ایران رمان
انلود رمان جدید ایرانی و خارجی
دانلود رمان متخصصین شیطون و مهندسین مغرور از آتنا و نرگس

دانلود رمان متخصصین شیطون و مهندسین مغرور از آتنا و نرگس pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان متخصصین شیطون و مهندسین مغرور از آتنا و نرگس با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان درباره دوست‌های صمیمی به نام های شایلین و نفسه که برای رزیدنتی به یه بیمارستان میرن و داستان از جایی شروع می شه که مدیر بیمارستان به یه سفر می‌ره و…

خلاصه رمان متخصصین شیطون و مهندسین مغرور

“شایلین” ای واااای نفس رو اینکه کسی بهش تهمت بزنه خیلی حساسه یه نگا بهش کردم که دیدم داره میلرزه صورتشم قرمز شده اومدم برم سمتش که دستاش و به علامت ایست جلوم نگه داشتم منم وایسادم بیبینم می خواد چیکار کنه!!! نفس برگشت به سمت اون پسر های مزاحم و گفت بببین اشغاله عوضیه حیووووون اگه شماها دنبال ما نمیومدید الان من به این بیشعورا نباید جواب پس می دادم… سنگینیه نگاهی رو روم حس کردم و سرم که تا الان به سمت نفس بود و چرخوندم به سمت نگاه که با دو تا تیله طوسی مواجه شدم یه اخم بهش کردم و سرم و برگردوندم با صدای ماشین برگشتم و

دیدم اون بنزه رفت. یه نگا به نفس انداختم و وقتی دیدم اعصابش خط خطیه دستش و گرفتم که یهو دستش و از تو دستم کشید بیرون و رفت سمت مرده اول خواست یقشو بگیره که من و اون چشم تیله ایه به سمتشون دویدیم و همزمان دستمون رو گذاشتیم ما بین اون دوتا که دستش رو دست من قرار گرفت و من زود دستم و عقب کشیدم ولی اون خیلی ریلکس داشت به من نگا می کرد. تا به خودم اومدم دیدم اون یکی دستش رو یه طرفه صورتشه و نفس شروع کرد به حرف زدن: دیگه همچین حقی رو نداری که درباره ی کسی که نمیشناسیش اینجوری اون فکتو باز کنی زرزر کنی…

وقتی داشت حرف میزد بغض توی گلوشو احساس کردم نفس دستم و کشید و گفت: بریم شایلین. من رفتم سمت ماشین و در و باز کردم و نشستم تو ماشین و نفسم زود راه افتاد تا از اون کوچه و خیابون در اومد زد کنار و سرشو گذاشت رو فرمون لرزش بدنشو حس می کردم گذاشتم خودش و خالی کنه چون میدونستم خیلی عصبیه بعد از min5 با چشمای قرمز استارت و زد که من گفتم: بیا بشین اینور من رانندگی می کنم اونم بدون هیچ حرفی پیاده شد و اومد جای من نشست و منم رفتم سمت راننده نشستم و به سمت خونه راه افتادم. وقتی رفتیم خونه، راحله ( خدمتکارمون ) خواب بود…

دانلود رمان متخصصین شیطون و مهندسین مغرور از آتنا و نرگس pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان یک طرفه از صبا مولا_ رضوان ط

دانلود رمان یک طرفه از صبا مولا_ رضوان ط بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان یک طرفه از صبا مولا_ رضوان ط با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

افرا دختری فوق العاده شوخ و شیطونه که با یه تلنگر میفهمه همه احساساتی که مدتها فکر میکرده عشقه سوتفاهم بوده و طی یه سری اتفاقات عشق واقعی میاد سراغش عشقی که برخلاف همیشه بجای درد شادی رو به همراهش میاره و و افرا رو عاشق میکنه … تو این رمان خیلی از شخصیتا خاصن و مطمنم که بعد رمان تو فکرتون زندگی خواهند کرد. رمانی که با عشق نوشتیم و امیدوارم چند لحظه کوتاهم که شده لبخند رو مهمون لباتون بکنه…

خلاصه رمان یک طرفه

با عجله پله هارو دوتا یکی کردم. داد کشیدم _من رفتم! دوییدم سمت پراید خستم. خب بسم الله. کلاج کدوم بود؟ اهان سمت چپیه. استارت زدم بسم الله خدایا به امید تو. راه افتادم تو چهار راه ترمز کردم… ۱۲۰ثانیه! ای خدااااا چراغ قرمزو رد کردم، داشتم جیغ میکشیدم: هورااااااااا. که یهو خوردم به یه جیگر! خر کلاه قرمزی رو نمیگما ! ماشینه رو میگم… همه جا سکوت شد مثل فیلما! خدا امروز که عجله دارم هم باید دیر بیدار شم هم تصادف کنم!! خااااک! دیگه عصبانی شدم! پیاده شدم داد زدم. _هوی مرتیکه چه خبرته!

حالا نمی دونستم زنه یا مرده ها! ولی خب توی فیلما میگن مرتیکه!خخخ. بلافاصله یکم احساس پشیمونی کردم به خاطر داد زدنم طرف خیلی آروم پیاده شد… چقد آشناس! _خانوم درس صحبت کنین مقصر شمایینا! یه چند لحظه با بهت نگاهش کردم باورم نمیشد خودش باشه… آرش کیانی! _تموم شدما! به خودم اومدم… با این که خیلی ذوق کرده بودم از دیدن یه آدم معروف اونم انقدر نزدیک! اما دیدم جا بزنم خیطه… اخمام رو توی هم کشیدم و طلبکارانه گفتم _تقصیر منه یا شما دور و برتونو نگاه نمی کنید و همینجوری می گازونید!

یه پوزخند مسخره زد و گفت: _البته شایدم از عمد زدی به ماشین من که بیشتر من رو ببینی! اولین نفرم نیستی! دیگه چشمام داشت از حدقه در میومد! هر چقدرم محبوب باشه من عمرا همچین غلطی بکنم! _نه بابا ! فکر کردی کی هستی برد پیت یا تام کروز! جمع کن بابا خسارت ماشین خوشگل منو بده! خودمم از حرفی که زدم خندم گرفت، اونم جلوی خودشو گرفته بود تا نخنده! آخه پرادو اون کجا پراید من کجا… به ساعت نگاه کردم… وای دیگه داره خیلی دیر میشه! سریع پریدم تو ماشین و ….

دانلود رمان یک طرفه از صبا مولا_ رضوان ط بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان دختر شرور از محدثه فارسی

دانلود رمان دختر شرور از محدثه فارسی pdf بدون سانسور

دانلود رمان دختر شرور از محدثه فارسی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

در مورد یه دخترِ بد، بدِ، بدِ، دیگه. از نظر اخلاق و رفتار شیطونی بیش از اندازه و آزار مردم باعث خوشحالیش می‌شه! ولی یک دفعه همه چی تغییر می‌کنه وعاشق می‌شه! تصور کنید همچین دختری عاشق بشه، واویلا! آیا دوست دارید نتیجش رو ببینید و بخندید؟

خلاصه رمان دختر شرور

قیافم رو کج کردم و گفتم: -قیافش رو تو روخدا! آخه بگو لامصب تو به این جذابی چرا انقدر حزب اللهی هستی؟ سوگند در تایید حرف من گفت: -واقعا هم، حیفه به خدا. آخه ببین چه تیکه ای. آدامسم رو باد کردم و محکم ترکوندم که سوگند چپ چپ نگاهم کرد! برگشتم سمتش و گفتم: -ولی میدونی اصلا ازش خوشم نمیاد، اصلا از آدم های اینجوری بدم میاد میدونی که؟ ایشی زیر لب گفت و ادامه داد: -نه تو روخدا! بیا و خوشت هم بیاد! پسره ی خشک نچسب. یهو سوگند برگشت و پشت سرم رو نگاه کرد.

سریع بلند شد. بعد از زدن چشمکی ازم دور شد. اخم هام رو در هم کشیدم و پام رو انداختم روی اون یکی پام. کنارم نشست و با لبخند نگاهم کرد! -الان اومدی منت کشی؟ خندید و چشمای نافذ مشکیش رو دوخت توی چشم هام و گفت: -مگه میشه قهر شما رو تحمل کرد خانمی؟ لبم داشت به لبخند کش میومد ولی با هر زوری بود نگهش داشتم و اخمم رو حفظ کردم. -کار همیشته رفتارای اشتباه می کنی و آخر سرم میای تا من و خر کنی! ولی این دفعه کور خوندی آقا سیاوش!

سیاوش با خنده خواست دستش رو بندازه دور گردنم که سریع گفتم: -هوی، بکش بابا. اخم های سیاوش در هم رفت ولی سعی کرد با لحن آرومش از دلم در بیاره. -ای بابا، خانم خانم ها! مثل اینکه حسابی قاطی کردی ها… خب من غلط کردم، خوبه؟ لبخندی از روی غرور و بدجنسیم روی لبم نشست. فکرش رو بکنید پسر جذاب و پولدار و مغرور دانشگاه اینطوری به پای من افتاده! از وقتی وارد دانشگاه شدم چشم های سیاوش دنبال من بود. یه جوری میگم از وقتی وارد دانشگاه شدم انگار چند سال میگذره!

دانلود رمان دختر شرور از محدثه فارسی pdf بدون سانسور

دانلود رمان من شوری از فاطمه عیسی زاده

دانلود رمان من شوری از فاطمه عیسی زاده رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان من شوری از فاطمه عیسی زاده با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

چه کسی می داند، شاید الان خواب هستیم و زندگی واقعی همان است که ما خیال می کنیم در خواب می بینیم. شاید ثانیه ای قبل مرده ایم و هنوز نمی دانیم، همه چیز شدنی است حتی احتمال تراوش من در جسم دیگری، همان قدر ممکن که خود را در آینه دیده ای. شاید منه آن سوی آینه واقعی تر از منی است که چشم هایش عکس خود را در آینه رصد می کند. چه اهمیتی دارد گذشته درگذشته و من نیز هم…

خلاصه رمان من شوری

خوب میشم نگران نباش! انگار من نگران بودم برو عمو …فقط در همین حد که امشب رو نمیری و من به هوای تو برم کپه مرگم رو بذارم برام کافیه. چنان خسته بودم که می توانستم من هم در کنارش از حال بروم زبانم را گاز گرفته و ناخوداگاه جواب دیگری خارج از ورای تصوراتم دادم. چت شده؟ پاشو بریم دکتر. دلم برایش کباب شد حیوان که نبودم… وقتی دیدم به زور چشم هایش را به زور باز و دوباره سعی کرد راست شود و باز هم افتاد.

چشم هایش ناخودآگاه روی هم افتاد. بی اختیار ای کشیده ای گفت. من هم بی دست و پا با دست به کتفش کوبیدم. سپس هولش دادم تا دیگر سرش از تخت آویزان نباشد و بخاطر وزنش با نفس تند شده ای گفتم: خب نمیتونی مجبور نیستی بلند بشی که… بهتره زنده بمونی، چون من هزار تا مفاد و تبصره بلدم تا بتونم ثابت کنم تو رو نکشتم.
احمق مریض انگار مجبور بود نشان دهد در آن شرایط هم همچنان میتواند لبخند بزند به زور لب هایش را کش آورد و گفت: با این هولی که تو دادی، قول میدم روشن بمونم.

دختر الحق صدایش شبیه این شخصیت فیلم هایی شده بود که می خواستند حرف آخرشان را بزنند. تنم مور مور شد و بی اختیار لرزید. هول کرده بودم در حد بنز اینکه میگفتم بنز از کلاس شخصیتی ام کم نشده بود فقط جدا نمیدانم اون رفتارها و حرف ها از کدام قبرستونی بلند می شود.
دو زانو مثل علم دزدا بالای سرش راست شدم، لباس گلدوزی شده ام را از تنم فاصله دادم. او تب داشت، چرا من گرمم شده بود سرم با حالت بد و تهوع آوری گیج رفت و مضطرب پرسیدم ادم با مریض تب دار باید چیکار کنه؟

دانلود رمان من شوری از فاطمه عیسی زاده رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان دختر اجباری از حدیث R

دانلود رمان دختر اجباری از حدیث R pdf بدون سانسور

دانلود رمان دختر اجباری از حدیث R با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

چرا مادر و پدر من فکر میکنن با ازدواج من میتونن علاقه و رفتار های منو کمرنگ کنن؟ هووف… تقه ای به در خورد. ماهی؟؟ روی تخت نشستم مامان وارد اتاق شد و با دیدن من که با قیافه شلخته و موهای ژولیده روی تخت نشسته بودم جیغ کشید. _وا خاک عالم تو چرا هنو حاضر نشدی؟؟! این لباس های پسرونه و زشت رو هم از تنت بکن… (این رمان جلد دوم رمان هانا پسر تقلبی است.)

خلاصه رمان دختر اجباری

راهم رو به سمت خونه کج کردم. خودمم خسته شده بودم. دلم می خواست یک شخصیت داشته باشم ولی… کلیدم رو از جیبم بیرون آوردم و هنو در کامل باز نکرده بودم که صدای جیغ مامان بلند شد _اومدی دختره چشم سفید.. مگه دستم بهت نرسه.. بیا تو ببینم. پشت در قایم شدم _مامان جان اگه منو نمیخوری بیام..؟؟ جیغ زد_حالا منو مسخره میکنی؟؟ صدای خنده بابا بلند شد. _هانا جان بذار بیاد داخل بعد.. همسایه ها خوابن.. وارد حیاط شدم که مامان چشم غره غلیظی بهم رفت به اصرار بابا وارد خونه شد. ترجیح می دادم الان جلوی چشم مامان ظاهر نشم و با دو به سمت بالکن اتاقم

رفتم و به سختی خودم رو بالا کشیدم. به محض رسیدن به اتاق روی تخت ولو شدم _هوووف چشمام بستم و تو رویاهام به فکر یه زندگی پسرونه بودم که خوابم برد… صبح با صدای زنگ ساعت تیز ازجام بلند شدم _اخ لعنتی باز دیرم شد.. تند تند مانتو و شلوارم پوشیدم و مقنعمو از زیر بالشتم بیرون کشیدم _اوه چقد چروک.. بیخیال اتو کشیدنش شدم تند سرم کردم بعد از برداشتن کیف و وسایلم از اتاق بیرون دویدم.. مامان با دیدنم داد زد. _کجا بیا صبحانه.. کفشای پسرونمو از جاکفشی بیرون کشیدم _دیرم شده مامان خداحافظ… جلوی دانشگاه نفس نفس زنان ایستادم…

بعد اینکه نفسم اومد سرجاش.. دوباره با دو به سمت کلاس رفتم. طبق معمول دیر کرده بودم موهای کوتاهم توی مقنعه ام چپوندم و تقه ای به در زدم که صدای زمخت استاد بلند شد _بله؟؟ آروم در باز کردم و لبخندی زدم _سلام استاد اجازه هست؟! اخمی روی پیشونی چروکیده اش نشست. _خانوم همایونی طبق معمول باز دیر کردید! ایندفعه چه بهونه ای برای گفتن دارید! ریلکس لبخند پت و پهنی زدم. _چیز شد یه گربه نه یه سگ اها اره سگ بود.. دنبالم کرد مجبور شدم چندتا خیابون بچرخونمش تا گمم کنه این شد که دیر شد چشمای استاد گرد شد. کل کلاس ترکید از خنده. سری تکون داد…

دانلود رمان دختر اجباری از حدیث R pdf بدون سانسور

دانلود رمان التهاب یک دوران از N_Raya

دانلود رمان التهاب یک دوران از N_Raya بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان التهاب یک دوران از N_Raya با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آتنای دوازده ساله، چهار سال پیش یتیم شده. دختر تنهایی که غیر از یک برادر به کما رفته کسِ دیگه‌ای رو نداره و حالا بعد از این همه مدت زندگی در یک پرورشگاه دولتی، امیدی به برگشتن دوباره‌ی برادرش نیست. این دختر زندگی آرومی داشت اما در غروب روزی که برای اردو به جنگلی در لاهیجان رفته بودن، به همراه دوستش دزدیده میشه. این دختر بدون این‌که خودش بخواد، از شهرش، از وطنش، از آخرین چیزهایی که براش باقی مونده بود دور میشه. بدون این‌که بخواد پا روی خاک کشوری می‌ذاره که ذره‌ای شناخت از اون نداره اما زندگی همیشه هم با آدم بد تا نمی‌کنه….

خلاصه رمان التهاب یک دوران

با تکون های دستی چشم هام رو باز کردم. مارال بود. – بیدار شو آتن! بیدار شو! گیج و منگ بلند شدم و به اطراف نگاه کردم. – این جا دیگه کجاست؟ – من هم نمیدونم، الان بیدار شدم. آتن بیا بو کن! لباس هامون یه بوی عجیب و غریبی میدن! بازوم رو بلند کردم و خودم رو بو کردم. راست می گفت یه بوی عجیبی می داد. آه درسته! این ها می خواستن ما رو بذارن تو گونی گندم! ولی چه طور نفهمیدم؟ کی ما رو گذاشتن تو گونی؟ دوباره توی یه اتاق بودیم. یه اتاق کوچیک دو در دو که از دو طرف در داشت. یکی از درها باز شد و بالاخره چشممون به یه زن افتاد. زنی که وضعیت پوشش تنش کاملا داد

میزد مال ایران نیست! چند کلمه حرف زد که چیزی نفهمیدم. در آخر وقتی دید که مثل بز نگاهش می کنیم با صدای بلند چند نفر رو صدا کرد.چند مرد ناآشنا از در سمت راستی وارد شدن و ما رو یکی یکی بردن بیرون. همه مون رو توی یه خط، روی یه جایی شبیه سکو که جلوش پردهی مشکی رنگی کشیده شده بود، ردیف کردن. یه دفعه پرده ی مشکی کنار رفت و پشتش نمایان شد. نفسم حبس شد! حدود سی زن و مرد شیک پوش دور میزهای پایه بلندی ایستاده بودن که قیافه هاشون داد میزد ایرانی نیستن! با دیدن اونها، همه ی اون امیدی که واسه نجات داشتم از بین رفت. اشک هام خود به خود

سرازیر شد. من تو کشور خودم نبودم و معلوم نبود کی برمی گردم. برعکس من، بقیه ی بچه ها که فکر می کنم از من بزرگتر باشن، گریه نمی کردن و فقط با استرس و ترس داشتن نگاهشون می کردن. کمی اون طرف تر از جایی که ما ایستاده بودیم، یه چیزی مثل سکوی سخنرانی قرار داشت که پشتش یه مرد مو طلایی با یه چکش چوبی ایستاده بود. چه قدر این صحنه آشنا بود! معمولا فیلم زیاد نگاه می کردم و حس می کردم که این میز و اون چکش رو تو یکی از فیلم ها دیدم. اوہ! نه نه نه! اونها می خواستن ما رو بفروشن! اشک هام بیشتر ریخت. آینده ام نامعلوم تر از هر زمانی بود…

دانلود رمان التهاب یک دوران از N_Raya بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان گیسو کمند (دو جلدی) از نگین حبیبی

دانلود رمان گیسو کمند (دو جلدی) از نگین حبیبی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان گیسو کمند (دو جلدی) از نگین حبیبی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

کمند دختری از باند عتیقه کالفرنیا ماموریت میگیره وارد باند عتیقه تهران بشه و توجه و علاقه رییس باند،دان،رو جذب کنه..اما این فرد بویی از احساس نبرده و برای کمند که اولین ماموریت و معمولا سوتی میده کار خیلی سختیه… در این بین هم مشکلاتی برای پیش میاد و ماجراهای جالبی براش اتفاق میوفته.

خلاصه رمان گیسو کمند

در صندوقو بالا زدن… نگاهی به مجسمه های عتیقه انداختم… طبق آموزش هایی که مادام داده بود باید اصم باشمه… کلاه کاپمو جابه جا کردم و لبخند بدجنسی زدمو گفتم: .OK- نگاهی به دستیار بغل دسمتم انداختم وعقب رفتم… دنیل چمدون هارو به کمک بقیه افراد از توی ماشین های خودمون گذاشت و به سمتم اومد: _پولا رو بدم؟ سرمو تکون دادمو به سمت ماشین رفتم… یکی از همون بادیگاردا درو برام باز کرد و من پامو روی بدنه شاستی بلند گذاشتم و روی صندلی نشستم… درو بستم…

تی شرتمو مرتب کردم که دنی کنارم نشست و علامت حرکت داد… به ساختمون اصلی رسیدیم و خیلی مخفیانه وارد پارکینگ شدیم… دوباره درو برام باز کردن… واقعا از هیکلشون با کت و شلوار مشکی و اون سرهای تراشیده و عینک آفتابیشون می ترسیدم! سعی کردم ظاهرمو حفظ کنم و وارد ساختمون شدم… آخیش… چه هوای خنکی… به سمت اتاقم رفتم که دنی گفت: -اگه مادام سراغتو گرفت؟ _صدام کن. درو بازکردم و وارد شدم… کلاه و جلیقه مو برداشتم و روی تخت مشکی و قرمزم انداختم…

وارد بالکن شدم… دست به سینه به سواحل کالیفرنیا و زن و مردایی که با اون حالت باهم والیبال بازی می کردن یا کارای دیگه! نگاه کردم… دیگه برام عادی بود… پوفی کشیدمو وارد اتاق شدم… دراتاق تقه ای خورد… _بیا تو. دنی اومد… برگشتم و به تیپ تابستونیش خیره شدم… موهای بور و چشمهای آبی… یکی از همین اروپاییا که وارد باند مادام شده بود… البته قبل از من اینجا بود.. دنی -مادام… _الان میام. سر تکون داد و رفت… یه تاپ قرمز پوشیدم با شلوار جین مدل پاره پاره. موهامو دم اسبی بالا سرم بستم…

دانلود رمان گیسو کمند (دو جلدی) از نگین حبیبی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان پسران شاه دختران گدا از امیر فرهی

دانلود رمان پسران شاه دختران گدا از امیر فرهی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان پسران شاه دختران گدا از امیر فرهی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

نکرده چرخ روزگار، بر هیچکس وفا، چون مى خوانیم هرساله در قصّه ها، که مجنون تر زفرهاد و شیرین تر از لیلا، از بدر عشقِ میان آدم و حوا، تا بوده عشق جاودان در راه، مى رسید شاهزاده اى به گدا! از چوپانى یوسف، به سلطنت زلیخا، به تیزى صبر ایوب و تیغۀ اهریمن ها، عشقى به شفافى دریا، به بلندى ابرها، به نمناکى لب ها، به دردناکى غم ها، به سوزناکى سرما، به وسعت قلب ها، به روشنایى فردا، به بى قرارى دل ها، عشق هاى ممنوعه، عشق شاهى به گدا،همیشه زشت و زیبا، همیشه روشن و سیاه، همیشه و همیشه تضاد!زندگى پر از پایین و بالا،و عشق و عشق و عشق میان کیست؟دو قبیلۀ ازهم جدا…

خلاصه رمان پسران شاه دختران گدا

هر چهارتا پیاده شدیم. ما سه تا جلوتر راه مى رفتیم و اونم پشت سرمون داشت مى آمد. با ذوق و شعف به هر گوشه سرک مى کشیدیم و کنجکاو باغچه ها و استخر و حوض بزرگى را که در گوشۀ حیاط در موازى یکدیگر واقع شده بودند را نگاه مى کردیم. سیاوشم آروم آروم پشت سرمون مى آمد _چقد شما سه تا لاغرید! براى لحظه اى برق از سر سه نفرمون گذشت و سرجامون خشک شدیم… این پسره خیلى فضول بود و این داشت نقشه هامون رو خراب مى کرد… برگشتیم طرفش و فریال باصداى محکمى گفت: توام اگه شب ها با شیر و خرما شکمت رو به جاى مرغ و بوقلمون سیر مى کردى،

از ما لاغرتر بودى! سیاوش براى چند لحظه سکوت اختیار کرد و سپس به منظور عوض کردن بحث با دست در ورودى ویلا را نشان داد و گفت: _از این طرف. این بار اون جلو تر رفت و ما پشت سرش روانه شدیم. ترسیدم بخواد کلکى سوار کنه، واسه همین سر اسلحه رو گرفتیم پشت کمرش و هلش دادم تو… در با فشار تن او گشوده شد… یه سالن بزرگ بود که از زینت نور هاى لوسترها و مبل هاى سلطنتى و سناطورى متفاوت، بسیار شیک و خیره کننده به نظر مى آمد. گلدان هاى طلایى باگل هاى گران قیمت در گوشه و کنار سالن. تابلو فرش ها و مجسمه هاى گران قیمت قدیمى چونان موزه هاى پرشکوه به

دید مى آمدند. پنجره هایى به ارتفاع ۶ متر و پرده هاى زرشکى مخمل شهرزادى محفل را گرم و مطبوع جلوه مى دادند. کف پوش زمین پر از سرامیک هاى تمیز و براق بود و در نقاط مختلف سالن فرش هاى ۱۲ مترى دست بافت پر نقش و نگار ایرانى جلوه گرى مى کرد. بى اختیار انقدر احساس آرامش کردم که با گام بلندى وارد شدم. _اینجا خونه است یا قصر سیندرلا. سیاوش_خوب اینم خونۀ من… حالا چى مى خواید. _۱۰۰ میلیون تومن ناقابل با تخفیف زمستانى به شما مشترى ارجمند! سیاوش_فکرمى کنى خیلى با نمکى. هنوز حرفم تمام نشده بود که دونفر دیگه، از پله هاى پیچى سنگى طولی که…

دانلود رمان پسران شاه دختران گدا از امیر فرهی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان کلکل شش نفره از یگانه نصیری، الهه صالحی، بهنوش رمضانزاده

دانلود رمان کلکل شش نفره از یگانه نصیری، الهه صالحی، بهنوش رمضانزاده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان کلکل شش نفره از یگانه نصیری، الهه صالحی، بهنوش رمضانزاده با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان ما در مورد سه تا دختر شیطون و سه تا اقا پسر خودخواهه که طی اتفاقاتی هر کدوم از پسرا به نحوی با شیرین قصه ی زندگیشون برخورد میکنن.

خلاصه رمان کلکل شش نفره

از زبون ارمینا: اه اه اه بیشعورا کله ی صبحی از خواب ناز بیدارم کردن ، تازه جای حساس خوابم بوداااا شانس که نداریم تو خوابم حتی به شوهرمون برسیم هــــعی خدایا شکرت. ترانه_ارمینااااااااا ذلیل شی کجا موندی تو. ارام_همینه دیگه همش باید مِس مِیکنه تو کاراش. هووف اینام که نه میذارن عین ادم بخوابی نه عین ادم به دسشوییت برسی. _اوووومددددم اقا جاااان نخورییین منووو. ارام_چه عجب دل کندی از اتاق فکر دل انگیز. _لامصب دل کندنم نمیومد داشتم باهاش وداع می کردم. ترانه_ارام؟ ارام_هوووم؟؟ ترانه_خوب میشه بنظرت؟ ارام_فک نکنم پاک مغذشو از دست داده.

_خب خب زیادی چرت گفتین تن لشاتونو بکشین کنار من رد شم. ترانه و ارام_ اوووو بفرمایین مادمازل. _صبحونه امادس؟ ترانه_بله صبح که شما دوتا خواب تشریف داشتین من اماده کردم. ارام_ای الهی قربون تو بشم من میمون خوشگلم دستت درد نکنه. ترانه_مررررض شونصد بار بهت گفتم به من نگو میمون. ارام_خب عزیزم وقتی شکله میمونی چی بهت بگم؟هوم؟ دیدم اگه به اینا باشه که ول نمیکنن برا همینم گفتم: _دوستان هییس سکوت. نظرتون چیه یه چند روزی جمع کنیم بریم کیش؟ ارام_کیش؟! _بله کیش کیش ندیدی؟ ترانه_اوممم بدم نیست میریم حالو هوامون عوض شه.

ارام_اره منم موافقم. _ایووووول پس بریم وسایلارو جمع کنیم. ارام_همینجوری الکی که نمیشه کِی؟ اصلا با چی میخوایم بریم؟ _خنگول جون الان چمدوناتونو جمع میکنین تا عصر راه میوفتیم با هواپیما هم میریم که تو، تو ماشین حالت بد نشه. ترانه_یووهوو اقا من که شدید موافقممم قربون اون مغز فندقیه تو برممم ارمینااااا. _خخ چاکریممم تران خانوممم. از زبون ترانه: ترانه_واااایییی بجنبین دیگه من همه وسایلامو جمع کردم شماها هنوز نشستین، ارام؟ ارام_هوم؟ ترانه_هوم و مرگ صدبار بت گفتم هوم نگو بگو بله میمیری ارام_خب بله. ترانه_میگم این ارمینا پیداش نیس دمه رفتنی، واای نگو که…

دانلود رمان کلکل شش نفره از یگانه نصیری، الهه صالحی، بهنوش رمضانزاده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان صاعقه در باروت عشق از عاطفه مرادی

دانلود رمان صاعقه در باروت عشق از عاطفه مرادی pdf بدون سانسور

دانلود رمان صاعقه در باروت عشق از عاطفه مرادی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

بهادر پسری زخم خورده و پولدار که به خاطر خیانت پدرش به مادرش از عشق و دخترا متنفره تا یه روز یه دختر زبون دراز و نیم وجبی سرراز زندگیش در میاره که با خرابکاریا و سرتقی اش بهادر و عاصی میکنه اما خب بهادر یه روز به خودش میاد و میبینه که…

خلاصه رمان صاعقه در باروت عشق

پس از خداحافظی از خانه بیرون می زنم و سوار می شوم. به اواسط راه که می رسم زنگ زدن های ترانه از نو شروع می شود، حیف که منتظر یک تماس مهمم وگرنه خاموش می کردم. به قدری روی روانم یورتمه می رود که گوشی را از روی داشبورد چنگ می زنم، هدست بلوتوث را نمی دانم کجا گذاشته ام. صدای ترانه زودتر از من بلند می شود. – بهادر… – زهرمار، چی میخوای؟ نمیفهمی وقتی جواب نمیدم یعنی مزاحمی؟ جاده خلوت است و به جرئت می توانم بگم پرنده هم پر نمی زند و با خیال راحت سرعتم را زیاد می کنم. – باز تو بداخلاق شدی؟

خواستم بگم بهداد بهم زنگ زده. – به جهنم… – وای دیوونه پرده گوشم و پاره کردی! اونوقت اگه نگم من و بیچاره میکنی از بس غر میزنی، خب اومدم بهت بگم مزاحمم میشه. – عزیزم زر نزن کرم از خود درخته! – خیلی بیشعوری بخدا، تو نبودی می‌گفتی کسی نباید نزدیکم بشه؟ دو دستی فرمان را چسبیده ام و به جلو خیره ام اما اعصابم از چرندیاتش مختل است و تمرکزی ندارم. – من اگه میگم کسی نزدیکت نشه واسه خودم میترسم فردا پس فردا ایدز نگیرم. می خندد. -خاک بر سرت… – تموم؟ شتابزده می گوید: نه نه! یه چیزی… -خب؟ کمی طولش می‌دهد.

– بهادر رفتم واسه ماشین ثبت نام کردم باید یه مقدارش رو پیش بدم الان پولم کم اومده فردا هم باید واریز کنم میشه یه کم جلوتر بهم بدی؟ کلافه می گویم. -تو آدم نیستی؟ فکر کردی رو گنج نشستم؟ خودم کلی قسط و بدهکاری دارم مفت مفت بدم سرکار خانم تا هر لاشی از اونور میرسه سوارش کنی و تهشم به ریش من بخندی؟ صدایش را سمباده می کشد. – آه بهادر! تو که میدونی من به بهداد اصلا محل نمیدم باور کن اون سری هم… _ببند دهنتو! خب؟ ببند! توضیح نمیخوام بذار برسم خونه یه مقدار برات پول میفرستم. -مرسی عش… -آخرهفته منتظرتم.

دانلود رمان صاعقه در باروت عشق از عاطفه مرادی pdf بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ایران رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.