دانلود رمان دورگه خونخوار از مائده شوندی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری به اسم ادرینا..دختری خشن و ترسناک..از جنس یخ..این دختر دلیل هم برای این که خشن و ترسناک هست هم داره..دلیلش پدر مادری هستن که اون رو از قلمرو و بُعد دنیاس خودشون با کتک و درد پرت کردن بیرون! اونم تو سن ۱۸ سالگی که معلوم میشه کی قدرت پادشاهی رو داره.
خلاصه رمان دورگه خونخوار
سعی بر آروم کردن خودش داشت همه رو حس میکردم و میفهمیدم..بعد از چند دقیقه که فقط داشت با خودش کلنجار میرفت گذشت و من ریلکس نگاش میکردم که آرمان به حرف اومد: معنی این کارات چیه؟! واسه چی همچین کاری میکنی هااااااا؟! ها آخر رو با داد گفت که باعث عصبانیتم شد… با یه حرکت از جام بلند شدم شیشه توی دستم به سمتش پرتاب کردم که دقیقا خورد به گلدون کنار صندلیش درست همونطور که نشانه گرفته بودم..
آتریسا با این کار من هین بلندی کشیده بدو بدو رفت سمت برادرش..من_ ببین پسر جون فکر نکن با این کارات داری بزرگیت رو نشون میدی تو حتی انگشت کوچیکه منم نمیشی فهمیدی!!! جمله آخر رو بلند و تهدید آمیز گفتم ادامه دادم: حواست به خودت باشه ایندفه به گلدون کنار دستت خورد مراقب باش که خودتم مثل این گلدون خورد و خمیر نشی!! کل حرفام روبا تهدید خیلی غلیظی گفتم… برگشتم سمت اهور که تمام مدت با سکوت بهم خیره شده بود نگاه کردم….
رفتم سمتشو روش خم شدم بوسه ای روی لپش زدم… تو گوشش زمزمه کردم: میدونی که حتی بیشتر از هر کسی قبولت دارم و دوست دارم پس لطفا تو دخالت و یا شلوغش نکن باشه اهورییییییی؟! اهور لبخندی زد و بوسه رو لپم زد و گفت باشه قشنگم برو استراحت کن…چشمام و بستم تونستم آینده و چیزی که تو ذهنش بود رو بخونم… میدونستم میدونستممممم!!! وااااایییی چقدر خوبه که بفهمی هنوزم تنها نیستی!! سفت بقلش کردم دم گوشش پچ پچ کنان گفتم: میدونستم هیچ وقت تنهام نمیذاری!
دانلود رمان عشق بی قیدو شرط (جلد پنجم از مجموعه انجمن برادری خنجر سیاه) از جسیکا برد با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ویشس برادر بیرحم و بااستعداد نفرینی ویران کننده و توانایی ترسناکی در دیدن آینده داره. به عنوان عضوی از انجمن برادری هیچ علاقهای به عشق و احساسات نداره،فقط باانجمن لسنینگ میجنگه. اما وقتی بر اثر زخمی مرگبار تحت مراقبت جراحی انسان قرار میگیره دکتر جین ویتکام مجبورش میکنه درد درونیش رو بفهمه و مزه لذت واقعی رو برای اولین بار در زندگیش بچشه. تا اینکه سرنوشتی که خودش انتخاب نکرده اون رو به آیندهای میبره که …
خلاصه رمان عشق بی قید و شرط
ولی چیز دیگری هم در هوا بود، چیزی که باعث میشد خون در رگ هایش یخ بزند.وی کتش را باز کرد تا بتواند به خنجرهایش دسترسی داشته باشد و بعد شروع به دویدن کرد. بو را دنبال کرد تا به خیابان بیستم رسید. خیابان یک طرفه ای که پر از ساختمان های اداری بود و در این وقت شب همه تعطیل بودند. همانطور که روی سنگفرش ناهموار میدوید بویی که در فضا بود قویتر میشد.حسی به او میگفت که خیلی دیر کرده است. پنج بلوک بعد متوجه شد که حق با او بوده است. بوی دیگری
که در هوا بود مربوط به خون ریخته شده ی یک خوناشام غیرنظامی بود. وقتی که ابرها کنار رفتند، نور ماه روی منظره هولناکی افتاد یک مرد که لباس های مخصوص کلابی که به تن داشت تکه پاره شده بودند و خیلی وقت بود که مرده بود تنه اش پیچ خورده بود و صورتش طوری ضربه خورده بود که هیچ امیدی به شناساییاش وجود نداشت لسری که او را کشته بود در حال گشتن جیبهای لباس خوناشام بود. بدون شک دنبال آدرس خانه ای بود که بتواند قتل عام دیگری انجام دهد.
لسر حضور وی را حس کرد و از بالای شانه اش نگاهی به او انداخت. آن موجود به سفیدی سنگ آهک بود موها و پوست رنگ پریده و چشمان ماتش طوری بود که انگار گرد آهک روی آن ها پاشیده اند. بدنش مانند بازیکنان راگبی بزرگ، خشن و محکم بود. این یکی آموزش های اولیه اش را به خوبی پشت سر گذاشته بود. وی متوجه این موضوع شده بود ولی نه فقط به خاطر اینکه رنگدانه های طبیعی آن بی همه چیز از بین رفته بودند، آن لسر وقتی که سر پا ایستاد دست هایش را بالا آورد و …