمی کنی؟ مهراد: به جونه خودم بابا هزار رفت پشت درشونو و برگشت! -مهراااد! در حالی که کنارم روی تخت می نشت خندید گفت: بالاخره با مامان و روجا رفتیم و بابا رو به زور خنجر و نیزه فرستادیم تو ! -خوب؟ مهراد: خوب به جمالت بابا هنوز برنگشته واسمون خبر بیاره ! به زور از روی تخت بلندش کردم و پتو رو روی سرم کشیدم و با عصبانیت گفتم: واسه ی نعره های خاله دیبا منو بیدار کردی؟ پتو رو از روم کشید و: نه خیر برای اینکه اتاقمو غصب کردی بابا ساعت ۱۰ شبه پاشو برو خونتون! مثل برق گرفته ها بلند شدم و دنبال ساعت گشتم: ساعت ۴:۳۰ بعد از ظهر و نشون می داد از حرص…

دانلود رمان عاشقم کن از مینا.ج pdf بدون سانسور

دانلود رمان اغتشاشگر از رویا رستمی

دانلود رمان اغتشاشگر از رویا رستمی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان اغتشاشگر از رویا رستمی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

بارش بعد از مرگ مادرش، متوجه میشه که پدرش بهش چشم داره و با دستکاری شناسنامه می خواد عقدش کنه. فرار می کنه و میاد تو خونه ی هامین، مردی که متهم به قتل مادرشه.. هامین برای موندنش شرط می ذاره یا صیغه اش بشه یا خدمتکار خونه بشه…

خلاصه رمان اغتشاشگر

وحشت زده بود . به سرعت درون خیابان شروع به دویدن کرد. سایه آدم هایی که دنبالش می کردند بر وحشتش افزود . نفس نفس می زد . فقط به سرعت خودش را جلو ی اولین ماشین که داشت رد می شد انداخت. ماشین ترمز خشکی کشید. جوری که بوی لنت و ترمزش درون هوا پخش شد . معطل نکرد . فقط در صندلی عقب را باز کرد و سوار شد. -برو آقا، توروخدا برو . فقط در صندلی عقب را باز کرد و سوار شد.
-برو آقا، توروخدا برو . ماشین که حرکت نکرد نگاهش برگشت خورد. از دیدن کسی که کمی عصبی کنار گوشش نفس می کشید جا خورد . نگاهش تمام رخ به قیافه ی عصبی مرد افتاد. راننده از آینه نگاه می کرد. -چیکار کنم آقا ؟ -بیا این دختر و پیاده کن. فورا دستگیره را چسبید. -توروخدا کمکم کنید، دنبالمن… مرد کنار گوشش غرید: منو سنن، بزن به چاک تا پیاده ات نکردم. همان دم ماشینی کنار گوشش روی ترمز زد…

دانلود رمان اغتشاشگر از رویا رستمی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان لباس عروس از حمید درکی

دانلود رمان لباس عروس از حمید درکی pdf بدون سانسور

دانلود رمان لباس عروس از حمید درکی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان درمورد دختری به نام ناهید هست. از بچگی علاقه به لباس عروس داشته و خیاط حرفه ای لباس عروسه. ناهید با پسری آشنا میشه قرار ازدواج میزارند. درست وسط قول وقرارها ناهید احساس می کنه پاهاش حس ندارند. به درخواست نامزدش دکتر می روند. دکتر آزمایش می نویسه و در حین گرفتن جواب آزمایش…

خلاصه رمان لباس عروس

ناهید: زینب جون به نظرت جمشید موفق میشه تا یک شغل آبرومند و پر درآمد برای خودش دست وپا کنه؟ زینب: دخترجون اینقدر بی تاب نباش جمشید مرد باعرضه و انگیزه ایه آخه یکی نبود به شما دوتا آدم رمانتیک بگه تو رشته هنرم نون وآب در نمیآد. ناهید: نه زینب جون شراره رو یادته؟ زینب: کدوم شراره، سلطانی رو میگی؟ ناهید: نه جونم همون موخرمائیه که تو جشن تولدت آوردم حسابی مجلس رو گرم کرد و می رقصید. زینب: آره آره راستی می بینیش الان کجاست؟ خیلی وقته خبری ازش نیست،

ناهید: همینه دیگه الان برای خودش حسابی نقاش قابلی شده و تابلوهاش خوب فروش می‌ره حتی توکشورهای امیر نشین حاشیه خلیج هم آثارش رفته و حسابی پولی به جیب زده حالا تو به من میگی رشته هنر آب و نون نداره؟ زینب: حالا یکی مثل شراره تونسته راهش رو پیدا کنه، دیگران چی یه گوشه بیکارافتادند؟ ناهید: پری احمدی که یادته ببین چطور دار قالی زده و فرش ابریشمی می بافه. زینب: باشه قبول اما جمشید می تونه دار قالی بزنه یا نقاشی بکشه؟ ناهید: رشته ما تئاتره، اون طفلک با توجه به

شرایط روز خب خیلی زحمت داره و بیشتر از زحمت هم شانس لازم داره تا بتونه از تئاتر به سینما راه پیدا کنه و برای خودش کسی بشه، می دونی شاید از هر ۱۰۰ نفر دانشجو، یکی ودوتا شانس داره بره جلوی دوربین، زینب: خب منم مگه چی میگم، اون می تونه الان بره سینما خودشو نشون بده، نمی تونه دیگه درگیر می‌شد که تا حالا لااقل بعنوان سیاهی لشکر هم گریمش می کردند بشکل یک گدای دوره گرد بره داخل صحنه. ناهید: بدجنس نباش جمشید بالاتر از این حرف ها استعداد داره ولی اول باید یک شغل خوب پیدا کنه…

دانلود رمان لباس عروس از حمید درکی pdf بدون سانسور

دانلود رمان زهرآلود از ریحانه محمود

دانلود رمان زهرآلود از ریحانه محمود بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان زهرآلود از ریحانه محمود با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

همه چیز از اونجایی شروع می‌شه که ارغوان به همراهِ دوستِ صمیمی‌ش کیانا واردِ خانه باغِ بزرگ و باصفای اون‌ها می‌شه و برای اولین مرتبه، نگاهش با چشم‌های عجیبِ مردی به نامِ کیارش برخورد می‌کنه.. کیارشِ افروز مردِ سی و یک ساله‌ای که گذشته‌ای زهرآلود داره، بعد از روبه‌رو شدن با ارغوان تلاش می‌کنه که ضعف های خودش رو پشتِ نقابِ بی‌تفاوتی پنهان کنه و ارغوان نمی‌دونه که در واقع با چطور شخصیتی طرفه.. در مقابل، پگاهی که به دلیلِ آزار و اذیت های همسرش به تازگی از اون جداشده، برای نظم دادن به زندگیش به درخواست یکی از دوست‌هاش به روانشناس مراجعه می‌کنه و اون فرد کسی نیست جز، امیرحافظِ سعیدی مردی با خانواده‌ای متعصب و شخصیتی متفاوت که عشقِ دورانِ بچگیش بوده…

خلاصه رمان زهرآلود

چشم که باز کرد هنوز هم میانِ دیوارهای کم پنجره ی خانه ی او گیر افتاده بود. هنوز هم نفس ها یاری اش نمی داد. هنوز هم صدای قدم های “او” را می شنید. چشم که باز کرد هیچ میانه ای با خوشبختی نداشت. هنوز هم نفس کم می آورد و هنوز هم “او” را که می دید پرت می شد به اعماق واژه ای به نام “وحشت”! او باز هم آمد و با نگاهش، دین و دنیایش را ازهم پاشید. نگاه داد به آن چشم ها و بازهم دوستش داشت و نمی خواست که کنارش باشد.

“او” بازهم با نهایت توانش، افتاد به جان تن در به در و کم توان پگاه… بازهم لگد کوبید. بازهم دیوانه شد و پگاه بازهم فریاد زد و “او” رهایش نکرد. وجودش بازهم لرزید از هجو مِ وحشت و این بار هم، دوید و همین که دست های او برای بار دوم به بازوهای کبودش رسید از دنیای تاریک کابوس ها فرار کرد. این بار که چشم باز کرد دنیا آرام بود. پگاه میان چهاردیواری تاریک و کم نور اتاق خودش، با وجود تنها بودن، زندگی می کرد. او بازهم به خوابش آمده بود و پگاه بازهم بیدار که می شد اشک می ریخت.

بازهم سر به روی متکای خیس و داغدارش گذاشت.  این بار که نگاه داد به آسمان میان قاب پنجره، التماس کرد که خدا “او” را به یادش آوردن را تمامش کند. از خدایش هم ممنون بود که این بار، بعد از بسته شدن چشمانش، او به خوابش نیامد و خود لعنتی اش چند ساعتی آرامش را تجربه اش کرد. صبح روز بعد، پس از جواب پس دادن به تمامی اهالی خانواده، رفت تا خانه ی شیما و تمام محتوای خواب های هرشبش را تعریف کرد. شیما مدام فحش بارانش می کرد و…

دانلود رمان زهرآلود از ریحانه محمود بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان نقطه سرخط از gandom.me

دانلود رمان نقطه سرخط از gandom.me pdf بدون سانسور

دانلود رمان نقطه سرخط از gandom.me با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست… ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر روز، به همان اندازه برایت مهم باشد. و هر وقت ته خط رسیدی، نقطه ای می گذاری وسر خط… ایمان داشته باش! هر نَفَس، نشانه ای از جانب خداست و تازمانی که نفس می کشی خطوط زندگی هنوز جریان دارد… هر خط… شروعی نو یاد بگیر، در هر خط، تنها یک بار فرصت جولان داری پس خوب بتاز… قول می دهم صفحه ی زیبایی می شود… این حقیقت زندگیست…

خلاصه رمان نقطه سرخط

تکه ای از کیک شکلاتی که به تلخی می زدو بی میل خوردم و پشت بندش چایی بد طعمِ کافی شاپِ دانشکده که باعث می شد با هر قُلُپش خودمو فحش بدم که چرا اینو سفارش دادم. راحیل: ما با دکتر عزیزی حرف زدیم. راجبِ پروژه. گفته حاضره باهامون همکاری کنه. ابروهامو با تعجب بالا دادم و گفتم:ولی دکتر مرادی گفت پروژه تو کمسیون رد شده. مگه دکتر عزیزی تو کمسیون نبوده؟ راحیل: نمی دونم. لیوان کاغذی رو روی میز گذاشتم و از زور حرص گفتم: من این مهرانفرو حتما یه روزی می کشم. راحیل: گفتی مهرانفر یه چیزی یادم اومد. علی می گفت ظاهرا این مهرانفر پرونده ی درخشانی داره.

-تو چه زمینه ای؟ -هر زمینه ای که بگی. از کم کردنِ سنِ شناسنامه ایش که بخواد بشه هیئت علمی بگیر تا پرونده اخلاقیش تو بیمارستان رسول. -فکر کنم بیشتر شایعه باشه. منم یه چیزایی شنیدم، ولی اگه اینطور بود تو دانشکده راش نمی دادن چه برسه به این که بخواد معاون آموزشی هم بشه. – مهرانفر تو دفتر وکالتی که علی کار می کنه سنِ شناسنامه ایشو ۶ سال کوچیک کرده. به قول معروف تا نباشد چیزکی… به الهام خیره شدم که داشت با اکراه قهوه شو می خورد و انگار تو این عوالم نیست. از زیر میز یکی به پاش زدمو گفتم: مگه مریضی چیزی رو که دوست نداری رو سفارش می دیو می خوری…

و در دل ادامه دادم: حالا خوبه یکی اینو به خودم بگه. -اَخی چقد بد طعمه.اینو چجوری می خورن؟ -خب نخورش دیوانه. -دو و پونصد پولشو دادم، چی چیو نخورم. راحیل: الی. — هووم. – خعیلی خُلی. همزمان با راحیل خندیم و گفتم: من باید مهرانفرو ببینم. ظاهرا اگه پروژه به نام من باشه باهاش موافقت نمی شه. راحیل: ما چیکار کنیم؟ نهایتش اینه که شما این پروژه رو ادامه می دین. مهرانفر می خواد که توی یه تحقیق باهاش همکاری داشته باشم واسه همین روی این موضوع با من موافقت نکرده اینطور که دکتر عزیزی گفته باهاتون همکاری می کنه یعنی با شما کاری نداره. الهام: می خوای با اون گرگ پیر همکاری کنی؟…

دانلود رمان نقطه سرخط از gandom.me pdf بدون سانسور

دانلود رمان زمرد از نسرین شاه آبادی

دانلود رمان زمرد از نسرین شاه آبادی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان زمرد از نسرین شاه آبادی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

زمُرد دانشجوی معماریه و قراره تو شرکت پدرش کار کنه، در این گیر و دار با یاسین پسر عمه‌ اش که تا آن زمان ملاقاتی با هم نداشتن رو برو می شود ! بحث و جدلی میان این دو نفر شروع میشه تا جایی که زمرد تصمیم گرفته از ایران بره…

خلاصه رمان زمرد

سنگینی نگاهی رو ،رو خودم حس کردم سرم و بالا آوردم دیدم بله این تیرداد مغروره اس داره به من نگاه میکنه سرشو انداخت پایین ولی من بهش داشتم نگاه می کردم به نظرم قیافه اش جذاب تر از دوستاش بود. صورتی گرد و کمی لاغری داشت ابروهای شمشیری داشت، چشم هایی به رنگ زیتونی داشت ((وایی ننت قربون اون چشمات بره عسیسم)) دماغ قلمی متوسط گوشتی داشت، لب ها ی باریک نازک، مژه های کوتاه تو پر، موهای کوتاه حالت دار داشت، قد بلندی داشت هیکل ورزش کاری داشت معلوم پدرش

در آمده که تا هیکلش اینجوری بشه،هییییییییی! غذام تموم شد دست از غذا خوردن کشیدم، اووف چه قدر خوردم، اونا هنوز داشتن میخوردن گوشیم و از تو کیفم در آوردم روشنش کردم رفتم تو اینستا چرخ زدم پست ها رو لایک کردم همییینن! گوشی و خاموش کردم نگاه کردم بهشون دیدم غذاشون تموم شده و گفتم: خوب کی موافقه قیلون بکشیم همه قبول کردن، گفتم :خوب حالا چی میکشین؟ پسرا گفتن دو سیب دخترا هم آدامس دارچین منم که بلوبری بلند شدم رفتم به گارسون گفتم به تعداد قیلون

هایی که بچه ها گفتن و سفارش دادم رفتم پیش بچه ها نشستم امیر علی گفت: خوب شما که به اکیپ ما اضافه شدین، پس شماره هاتون و بدین تا هر موقع خواستیم جایی بریم به شما هم بگیم ،هوم؟ سهند :چرا که نه اون اکیپ ها شماره شون دادن به امیر علی، چرا امیر علی؟ چون مدیر رفت امدم و بیرون رفتنمون هست! گارسون قیلون ها رو آورد شروع کردم به قیلون کشیدن (البته من قیلونی نیستم گاهی وقت ها تفریحی میکشم) دیدم یکی داره پیس پ یس میکنه پشت سرم نگاه کردم دیدم کسی نیست…

دانلود رمان زمرد از نسرین شاه آبادی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان ساعت تلخ شنی از مریم سلطانی

دانلود رمان ساعت تلخ شنی از مریم سلطانی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان ساعت تلخ شنی از مریم سلطانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

نارین تک دختروتک فرزند خانواده ، نزدیکترین افراد به نارین مادرش خورشید و زری تنها عمه اشه که ازدواج کرده و چندسال از نارین بزرگتره و البته اعضای خانواده همسایه روبروییشون سادات خانوم و شوهرش و دو تا پسراش که تو بچگی همبازی برادر و عمه نارین بودن و بعدها نارین هم به خاطر نزدیکی زیاد این دوتا خانواده یه جورایی بااونا بزرگ شده وحالا تو اوج جوونیش داستان عشق نارین و اراس پسر بزرگ سادات خانومه …

خلاصه رمان ساعت تلخ شنی

پیش دستی را جلویش روی میز گذاشت و مشغول پوست گرفتن میوه های توی آن شد. نگاهم روی دستانش بود و ذهنم دنبال حرف هایی که دم در گفته و شنیده بودیم. نمی دانم حق با کداممان بود و یا کداممان تا چه حد مقصر بودیم. من که بی فکر و فقط برای فرار از آنچه که دیگر باعث آزار روح و روانم شده بود به او اجازه ی جلو آمدن داده بودم، یا او که دانسته اشتباه کرده بود. صدای شلیک خنده ای از توی آشپزخانه و دستی که پیش
دستی را با میوه های پوست گرفته و برش خورده ی تویش روی میز کشید و جلویم گذاشت.

مرا از فکر و خیال دقایقی قبل بیرون کشید. -تا تو تمومش کنی من یه تماس واجب دارم بزنم بیام. این را گفت و بی معطلی ایستاد. _تا برم بیام میگم زری خانوم بیاد پیشت که تنها نمونی غریبی کنی. جواب تشکر کوتاهم را فقط با یک نگاه کوتاه تر داد و رفت. هنوز از رفتنش دو دقیقه هم نمی گذشت که سرو کله ی زری نمی دانم از کجا پیدا شد. دقیقاً وقتی آمد که من درگیر نگاه کوتاه او و اخمی بودم که انگار قصد باز کردنش را نداشت. کنارم جای علی نشست و به بشقابی که جلویم روی میز بود با خنده نگاهی کرد و گفت: -چه خبره اینجا؟

چه تحویلم گرفته خانومو!… لبخندی زدم و دست پدرام را لمس کردم که توی بغل زری برای برداشتن برشی از موزهای کنار بشقاب سمت میز کشاله می رفت. او را از زری گرفتم و میان خودمان نشاندم. بشقاب را برداشتم و روی پاهای کوچکش می گذاشتم که زری با صدای آرامی و پایینی گفت: -علی چشه نارین؟ دستم با برشی از موز جلوی دهان پدرام ماند و زری با صدای ریز تری سرش را جلوتر کشید. -اخماش بدجوری توهمه، چیزی شده؟ باهم حرفتون شده؟ با دیدن معصومه خانوم که وارد آشپزخانه میشد‌…

دانلود رمان ساعت تلخ شنی از مریم سلطانی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان چتر خیس از مریم سلطانی

دانلود رمان چتر خیس از مریم سلطانی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان چتر خیس از مریم سلطانی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

تاثیر بعضیا تو زندگی ادم، بیشتر از یه اسمه، بیشتر از مدت حضورشونه انقدر زیاد که یه روز به خودت میای و میبینی، همه فکر و ذکرت شده یه نفر! شاید اون یه نفر هیچوقت نفهمه که باعث چی شده تو زندگیت، اما تو که میدونی اون یه نفر، تنها دلیل تنهایی هات بوده وتو، خیلی وقت ها توی همه تنهایی هات به اون پناه بردی ارزو دادی، خاطره گرفتی!

خلاصه رمان چتر خیس

اولین لقمه را توی دهانم گذاشتم که گوشیم تک خورد‌… با عجله از پشت میز بلند شدم و در جواب نگاه پر سوال مادر گفتم: بچه ها اومدن دنبالم باید برم… با این حرف کیف و کلاسورم را از روی میز برداشتم و آشپزخانه بیرون آمدم و در جواب مادر که می گفت: پس صبحانه ات چی؟ گفتم: دیرمه مامان سر راه ی چیزی می خورم… در حال پوشیدن کفش هایم بودم که صدای گوشی داخل جیبم بلند شد… توجه ای نکردم. می دونستم تا برسم پایین این شیمای عجول ده دفعه ی دیگه میزنگه…

قد راست کردم که مامان با ساندویچ نسبتا گنده ای جلوم ظاهر شد: بیا مامان تو راه بخور ضعف نکنی… به تشکر بوسه ای از گونه ی خوشگل و خوش تراشش گرفتم و گفتم: میدونی چقد دوست دارم…؟ خندید و به پشتم زد: بیا برو بچه زبون نریز همین طوریشم عزیزی… با این حرف اشاره ای به گوشیم زد: خودشو کشت… با خنده شانه ای بالا دادم: مهم نیست مگه نمی شناسیش زیادی شلوغ میکنه… در را بریم باز کرد: مواظب خودت باش… با خنده برایش دستی تکان دادم و پله ها را با دو پایین دویدم…

در که پشت سرم بسته شد شیشه را با حرص پایین داد: الهی بمیری ی دو ساعت دیگه معطل می کردی… خندیدم و در عقب ماشین را باز کردم: چه خبرته همه اش به دو ساعتم نکشید که… سلام… جواب سلام آرام و همراه با لبخند سامان توی صدای خواب آلود عسل گم شد: مگه نمی دونی بچه ام شش ماه ست توام یکم به دلش راه بیا دیگه… شیما خم شد و دستش را از میان دو صندلی برایش پرت کرد: تو خفه لطفا، هر وقت گفتم خاک انداز… صدای جیغ عسل بلند شد: خیلی بی ادبی… بی ادب.

دانلود رمان چتر خیس از مریم سلطانی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان دختر نقاب دار از آمنه آبدار

دانلود رمان دختر نقاب دار از آمنه آبدار pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان دختر نقاب دار از آمنه آبدار با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

رمان دختر نقاب دار، روایتگر زندگی آنالیا محبی خلافکار و رئیس بزرگترین باند قاچاق مواد. زندگی این دختر سراسر رازه! با نفوذ سه پلیس به باند، متوجه چیزهای عجیبی در مورد زندگی این دختر میشن و جالب ترینش هویتشه چون هیچ کسی به اسم آنالیا محبی در هیچ کشوری نیست و هنوز هم اونا در تلاش برای شناختن این دختر هستند.

خلاصه رمان دختر نقاب دار

پالتوی چرم اشلمو تنم کردم و از عمارت بیرون رفتیم راننده لیموزینو درست جلوی در عمارت پارک کرده بود که با دیدن من، در عقبو باز کرد و و اول من و بقیه هم به دنبالم سوار شدن. بعد از نیم ساعت رسیدیم عمارت سمیعی، جایی که مهمونی برگزار می شد. از لیموزین پیاده شدیم و راه سنگ فرشی رو که به در عمارت منتهی می شد در پیش گرفتیم. هر چقدر به عمارت نزدیکتر می شدیم صدای آهنگ بلند و بلند تر می شد. وارد عمارت شدیم خدمتکار پالتوهامون رو ازمون گرفت و برد. سمیعی به استقبالمون اومد و با لبخند گفت ۔ سلام آنا جان خوش اومدی. در مقابل لحن پر اشتیاق و گرمش فقط به

گفتن سلام بسنده کردم. اونم بیخیال من شد و مشغول خوشامد گویی به ارمیا اینا شد. بعد از رفتن سمیعی رفتیم و روی یه میز خالی نشستیم برای بار هزارم به همشون گفتم. _اونی که دیدید سمیعی بود بر خلاف ظاهر نسبتا مهربونش از درون هیولاییه! روی میز معامله با اون که می شینید، باید خیلی تیز باشید چون هر لحظه امکان کلک زدنش هست. پس امشب حواستونو جمع کنین و گرنه هر چی بشه از چشم شما می بینم. ارمیا نگاه مغرورانه ای به من کرد و گفت: شما نگران نباشید ما کارمونو بلدیم. پوزخندی زدم و یکی از ابروهامو بالا انداختم و پشت بندش گفتم: – ببینیم و تعریف کنیم. ارمیا هم با

همون لحن گفت: هم می بینید هم تعریف می کنید. تو همین بین سر و کله داوود پیدا شد و از همون اول نگاهش میخ روژین بود. با لبخندی مسخره و لحنی مسخره تر گفت واو چه خانومای زیبایی! و رو به من ادامه داد آنا جان معرفی نمی کنی؟ اخمامو تو هم کشیدم و گفتم:  – اولا آنا نه و خانوم محبی دوما، خانم سماوانی هستند. قهقهه ای کشید و گفت: شوخی بامزه ای بود! منظورم اسم کوچیکشونه!جدی و پر تحکم گفتم: -من با کسی شوخی ندارم ایشون هم اسمشون فقط برای جنبه کاری، که البته فک نکنم هیچ وقت قراردادی برای تو ببندم لازم میشه که همون خانم سماواتی بسنده می کنه…

دانلود رمان دختر نقاب دار از آمنه آبدار pdf رایگان بدون سانسور

درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ایران رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.