دانلود رمان بوسه های خون آشام (جلد اول) از ایلین شریدر با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
این مجموعه درباره یک دختر ۱۶ ساله به نام راون مدیسون است که همیشه لباس های تیره میپوشد. هنگامی که ساکنین جدیدی در یک عمارت قدیمی و رها شده ساکن می شوند شایعات شروع به پخش شدن می کند. هر کسی در شهر کوچک راون مدیسون اشاره دارد به Dullsville و معتقد هستند همسایگان جدید در واقع خون آشام هستند…
خلاصه رمان بوسه های خون آشام
نشان رسمی رود به شهر من را باید می گذاشتند” به دالس ویل خوش امدید، بزرگتر از یک غار، اما به اندازه کافی کوچک که سر در گمتان کند.” جمعیتش به نظر تقریبا هشت هزار نفر بود، اب و هوای به شدت ملال اورش در تمامی طول سال افتابی بود ، مثل این بود که در شیرینی پزی کار بکنید و مملو از زمین های زراعتی بزرگ، این دالس ویل بود. قطار ساعت هشت و ده دقیقه هر روز در زمانی اشتباه از سمت راست شهر وارد می شد و از میان کشتزارها زمین های گلف، تراکتورها و گاری های می گذشت. من که فکر می کنم شهر عقب مانده بود.
چطور ممکن است که در سر زمینی ذرت رشد کند و گندم در ان به شدت از بیابان های ماسه ای هم کمتر باشد؟ دادگاهی با یک صد سال عمر درست در میدان مرکز شهر قرار داشت، من به اندازه کافی دردسر درست نکرده بودم تا پایم به انجا باز شود. بوتیک، اژانس مسافرتی، فروشگاه کامپیوتر، گل فروشی و یک سینما تئاتر درجه دو همه با خوشحالی دور میدان مرکز شهر قرار داشتند. ارزو می کردم که ای کاش می توانستم خانه مان را روی چرخ های فلزی بر روی خط اهن قرار دهم و از شهر بیرون ببرم. اما ما درست در جایی که متعلق به ما بود زندگی می کردیم.
تنها مکان هیجان انگیز در اینجا قصری متروکه در بالای تپه بنسون هیل بود که یک بارونس تبعیدی در گذشته انجا زندگی کرده بود و در تنهایی مرده بود. در دالس ویل من تنها یک دوست داشتم، یک دختر کشاورز، بکی میلر، کسی که بیشتر از من بد نام بود. وقتی که من در سال سوم بودم رسما او را ملاقات کردم. روی پله های مدرسه منتظر نشسته بودم تا مادرم به دنبال من بیاید. (طبق معمول دیر کرده بود) حالا او داشت سعی می کرد تا یک کارمند شرکت باشد.من متوجه صدای گریه های نوزاد مانند دختر شیطانی که در پایین پله ها کز کرده بود شدم…
دانلود رمان ستمگر (جلد سوم) از پنلوپه اسکای با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من عاشق کیتو شدم و از اینکه بهش اعتراف کنم، نمی ترسم.نیازی نبود اونم متقابلاً همچین چیزی بهم بگه. من می دونستم اون چه حسی داره. حتی اگر جراتشو نداشت که بهش اعتراف کنه. دخترمون به زودی به دنیا میاد و زندگی مارو برای همیشه تغییر میده. اما کیتو بیخیال گذشته می شه؟ بیخیال قولی که برای اعدام کردن من داده؟ یا من نباید هیچ وقت بر می گشتم؟
خلاصه رمان ستمگر
کیتو هفته ها گذشت و ما هنوز در مورد اتفاقی که تو فلورانس افتاده بود صحبت نکرده بودیم. شاید اون منتظر بود من اون جمله رو بگم و کلمات رو درست در زمانی که اصلا فکرشو نمی کرد براش زمزمه کنم. ولی این اتفاق نمیفتاد درنتیجه خوشحال بودم که دیگه دربارش حرف نمیزنیم. من از آزار دادنش لذت نمی بردم. اما صرفاً برای اینکه خوشحالش کنم، حرفی رو به زبون نمی آوردم. نیمه شب وقتی هر دومون خواب بودیم، یک دفعه شروع به دست و پا زدن کرد. بدنش بی قرار بود و مدام توی خواب ناله می کرد.
یهو از جا پرید و همینطور که سعی می کرد صاف بشینه دستشو روی شکمش گذاشت. وای خدا، یعنی اصلا نمی خوای بی خیال لگد زدن بشی، نه؟ پلک های سنگینم رو باز کردم تا تو تاریکی ببینمش. در حالی که خودشو به یه دستش تکیه داده بود، دست دیگش رو به آرومی روی شکمش حرکت می داد. سعی می کرد از بین لگدها نفس بکشه هیچ وقت به اندازه ی الان پریشون و عصبی ندیده بودمش. روی تخت نشستم و دستمو رو شکمش گذاشتم، اما ضربه یا لگدی احساس نمی کردم. -بیبی، من چیزی احساس نمی کنم.
خیلی خوب، ولی من درد دارم… خواب آلودگی به سرعت از چشم هام پر کشید و دست به کار شدم. از تخت بیرون اومدم و اولین جینی رو که تونستم پیدا کنم پوشیدم. به سرعت پیرهن و ژاکتمو هم تنم کردم و بعد یه چیزی برای اون پیدا کردم. -بیبی، حاضر شو. -کجا می خوایم بریم؟ درحالیکه هنوزم دستش رو شکمش قرار داشت به آرومی سر پا ایستاد. -می ریم بیمارستان. فقط برای اینکه مطمئن بشیم همه چیز مرتبه. -وای خدا، فکر می کنی اتفاقی افتاده؟ لباس هایی که براش پیدا کرده بودم رو چنگ زد و به سرعت پوشیدشون….
دانلود رمان نشست محرمانه (جلد چهارم از مجموعه شب شیاطین) از پنلوپه داگلاس با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
“دیمن” ویل رفته است. ماه هاست کسی او را ندیده و پیام هایی که از گوشی اش می رسند تقریبا مطمئن هستیم قلابی اند. چیزی این وسط درست نیست. باید همین الان اقدام کنیم. مایکل آماده است تا کوو را بخواباند. ریکا چیزی را پنهان می کند. اونز کریست یک تهدید است و پدر وینتر هنوز آن بیرون است. هر کس به هزاران جهت مختلف می روند و ما آسیب پذیر هستیم. وقتش شده تا کارمان را انجام دهیم. وقتش شده است تا جایگاه خودمان را مطالبه کنیم.
خلاصه رمان نشست محرمانه
ما در ماشین هستیم و به سمت انتهای جاده و خانه ی فین می رویم. باورم نمی شود که وقتی نبودم این کار را بکنند. اگر امشب برنمی گشتم، اصلا خبردار می شدم؟ وینتر صاف می نشیند و یک شلوار جین و پلیور سرمه ای پوشیده است. موهای خیسش را شانه کرده و دم اسبی سفتی بسته است رویش را به سمت من برمی گرداند و می گوید: از دستم عصبانی نباش. فرمان را در مشتم می فشارم و می گویم: “می دونی در این مورد چه احساسی دارم. هیچ کس دیگه ای طرف من نیست نه حتی نیک باید سر این موضوع طرف من باشی.” با عجله می گوید:
“هستم… فقط نمی دونم” نگاه ناراحتی در چهره اش می نشیند و می گوید: “احساس می کنم براش متاسفم. ریکا گفت هر دقیقه پیشش می مونه من پسرم رو تو خطر نمی ندازم دیمن.” “مادربزرگش خطر است”. می خواهم از دست وینتر عصبانی باشم. بیشتر از هر کس دیگری باید طرف من باشد. او می داند چرا نمی خواهم آیوارسون دوروبر کریستین باشد و دلیل لعنتی خوبی هم دارد. ولی اینطوری هم نیست که هوایش را نداشته باشم که گاه گداری حساب طراح رقصش را کف دستش نگذارم یا متوجه نباشم که دوست قدیمی اش ایتان ناگهان
علاقه اش به عکاسی را از دست داد. ولی لعنت خدا، این پسر ماست. بدون من اجازه ندارند راجع به او تصمیم بگیرند. به ریکا ربطی ندارد که دماغش را در این موضوع فرو کند. وینتر می گوید “میدونی اگه بهش فرصت ندی نمیتونه خودش رو ثابت بکنه.” “فرصت داشت.” بعد از مکث کوتاهی وینتر اضافه کند: “بله. ما هم داشتیم”. همانطور که از شیشه جلو به بیرون خیره شده ایم صدایش محزون است و ادامه میداد: خداراشکر که بهم یه فرصت دادیم”. در حالی که دست وینتر را گرفتم با عجله طول خانه را می پیمایم و می بینم که ریکا بیرون کتابخانه ایستاده است…
دانلود رمان جوانه سیاه عشق از کاترین ساتکلیف با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بازگشت به مالهام برای من کار آسانی نبود. مالهام… جایی که بذر بدبختی ها و شکست تلخ من کاشته شده بود. شکستی که زندگی من را به قدری تحت تاثیر قرار داده بدهد که، تنها امید به انتقام هدایت کننده ی روز و شب من در دارالمجانین ” رویال اوکاس” در ” منستون” شود. هنوز هم نمی دانم چطور توانستم تمام آن دو سال را در آن دیوانه خانه دوام بیاورم! بی شک اگر کمک های “جرمی بارون” نبود به دیوانه ای واقعی تبدیل می شدم .
خلاصه رمان جوانه سیاه عشق
چشم های آبی روشنش را با پلک های قرمز ورم کرده به من دوخت. -می دونید؟! مادر من یه عجوزه واقعی بود. مثل یه پاپ سخت گیر و غیرقابل تغییر… درست مثل یه دیکتاتور. پدرم همیشه می گفت: “یه روزی می یاد که پسرهام از هر چی زن روی زمینه، متنفر بشن. همینطور هم شد. نیکلاس از مادرم متنفر بود و بعد از زنش و الان هم از من متنفره. فکر می کنم هیچ کاری رو بهتر از داغون کردن ما، انجام نداده باشه. با وجود آنکه می دانستم او تحت تاثیر داروست.
ولی سخنانش را با علاقه گوش می دادم. بازویش را روی چشم هایش گذاشت. اقرار می کنم که او در واقع زن بسیار زیبایی بود. صورتی بدون نقص، پوستی صیقلی و مژه هایی بلند و برگشته ی قهوه ای روی چشمان آبی کمرنگش، از او زنی بسیار زیبا ساخته بود. -مادرم توی همین تخت مرد. درست یک هفته بعد از ازدواج نیکلاس و زمانی که هنوز با جین در سفر ماه عسلش در لندن بود. با انگشتش نقطه ای در کنار شومینه را نشانم داد.
-اون درست همون جا ایستاده بود و به صورت بی حرکت مادرمون نگاه می کرد. تنها کلمه ای که به زبون آورد ” عجوزه ی پیر” بود. نیکلاس بیچاره، تمام عمرش رو تا اون زمان برای کسب رضایت اون گذاشته بود. از هر چیز که براش مهم بود و بهش علاقه داشت، به خاطر اون دست کشیده بود. چرا… چرا ما باید همه ی عمرمون رو برای کسب رضایت والدینمون هدر بدیم؟ اوه نیکی… اگه کمی دیگه صبر کرده بودی… ای کاش می دونستی که حتی ازدواجت با “جین” هم برای راضی نگه داشتن مادر کافی نبود.
دانلود رمان متعهد (جلد چهارم مجموعه نامزد) از پنلوپه اسکای با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من هرگز نفرین نکردم… فقط تغییرش دادم. اکنون مجبور شده ام با مادوکس همکاری داشته باشم، و از آنجا که نمی توانم او را بکشم، مجبورم هر روز او را تحمل کنم. بنابراین صوفیا مرا ترک می کند. من همه چیز را فدای او کرده ام، اما هرگز کافی نیست. عشق من به او با وجود خیانت تغییر نمی کند. شکنجه همچنان ادامه دارد. میخوام چیکار کنم من یک گزینه دارم، من اولین بار نه گفتم، اما مطمئن نیستم که دوباره بتوانم نه بگویم…
خلاصه رمان متعهد
نیمه شب در تخت دراز کشیدم. دستم روی شکمم قرار گرفت و من روی احساس لگدهای اندرو تمرکز کردم. اونا آرام بودن، اما به اندازه کافی گیج کننده بودن که من نمی تونستم بخوابم. هادس هرگز ندیده بود که پسرش لگد بزنه. من خیلی زود از اونجا رفته بودم، و اون هیچ وقت افتخار اینو مثل پدرهای دیگه نداشت. لحظه هایی مثل این بود که دلم بیشتر برای هادس تنگ میشد. احساس تنهایی می کردم و احساس ترس می کردم. ما باید این کارو با هم انجام بدیم، نه جدا از هم. گوشی رو از روی میز کنار تخت برداشتم و به صفحه نگاه کردم. از هادس
پیغامی نبود. هیچوقت پیغامی از طرف اون نبود. با نگاه خیره سرد بهم اجازه داد که برم، انگار که می دونست این بهترین چیز برای منه، اما در عین حال اون از من بدش میومد. می خواستم بهش زنگ بزنم، اما می دونستم نباید این کار رو بکنم. خیلی زود بود که رابطه نزدیکی باهاش برقرار کنم، دوستانی باشیم که از هم بچه داشتن. می تونستیم با هم دوست باشیم؟ مدتی به تلفن خیره شدم، با در نظر گرفتن اینکه چی کار باید بکنم. سکوت خفه کننده بود. من فقط شوهرم رو از دست ندادم، بلکه بهترین دوست، و همه چیزم رو از دست دادم. زندگی من بدون
اون خیلی ساکت بود. شاید وقتی اندرو به دنیا میومد، اوضاع تغییر می کرد، اما می دونستم که همیشه مثل یه حفره در قلبم باقی میمونه. شاید به خاطر این بود که تنها بودم، شاید به خاطر این بود که خیلی دلم براش تنگ شده بود، اما من بهش زنگ زدم. نور آبی اتاق تاریک منو روشن کرد و من گوشی رو به گوشم چسباندم و بهش گوش دادم. برای مدت طولانی بوق نخورد. صدای عمیقش از پشت تلفن، آروم ولی قوی، بود. “سوفیا؟” اون با محبتی که قبلا اسمم رو صدا میزد، اسمم رو نگفت. لحن غم انگیزی داشت که حاکی از خیانت بود…
دانلود رمان شب هنگام (جلد پنجم از مجموعه شب شیاطین) از پنلوپه داگلاس با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
چه اتفاقی می افتد وقتی یه نفر در برابر پنج نفر قرار می گیرد و جایی برای فرار نیست؟ “اموری” اسمش را گذاشته اند بلک چرچ. یک عمارت دنج در یک محل بسته و متروکه که افراد قدرتمند و ثروتمند پسرهای بدکردارشون رو اونجا می فرستند تا از چشمان جاسوس وار دور بمانند. اگرچه ویل گریسون همیشه یک حیوان بوده است. بی انضباط، وحشی و کسی که هرگز قانونی در زندگی اش نداشته به جز اینکه کاری که دقیقا می خواهد را انجام دهد. امکان ندارد دوباره پدربزرگش ریسک کند و بگذارد خانواده را تحقیر کند.
خلاصه رمان شب هنگام
“نه سال پیش” پانصد جفت پا روی ردیف ها کوبیده می شدند و تیم خاصشان را تشویق می کردند و تماشا کردم که ویل یک پرتاب دو امتیازی دیگر از بالای گام گرفت. همین که توپ از تور رد شد صداهای و هوی فضا را پر کرد آلتهای موسیقیمان را برداشتیم و چند نوت برای شادی آن لحظه نواختیم. الی بازویش را به بازویم فشار داد و من جا به جا شدم تا تعادلم را حفظ کنم. کل مکان کیپ به کیپ پر بود و به آن سمت زمین به بخش تشویق کنندگان مورو سندز نگاه کردم و دیدم، بیشتر از پسر دختر دارند. جالب بود که بازیکنان خوش تیپ بسکتبال
ناگهان به همه چیز دختران نوجوان علاقه مند میشوند. حالا همه طرفدار بسکتبال بودند. از مرکز توپ به مایکل کریست پاس داده شد و او دریبل کرد و بقیه راه را به انتهای زمین دوید و آن را به دیمن تورنس پاس داد. دیمن آن را گرفت و چند بار روی زمین کوبید. از جایی که در جناح ایستاده بود دو دخترش دستشان را برایش تکان دادند توپ را پرتاب کرد و توپ به حلقه خورد و برگشت. ویل آن را گرفت و پرید و داخل تور فرو برد صدای زنگ از بالای ورزشگاه بلند شد. لبخند زدم و تبسمش را هم دیدم. حالا دیگر همه طرفدار بسکتبال بودند. صدای تشویق
فضا را پر کرد و نگاهی به جدول امتیازات انداختم. ۶۵ به ۵۹، تاندربی. از بیخ گوشمان گذشت. مربیان و بازیکنان وارد زمین شدند من به همراه همه فلوتم را بالا آوردم. سرود مدرسه را نواختیم و تمام شرکت کنندگان در سمت ما سرود را خواندند. ویل را تماشا کردم که لبخند میزد و دوستانش را بغل کرده بود و صدای خنده و گفتگو و موسیقی و جشن پیروزی در سالن طنین انداز شده بود. نه اینکه اهمیت بدهم به سختی اصلا توجه می کردم، فقط وقتی همه اطراف من می ایستادند یا آلتهای موسیقیشان را آماده میکردند میفهمیدم که نوبت من است…
دانلود رمان آکادمی خون آشام (جلد اول) از ریچل مید با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رز هاتاوی یک ومپایر و محافظ شخصی یک موروی به نام لیسا دراگومیر می باشد. او در آکادمی خون آشامِ «سینت ولادیمیر» یاد می گیرد که چگونه با استریگوی مبارزه کند، و توسط یکی از محافظان بزرگ تر لیسا، دیمیتری بلیکوف، آموزش می بیند تا با استفاده از سه روش قطع کردن سر، بیرون آوردن قلب استریگوی به وسیله ی خنجر نقره ای، و سوزاندن، آنان را بکشد.
رمان آکادمی خون آشام
چند هفته ی بعد، کم کم زندگی در آکادمی طوری اطرافم را گرفت که همه چیز راجع به آنا را فراموش کردم. شوک برگشتنمان به تدریج از حافظه ها پاک می شد و ما هم به روال عادی نیمه راحتمان باز می گشتیم. روزهای من حول کلیسا، ناهار با لیزا و هر نوع فعالیت اجتماعی دیگری که در آن می توانستیم با هم باشیم،
خلاصه رمان آکادمی خون آشام
چند هفته ی بعد، کم کم زندگی در آکادمی طوری اطرافم را گرفت که همه چیز راجع به آنا را فراموش کردم. شوک برگشتنمان به تدریج از حافظه ها پاک می شد و ما هم به روال عادی نیمه راحتمان باز می گشتیم. روزهای من حول کلیسا، ناهار با لیزا و هر نوع فعالیت اجتماعی دیگری که در آن می توانستیم با هم باشیم، خلاصه می شد. نداشتن یک آزادی واقعی دشوار بود، اینجا و آن جا نگاه هایی به من میشد، اما حداقل زمان هایی که در معرض توجه همگانی نبودم راحت تر می گذشت. با این که به لیزا گفته بودم از جشن و مهمانی ها دور بماند اما خودم نمی
توانستم تحمل کنم. از حرف زدن با دیگران خوشم می آمد، از گروه ها خوشم می آمد و دوست داشتم. سر کلاس ها فعالیت بیشتری از خودم نشان بدهم. نقش جدید لیزا به عنوان یک ناشناس به سادگی توجهات را به خودش جلب می کرد، زیرا همگی لیزا را قبل از رفتنمان می شناختند و می دانستند با لیزای فعال و پر جنب و جوش گذشته و کسی که همیشه در مرکز سلطنتی ها می درخشید، کاملا فرق دارد. اما این هم طولی نکشید و اکثر دانش آموزان به این نتیجه رسیدند که پرنسس دراگومیر از رادار اجتماعات محو شده و وقتش را با ناتالی و گروهش می گذراند.
هنوز هم گاهی دلم خواست به خاطر وراجی های ناتالی سرم را به دیوار بکوبم، اما در هر صورت او موروی خوبی بود، حداقل بهتر از سلطنتی های دیگر، و من از اینکه بیشتر وقتم را با او می گذراندم خوشحال بودم. درست از زمانی که کایروا به من هشدار داده بود، عملا تمام وقت تمرین می کردم. همینطور که رمان می گذشت از تنفر بدنم نسبت به من کاسته می شد. عضلاتم محکم تر و استقامتم بیشتر می شد. هنوز هم سر جلسات تمرین کتک می خوردم اما دیگر به بدی قبل نبودم. حالا مشکل بزرگ پوستم بود. همین بودن در سرمای بیرون که موجب ترک خوردن...
دانلود رمان کسوف (جلد سوم) از استفانی مه یر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ﺩﺭ ﻃﯽ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻗﺒﻠﯽ ﺍﺳﺖ ﺟﯿﮑﻮﺏ ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻼ ﺍﺩﻭﺍﺭﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﯼ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﺩﺍﺩﻩ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎ ﻭﯾﮑﺘﻮﺭﯾﺎ ﺩﺭ ﺳﯿﺎﺗﻞ ﺩﺭ ﺗﻼﺵ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﯾﮏ ﺍﺭﺗﺶ ﺧﻮﻥ ﺁﺷﺎﻣﯽ ﺭﺍﻩ ﺑﯿﺎﻧﺪﺍﺯﺩ ﻭ ﺍﺯﻃﺮﯾﻖ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﮐﺎﻟﻦﻫﺎ ﻭ ﺑﻼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺪﺕ ﻫﻢ ﺍﺩﻭﺍﺭﺩ ﺍﺯ ﺑﻼ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻏﯿﺮ ﺭﺳﻤﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﺟﯿﮑﻮﺏ ﺑﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻣﺤﺎﻓﻈﺖ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻟﺸﮑﺮ ﺧﻮﻥ ﺁﺷﺎﻡﻫﺎ ﺭﻫﺎ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻃﺮفی…
خلاصه رمان کسوف
اتمام حجت بلا، نمیدونم چرا مثله بچه دبستانی ها چارلی رو مجبور می کنی نامه هاتو بده به بیلی اگر می خواستم باهات حرف بزنم جواب تلفو کجای کلمه دشمنان فنا ناپذیر برات غیر قابل ببین ، می دونم که کارام همه مسخرست
اما فقط یک راه مونده ، ما نمی تونیم با هم دوست باشیم وقتی تو همش وقتت رو با یه عده وقتی بهت فکر می کنم فقط اوضاع بدتر می شه پس خواهشاً دیگه واسم ننویس.
آره، منم دلم واست تنگ شده، اما این چیزی رو تغییر نمی ده، ببخشید. جِیکوب . با انگشت شستم نامه رو لمس کردم
می شد فرو رفتگی هایی که بر اثر فشار بیش از حدقلم بوجود اومده و تقریباً کاغذ رو پاره کرده بود رو احساس کرد . می تونستم قیافشو در حالی که برام نامه می نوشت تصور کنم ، که با خط خرچنگ قورباغه کلمات درشتشو نثارم می کنه، و وقتی که کلماتش درست از آب در نمی اومد روشون خط می کشید…
دانلود رمان پیش از آنکه بخوابم از اس جی واتسون با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
«پیش از آنکه بخوابم» داستان زنی به نام «کریستین» است که در دهه چهارم زندگیاش بر اثر سانحهای وحشتناک حافظه اش را از دست داده است. او دیگر نمیتواند اجزای زندگی روزمره، افراد حاضر در زندگیاش، خاطرات گذشته و هویت خود را به هم ربط بدهد و بفهمد در چه مرحلهای از زندگیاش قرار دارد. در واقع کریستین هر بار که میخوابد و خوابش اندکی عمیق میشود، حافظه اش به کلی پاک میشود و این اتفاق ناگوار بخشی از تجربه روزانهاش است.
خلاصه رمان پیش از آنکه بخوابم
نیمه شب است. در تخت هستم. تک و تنها دارم سعی میکنم به همه اتفاقاتی که امروز افتاده سروسامان و معنایی بدهم هر آنچه که امروز متوجه اش شدم نمیدانم از عهده اش بربیایم یا نه تصمیم گرفتم قبل از شام دوش بگیرم در حمام را پشت سرم قفل کردم و تند و فرز به عکس هایی که دور آیینه تنظیم و چیده شده بود، نگاهی انداختم تازه فهمیدم جای چه چیزی خالی است. شیر آب داغ را باز کردم. بیشتر روزها متوجه می شوم که اصلاً آدام را به خاطر نمی آورم با این حال امروز تنها با دیدن فقط یک عکس او را به یاد آوردم. یعنی این عکس ها
طوری انتخاب شده اند که مرا در عالم خودم نگه دارند بی آن که به من یادآوری کنند چه چیزی را از دست داده ام؟ فضای حمام پر از بخار داغ شد. صدای شوهرم را از طبقه پایین می شنیدم رادیو را روشن کرده و صدای موسیقی جاز به طور مبهم و نامشخص تا بالا می آید. در پس این صدای موسیقی مبهم و گنگ صدای آهنگین و منظم چاقویی را می شنوم که با ضرب آهنگ خاصی روی تخته فرود می آید حتماً دارد هویج، پیاز و فلفل قاچ میزند دارد شام درست می کند انگار امروز هم یک روز کاملاً عادی است. متوجه شدم که از نظر او یک
روز کاملاً عادی است. سراسر وجودم سرشار از حزن و اندوه است ولی نه برای بن سرزنشش نمی کنم که هر روز درباره آدام مادرم و کلر برایم حرف نمیزند اگر من هم در موقعیت او بودم همین کار را می کردم این جور مسائل دردناک است و اگر من موفق شوم یک روز کامل را بدون به خاطر آوردن آنها سپری کنم آن موقع هم خودم از این حزن و اندوه خلاص میشوم و او هم از درد و رنج این که مسبب چنین وضعیتی شده است. لابد خیلی وسوسه می شود که ساکت بماند و حتماً زندگی برایش بی نهایت دشوار است چون خبر دارد …
دانلود رمان جنون دلبستگی (جلد دوم) از دنیل لوری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زن از تاریکی می ترسد مرد آن را حکم می کند. “در یک شب زمستانی زندگی این دو در هم تنیده می شود”. زن لباس هایش خیلی تنگ، پاشنه هایش خیلی بلند است. با صدای خیلی بلند می خندد، بدون رعایت آداب غذا می خورد و بیشتر گفته های کتاب ها را در هم می آمیزد. کمتر کسی می داند این فقط یک پنهان کاری ماهرانه برای مخفی کردن حمله های عصبیش است…
خلاصه رمان جنون دلبستگی
_ آیا تا حالا دنبال چیزی بودی، ساشا، چیزی که نتونی تغییرش بدی، مهم نیست چقدر تلاش کنی؟ عطر مالیم و وانیلیش، تاثیری که دست هایش تا چند روز بر من گذاشته بود، لباس های مسخره اش، صدای خنده گرفته و خفه اش که بدنم را غرق لذت و نشاط می کرد. _ بعد طعمش رو بچشی… و باعث بشه بلرزی. _و یادت بره چرا در وهله اول نمی خواستی این کار رو بکنی؟ ساشا دهانش را باز کرد، بعد آن را بست. _چیزی رو می خوای که نمی تونی داشته باشیش.
کلمات طوری با ناباوری برزبانش جاری شد، انگار باور نداشت چیزی که می
خواهم را نمی توانم داشته باشم. آشفتگیم را کنار زدم. _چیزی را می خواستم که می توانستم داشته باشم. _ استفاده جالب از زمان گذشته. شاید اون رو نمی خوای چون همیشه می دونی نمی تونی به دستش بیاری.
زهرخندی زدم، متنفر بودم که همیشه حق با ساشا بود. همیشه جیانا را در قفسه ای دور از دسترس قرار داده بودم، نه به این خاطر که به تازگی با آنتونیو ازدواج کرده بود و اولین ملاقاتمان را فراموش کرده بود.
بلکه به این دلیل که چیزی واقعی و اصیل در موردش وجود داشت. او مرا آن طور که واقعا بودم می دید. کثیف. لکه دار. هر چیزی را که سعی کرده بودم در مورد کودکیم محو کنم، دیده بود. من برای فرار از گذشته ام سخت جنگیدم. من از عقب کشیده شدن به سختی اجتناب می کردم. باید خیالم راحت می شد که یک بار دیگر از دسترسم خارج شده بود، اما با خاطره
اخیرش که روی تختم دراز کشیده بود و سرانجام با چشمانی شیرین و مطیع به من خیره شده بود، هیچ احساس آرامشی نداشتم….