دانلود رمان عشقی که تبخیر شد از فاطیما.ر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مهتا، دختریست که با قدرت بینهایت پدرش در عمارتی عظیم، بزرگ میشود. امیر، پسریست که در دست سالارخان سخت زندگیکردن را میآموزد و عشقی که این میان ناگفته میماند و نابود میشود اما ….
خلاصه رمان عشقی که تبخیر شد
تعجب داشتم نگاهش میکردم که با دستِ پدر باز هم کشیده شدم. نمی فهمیدم چه خبر است و رادین قرار است تکلیف کدام کار را با پلیس ها روشن کند! انفجار آزمایشگاه که معلوم بود کار خود پدر بوده و احتمالاً با نابود کردن آن همه موادی که می توانست بزرگترین جرم ها را به آنها نسبت دهد، سالارخان می توانست به راحتی خود را تبرئه کند! اینطور که به نظر میرسید این نقشه ی شماره ی دو بوده که در صورت به هم خوردن برنامه ها، تمام مدارک جرم را از بین ببرند حتی اگر آن آزمایشگاه و تمام زندگی شان باشد. پدر مرا به درون ماشین هل داد و خودش و عمه هم بر صندلی های جلو نشستند. یعنی قرار بود رادین به تنهایی جوابگوی پلیس باشد؟! دستم را به پشتی صندلی پدر گرفتم و کمی خود را جلو کشیدم. – بابا! رادین میتونه؟! – امیدواریم که بتونه. یعنی چه که امیدواریم!
یعنی اگر نتوانست باید به جای همه ی ما مجازات شود! – بابا، منم می خوام برم پیش رادین! اون الان به یکی احتیاج داره. نمیشه که همه مون تنهاش بذاریم و فرار کنیم! عمه سلطان که تا الان لحظه ساکت نشسته بود اخم های غلیظش را به صورتم پاشید و تشر زد: – اگه قراره کسی نگران رادین باشه اون منم. پس زیاد احساس فداکاری بهت دست نده مهتا خانوم. از دستش حرصم گرفت ولی سعی کردم به تندی جوابش را ندهم. – رادین برای من بیشتر از پسرعمه، یه دوسته و این کار رو نه به خاطر روابط خونی و فامیلی بلکه به عنوان یک دوست میخوام بکنم. – مهتا ساکتشو و سر جات بشین. فکر کردی از بین بردن تمام هست و نیستم کار راحتی بوده که من به خاطر شماها مجبور به انجامش شدم؟! پس آروم بگیر تا بفهمم باید چیکار کنم.
با غیظ به پشتی صندلی تکیه زدم و دست به بغـل بستم. – انگار حالا واقعاً به خاطر ما انجام داده! هرکی هم خبر نداشته باشه واقعاً باور میکنه! – مهتا… گفتم ساکتشو. صدای فریاد گوش خراشی که در فضای کوچک ماشین کشید، رعشه به تمام اندامم ریخت و زبانم را قفل کرد. نمیدانم چه قدر گذشت و در آن تاریکی چه قدر راندیم تا به جایی که مقصدمان بود رسیده و پیاده شدیم! سرم از آن همه اتفاق عجیب وغریب در حال انفجار بود و بیصدا نشستن در آن ماشین برای ساعت هایی که با هزار ترس و دلهره گذاشت، مغزم را هم مثل قلبم به ضربان انداخته بود! خانه به نظر ویلایی و کوچک میرسید و از بوی درختان اطراف میشد تشخیص داد نزدیک جنگل هستیم! نمی فهمیدم با از بین بردن آن همه چیز، دیگر چه نیازی به فرار و پنهان شدن بود!
دانلود رمان مسیر مشکی از e.esh با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
خواه ناخواه وارد یک مسیر شدم ، یک مسیر پر از گناه ، یک مسیر که کمترین گناه اش قتل است ،یک مسیری که بوی لجن از ده فرسخی اش حس می شود… درون یک لجن زار افتادم… هرچه بیشتر تلاش میکردم از آن لجنزار لعنتی خارج شوم، بیشتر درش غرق می شدم، اینقدر غرق شدم که حال خود هر روز عده ی کثیری آدم را به این لجن زار دعوت می کنم…
خلاصه رمان مسیر مشکی
با سیلی که توی صورتم زد پخش زمین شدم… دستم رو روی لبم گذاشتم… دستم خونی شد … با گریه بهش نگاه کردم … داد زد: آخه عوضی… چی میدونی از سومیتا… چی میدونی از کسی که اگه نبود الان جنازت هم اینجا نبود … یعنی تو اونقدر پستی که از دختری حمایت میکنی که جلو روت بد خواهرتو میگه… میخوای بدونی سومیتا کی بود ؟… می خوای برای یه بار هم که شده درست خواهرت رو بشناسی… به سختی از سرجام پاشدم و گفتم : نه نمی خوام… می شناسنش یه عوضی که مامان و بابام رو کشت…
با سیلی که به اونور صورتم زد دوباره پخش زمین شدم… فریاد زد: د لعنتی… هیچی حالیت نیست… می خوای بگی همه چی حالیمه… سومیتا یه دختر شونزده ساله بود که به خاطر اینکه همه زندگیش خداش بود… از پدرش… از مادرش گذشت… تا گناه نکنه… تا نخواد وارد اون بازی کثیف بشه… ولی وقتی به خواهر کوچولوش رسید… وقتی به بنیتا جونش رسید… وقتی به خواهر دوقلوش رسید… دیگه برید … دیگه گفت باش نکشیدش … براتون دنیا رو می کشم… نتیجش چی شد… شد شیش سال قاتل بودن…
شد شیش سال عوضی بودن… اونم برای چی… برای کسی مثل تو… می دونی وقتی اومد تو دانشگاه چی شد… وقتی ماندانا رو دید چی شد… وقتی دید مامانش اگه پول بهش نرسه میمیره چی شد؟… د عوضی نمی دونی چی شد… به ماندانا پول داد… مامانش رو عمل کرد… اگه سومیتا نبود… الان مامان ماندانا زیر خروارها خاک بود… می دونی وقتی فهمید ماندانا یه داداش کوچیکتر داره چیکار کرد… سعی کرد کاری کنه که درس ماندانا بد شه… تا دیگه جزو اون لیست سیاه نباشه… اگه سومیتا نبود…
دانلود رمان الیار از نرگس عبدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان دربارهی باران شایگان هست. وکیلی که بنا به اصرار دوستش روی پروندهای تحقیق میکند پروندهی مردی که به قتل همسرش اعتراف نموده اما گفتههایش با گزارشات پلیس و پزشکی قانونی تناقض دارد. باران درگیر پروندهای میشود که بدون اینکه خودش بداند، به بخش تاریکی از گذشتهاش ربط دارد که سالهاست با غرق کردن خود در کار، روی آن خاک ریخته. او نمیداند این پروندهی به ظاهر ساده چنان ابعاد گستردهای دارد که…
رمان الیار
تمام شدن یک درد است ادامه دادن بعد از تمام شدن هزار درد. زندگی تمام شده بود انحنای لب ها به بالا تمام شده بود. اضطراب برای آینده و اتفاقاتش تمام شده بود. برق چشم و کوبش قلب و دل دل زدن ها همه تمام شده بود. مفاد حکم
خلاصه رمان الیار
تمام شدن یک درد است ادامه دادن بعد از تمام شدن هزار درد. زندگی تمام شده بود انحنای لب ها به بالا تمام شده بود. اضطراب برای آینده و اتفاقاتش تمام شده بود. برق چشم و کوبش قلب و دل دل زدن ها همه تمام شده بود. مفاد حکم خلاصه میشد در ادامه دادن برای مادر برای پدر برای مهیار و گرشایی که شرایطی به مراتب بدتر از من داشت. مدرک کارشناسی را گرفته و در آزمون وکالت شرکت کرده بودم.
نگاه گذرایی به تابلو فلزی که نوشته بود فؤاد شیرزاد_وکیل پایه یک دادگستری” انداختم و در زدم. در حال صحبت با موبایلش اشاره کرد بنشینم. روزگاری اهدافم برای حرفه وکالت در کاغذ گنجانده نمیشد. ولی حالا… مدارکتون رو به من بدین. به جدیتش در همان جلسه اول پی بردم. برای گذراندن دوره ی یکونیم ساله ی کارآموزی به او مراجعه نموده بودم. کار سنگینی ندارید پرونده ها برای رسیدگی به امور اداری به شما سپرده میشن سنگین هم باشه مشکلی نیست.
نگاهم به نقطه ای در میز مقابل خیره مانده بود. بحث مشکل داشتن و نداشتن نیست به اندازه ی قابلیت تون ازتون کار میخوام. اشاره ی مستقیمی به تازه کار بودنم داشت. تصمیم گرفتم در انتخاب کلمات بعدی دقت بیشتری به خرج دهم به مورد رو هم ابتدای کار بگم آدم به شدت آدم به سخت گیری ام. پاسخی جز این نیافتم. مشکلی نیست. گفتم که اگه به دلیل سهل انگاری توبیخ شدین دلخور نشین. پس از گذراندن حوادث تلخ و ناگوار پوسته ای روی دیوار دل تشکیل می شود.
دانلود رمان نقطه ضعف از ریحانه محمود با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نفس که درگیر و دارِ تعصبهای کورکورانهی برادرش نیما، نقشهی فرار از دیار و خانوادهاشرو طرحریزی میکنه پس از ورود به تهران با حجم شدیدی از ناباوریهاش روبهرو میشه که در راسِ اونها، مردی به نام مسیح قرار داده، مردی که تمام زندگیشرو به دستهای نفرت پایهگذاری کرده.. حصارِ عشق، خیلی سریع تر از اونچه فکرشو میکنه، وجودشرو میبلعه…
خلاصه رمان نقطه ضعف
خورشید بی رحم امروز دیرتر از تمامِ روزها، خودشرو به آبی بی کران آسمان دعوت کرد. نفس تمام شبرو نخوابیده بود. فکرهای عجیب و غریب ذهنش رو که نه، وجودش رو در برگرفته بود تا نتونه یک ثانیه رو هم چشم روی هم بذاره. قرار این بود که به محض طلوع خورشید حرکت کنه. روی پهلو چرخید و با چشمهاش تمام وسایلش رو از نظر گذروند. البته منظور از تمام وسایل همون کوله پشتی آبی رنگ به همراه ساکی بود که کنج دو ضلع اتاق رنگارنگش جایی برای سکونت یافته بود.
بار دیگه چرخید و با حسرت چشم دوخت به انواع و اقسام تابلو و رنگ هاش. چقدر دلش می خواست برای همیشه توی این اتاق بمونه، بمونه و بی خبر از دنیا نفس درونش رو لا به لای شاخ و برگ های دنیای فانتزی نقاشی ها غرق کنه اما، حاج ناصر و نیما بردارش یک هفته ی پیش آب پاکی رو روی دست هاش ریخته بودن و با زبون بی زبونی این رو امر کردن که بهزاد تنها مردیه که میتونی برای زندگی و به عنوان شوهر انتخابش کنی.
آخ چه انزجاری داشت تصور بهزاد پسرعموش به عنوان همسر. پتو رو کنار زد و با وجود کمردردی که از دیشب تا به حال گریبانش رو گرفته بود، روی باهاش ایستاد. تابلوی چهره ی مادرش که یک ماه پیش به اتمام رسونده بود رو دستی کشید و اشک هاش راه خودشون رو یافتن. دلش مادر می خواست، پدر و برادری که در همه حال تکیه گاهش باشن و نبود. حسرت تمام وجودش رو در بر گرفت. کی نفس دختر حاج ناصر کیهانی سرشناس به این نقطه رسیده بود؟ به فکر فرار؟ به زندگی مجردی و دور از دیار خانواده اش؟…