ایران رمان
انلود رمان جدید ایرانی و خارجی
دانلود رمان ساحره از صبا سمیعی

دانلود رمان ساحره از صبا سمیعی pdf بدون سانسور

دانلود رمان ساحره از صبا سمیعی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

با بند اومدن نفسم، چشم هام رو بستم و سعی کردم نفس بکشم، دردی عمیق سرتاپام رو گرفت و زیر شکمم تیر کشید، وقتش رسیده بود. _ساعد… ساعد حال خانوم بد شده، زود بیا! مشتم روی سینم نشست و نفس قطع شده‌ام، با درد خارج شد، تنم لرزید و هاله‌ای جلوی دیدم رو گرفت و دیدم…

خلاصه رمان ساحره

کنارم ایستاد، دستش رو گرفتم و سوزن رو به انگشتش زدم، خون… خون قرمز و پاک و زیباش، بوی زندگی می‌داد. _یه قطره بریز روی آتیش، یادت باشه ما همه چیمون برای ارواحه، یک قطره از خونت رو برای معصیت امروز قربانی کن. تعظیمی کرد و انگشتش رو بالای آتیش گرفت که همون موقع درباز شد و زن و مرد بیرون اومدن. _چقدر زود بیرون اومدید، کمرشل باشه دیرتر نتیجه می‌گیرید ها! زن با نگاه اشکی و ظاهر آشفته، لیوان پلاستیکی حاوی آب منی رو به طرفم گرفت.

روی کاغذ جمله‌ای نوشتم و ریختمش! چشم هام رو بستم و ورد رو خوندم، قلبم تند زد و چشم هام باز شد. آب روی آتیش چکه می‌کرد و زبونه می‌کشید! _ای ارواح قدرتمند، ای کوچک ترینتان تا بزرگ ترین! ای خانواده و کنترل کننده‌های من…شما را باز می‌خوانم برای این معصیت… دست هام رو روی زانوهام گذاشتم و زیر لب ورد رو خوندم، قیافه‌ی زن هرلحظه رنگ پریده تر می‌شد، مرد به وضوع می‌لرزید و آتیش تکون می‌خورد. _این رو ببر توی قبرستون دفن کن، زیر قبر یه‌… برگه‌ی تا شده رو به دست زن دادم که گرفتش و بلند شد.

_مرسی، هزینتون چقدر شد. به ساناز اشاره‌ای کردم که سری برام تکون داد و بلند شد، به سمت زن رفت و من به اتاقم رفتم تا استراحت کنم، این نوع کار ها نیروی زیادی از من می‌گرفت. روی تخت دراز کشیدم و نفس عمیقی کشیدم. _ساعد….ساعد. در باز شد و ساعد، پسر خوش بروروم وارد شد، پسری که اون رو کنار خیابون درحال گشتن توی زباله ها پیداش کردم، اون بلند قامت و جذاب بود جوری که نصف مشتری هام آرزوش رو داشتن! _یه چیزی بیار بخورم. چشمی گفت و رفت، چشم ها رو بستم و اجازه دادم بوی عود آرومم کنه…

دانلود رمان ساحره از صبا سمیعی pdf بدون سانسور

دانلود رمان مجنون بی جنون از پروانه شفیعی

دانلود رمان مجنون بی جنون از پروانه شفیعی pdf بدون سانسور

دانلود رمان مجنون بی جنون از پروانه شفیعی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

حس و حال آدم را عوض می کند، دریا تا وقتی بیرون آن ایستاده ای، تو نگاهش می کنی و چون قدم در آب می گذاری امواجش به تماشای تو می نشینند: با لبخندی بر لب درست همانند آزمون زندگی ست دختر دریا شدن ،دل دریایی می طلبد و دریا تو را می آزماید تا یاد بگیری عشق را به وسعت دریا حس کنی و با دل بارانی به آرامش ساحل برسی حال و هوای آدم را دگرگون می کند، دریا به هر سو که بروی حتی میان کویر یا اوج کوه و کف دشت باز تو را به خود می خواند اما این بار عاشق تر و پخته تر خواستنی تر و حتی شیفته تر هرچند که این شیفته و مجنون نشانی از دیوانگی و جنون نداشته باشد.

خلاصه رمان مجنون بی جنون

شب همه جا پهن بود. تاریکی بود و سیاهی. همه جا اسیر سکوت بود. وحشی بی اندازه ای گرداگردمان را در بر گرفته بود. باد سوزداری می ورزید و در بین درختان می پیچید و صدای رعب انگیزی را ایجاد می کرد. یک ترس بلند و سیاه و نفس گیر روی قلبم چنبره زده بود. صحنه های کابوس واری که گاهی می شد در خواب آن ها را تجربه کرد. حالا من در وسط یک قبرستان بزرگ و تاریک در نیمه شب پاییزی رویت می کردم. صحنه هایی که کافی بود با دیدن یک روح، جان به جان آفرین تسلیم کنم.

و منشا این حماقت فقط و فقط کم نیاوردن از گروه پنج نفره مان بود. همان طور که با زانوهای سست از میان سنگ های سرد و خاموش قدم بر می داشتیم به جسمی برخورد کردم و همزمان صدای جیغ من و افسون در فضای تاریک و وهم انگیز قبرستان طنین افکن شد. گویی در یک لحظه به هم برخورد کردیم. صدای هیس بهنام ما را بر آن داشت تا سکوت کنیم. من و افسون در حالی که به هم چسبیده بودیم دست دیگرمان را روی دهان گذاشته و آرام قدم بر می داشتیم.

من حتی می توانستم چشمان پر آب افسون را در پس آن تاریکی هم ببینم. عضلات گردنم را که به شدت گرفته بود به سمت بهنوش چرخاندم. او هم با قلاب کردن دستانش دور بازوی بهنام آهسته قدم بر می داشت. گرچه ترس و وهمش به نظر کمتر از من و افسون نبود، اما لااقل با گرفتن بازوی بهنام می شد اطمینان خاطر بیشتری را در چهره اش دید. پاورچین، در حالی که حتی از صدای پای خودمان نیز وحشت داشتیم به وسط قبرستان رسیدیم. هنوز به نقطه مورد نظر چند متری مانده بود…

دانلود رمان مجنون بی جنون از پروانه شفیعی pdf بدون سانسور

دانلود رمان تومور عشق از فاطمه اسماعیلی

دانلود رمان تومور عشق از فاطمه اسماعیلی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان تومور عشق از فاطمه اسماعیلی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

عاتکه فاخته دختری که قلب بی‌نوایش از فرط تلخی‌های سرنوشت، از نطفه‌ی مادر دست و پا گیر می‌شود و نه کتک‌های پدر پای منقلش او را سِقط می‌کند و نه بی‌وفایی‌های دنیا سَقَطَش… و چه دردی دارد، درد عشقی که به کلکسیون نارسایی‌های قلبش می‌افزاید عشقی که به سرانجام می‌رسد اما نمی‌رسد…

خلاصه رمان تومور عشق

زمستان چند روز ی است که با سرمایش اعلام حضور می کند. زیپ کاپشن پشمی مشکی ام را تا خرخره بالا میکشم کلاه دست بافت عزیز را تا چشم هایم پایین میکشم و با دست های بی حسم، صورت یخ زده ام را میپوشانم. سرما دل درد قرارداد بسته ام را بیشتر می کند و با هر قدم، چهره ام از درد مچاله می شود. در زده، نزده، خود را در داخل کلاس پرت می کنم و بعد از گفتن “Hello” صندلی ام را کنار شوفاژ گذاشته و مینشینم. سکوت چند ثانیه ایش را می شکند و به ادامه ی تدریس مشغول می شود. دلم برای دیدن جواهر گرانبهاء پشت ویترینش لک زده است اما مانند تمام این چند روز کفش

هایش را برانداز می کنم به جرأت می توانم بگویم نه تنها سلیقه اش در خرید کفش بلکه سایز پاهایش را هم کشف کرده ام. یخ هایم که آب می شود، شروع به بررسی کتاب های تلمبار شده بر روی میز و انجام بقیه ی وظایفم میکنم و تا آخر کلاس خودم را مشغول می کنم. با رفتن بچه ها شروع به ردیف کردن صندلی ها کرده و سعی می کنم مثل همیشه حضورهای بابهانه اش را نادیده بگیرم. دل درد امانم را بریده است اما غرورم توانم را بالا میبرد، هر چند که کلاس به هم ریخته تر از همیشه به نظر می رسد. با قفل شدن مهره ی کمرم، چشمانم را می بندم و آرام بر روی صندلی مینشینم.

– عاتکه خانم خوبین؟! پلک هایم را به آرامی باز کرده و نفس حبس شده ام را آزاد می کنم. -خوبم. دستش را بر روی دسته ی صندلی می گذارد خم می شود و با نگرانی نگاهم می کند. -رنگت مثل گچ سفید شده، مطمئنی خوبی؟ با سکوتم “پوف” کلافه ای می کشد و شروع به ردیف کردن بقیه صندلی ها می کند و من در دل، خودم را نفرین می کنم که چرا زبان قفل شده ام را باز نکرده ام تا بیشتر در آن فاصله، در عطر گرم و نگاه داغش غوطه بخورم. -دیگه نمی خواد صندلی ها رو ردیف کنی! با لجبازی بلند می شوم و به کارم ادامه می دهم. دست از کار می کشد و با اخم نگاهم می کند…

دانلود رمان تومور عشق از فاطمه اسماعیلی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان معشوقه جذاب ارباب از ناشناس

دانلود رمان معشوقه جذاب ارباب از ناشناس بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان معشوقه جذاب ارباب از ناشناس با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آخرین پوکش را به سیگارش زد و ته مانده اش را زیر کفش های براق و واکس خورده اش له کرد . به قول خودش یک نخ سیگار عجیب می چسبید! پوزخندی گوشه لبش نشاند و بی توجه به جمعی که برای مراسم یکی از دخترعموهایش آمده بودند، بی صدا از جمع فاصله گرفت. عاقبت همه شان همین بود. ازدواج تنها با خودی! چون خون آن ها ، نژاد آن ها، قدرت آن ها برتر از دیگران بود. چون باید برای حفظ قلمروشان تنها خودی ها راه می دادند اما او …

خلاصه رمان معشوقه جذاب ارباب

دستی که روی سینم بود رو مشت می کنم و با چند تا نفس عمیق به خودم مسلط شدم. از داخل خونه سر و صداهایی می اومد. حدس این که بابا و مامان اومده باشن سخت نبود، پس با صاف کردن کمرم تمام دلنگرانی هام از ارسلان و دختر نبودنم رو پشت در خونه می ذارم و بدون توجه دیگه ای بهشون وارد خونه می شم. نمیخواستم با دیدن چهره زارم بدتر از قبل ناراحتشون کنم. توی این چند روز به اندازه کافی عذابشون داده بودم. به محض وارد شدن به خونه، گرمای دلنشینی تنم رو دربر گرفت. صدا از داخل آشپزخونه می اومد. حدس این که کی اونجاست سخت نبود. با قدم های آروم و آهسته

به سمت آشپزخونه می رم و تن تپل مادرم و از پشت به آغوشم می کشم. قاشقی که باهاش داره خورشت و هم می زنه از دستش می افته و صدای ” هینش ” بلند می شه. لبخندی می زنم و خودم و بیشتر بهش فشار می دم. دست گرمش روی دست های سردم می شینه و از دور کمرش حلقه دستم و باز می کنه. ناچارا قدمی عقب می رم و ازش فاصله می گیرم. به سمتم می چرخه و با شماتت نگاهم می کنه -دختر تو خجالت نمیکشی؟ نمیگی میترسم؟ لبخندی بهش می زنم، جوری که ردیف دندونام مشخص بشه. تا بخواد به خودش بیاد بوس آب داری روی لپش می کارم و با شیطنت پا به فرار می ذارم.

این و خیلی خوب میدونم که چقدر از بوس کردن لپش بدش میاد، ولی من هربار این کار رو تکرار می کردم و اونم اخم می کرد و کلی بهم غر میزد. -دختره ورپریده، مگه هزار بار نگفتم بوسم نکن خوشم نمیاد؟ جواب من هم تنها خنده ای بود که توی خونه میپیچید. با دیدن پدرم که جلوی اتاق ایستاده و با لبخند نظاره گر خنده های من و غرغرهای مامانه، خندم بند میاد و به جاش من هم لبخندی روی صورتم نشوندم. به طرف اتاقم می رم و با بستن در، اون لبخند از روی لبم پاک می شه و به جاش چشم هام از غصه پر میشن و تبدیل به بغضی می شن که مثل طناب دار به دور گلوم می پیچن و دارن خفم میکنن…

دانلود رمان معشوقه جذاب ارباب از ناشناس بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان شاه صنم از شیرین نور نژاد

دانلود رمان شاه صنم از شیرین نور نژاد pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان شاه صنم از شیرین نور نژاد با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

شاه صنم دختری کنجکاو که به خاطر گذشته ی پردردسرش نسبت به مردها بی اهمیته تا اینکه پسر مغرور دانشگاه جذبش میشه، شاه صنم تو دردسر بدی میوفته و کسی که کمکش میکنه، مرد شروریه که ازش کینه داره و منتظر لحظه ای برای تلافیه…

خلاصه رمان شاه صنم

-مامان درو باز کن… فهیمه در را باز میکند و او قدم داخل حیاط میگذارد. با دیدن جای خالی ماشین پدرش کمی پکر می شود. حیاط کوچک و جمع و جورشان را دوست دارد. گلدان ها و باغچه ی کوچک گوشه ی حیاط و درخت سیب توی باغچه، صفای دلپذیری به حیاط داده که با وجود سادگی و کمی قدیمی بودن خانه، بازهم اینجا را دوست داشتنی کرده. کوله ی چرمی ساده اش را روی شانه اش جابجا می کند و از چند پله ی کوتاه سنگی بالا میرود. از اینکه امروز دستبندها و گردنبندهای چرمی را پول کرده، حس خوبی دارد و برای همین چند کیلو میوه و کمی هم خوراکی خریده! از بالکن کوچک رد

می شود و در را باز می کند. در مستقیم به حال و پذیرایی باز می شود و از همانجا در حال در آوردن کفش هایش بلند میگوید: سلام! مادرش از یکی از اتاق ها جوابش را می دهد: – سلام مامان خسته نباشی… کیسه های خرید را روی سنگ این می گذارد و به سمت صدا می رود: -مرسی… کی خونه ست؟ کی نیس؟؟ -بیا اینجا… فهیمه را در اتاق خودش می یابد که درحال تا زدن لباس های خشک شده اش است. ای بابا میذاشتی رو تخت خودم میومدم تا می کردم دیگه… مادرش آخرین لباس را هم در کشو می گذارد و می گوید: -چندتا بیشتر نبود… یه دستی هم به اتاقت کشیدم، خیلی به هم ریخته بود…

چرا انقدر شلخته شدی؟؟ خسته کوله اش را گوشه ی اتاق می گذارد و مقنعه از سر میکشد. دیشب تا دیروقت مشغول تمام کردن سفارشات دستبندها بود و به غیر از آن چند وقتی بود که فکرش حول و هوش مخ زنی پیشی فرشاد می چرخید، که امروز تلاش هایش تقریبا به ثمر نشست! -سرم شلوغ بود… شهراد نیومده؟؟ فهیمه به دختر گندم رویش نگاه می کند و جوابی می دهد: -هنوز نه…گفت یکی دو ساعت با دوستاش میره بیرون… اخم میکند: -کدوم دوستاش؟؟ -همکلاسی هاش…. ذات کلانتری اش خودنمایی می کند: -میشناسیشون مامان؟؟ مادرش برعکس اوست. کنجکاوی نمیکند و سخت نمیگیرد…

دانلود رمان شاه صنم از شیرین نور نژاد pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان ورق های پوسیده از زهرا بیگدلی

دانلود رمان ورق های پوسیده از زهرا بیگدلی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان ورق های پوسیده از زهرا بیگدلی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

روایت عاشقانه ای متفاوت و پر شور از دامون و باران که با آشناییشون سر از رازهای پنهانی و ممنوعه درمیارند که سرگذشتشون رو دستخوش بازی زنی از دل این راز می‌کنه، چند سال جدایی و درد فراغ می‌کشند ولی خبر از بازی تقدیر ندارن و با پیوند دوباره‌شون پرده از راز برمی‌دارند و…

خلاصه رمان ورق های پوسیده

به شرکت رسیده ایم. لبخندی بی اختیار از مرور گذشته به لبم آمده است. کرایه ی راننده تاکسی را پرداخت می کنم و پیاده می شوم. داخل آسانسور می روم و لیست کنار دکمه ی طبقات را نگاه می کنم” شرکت رایان طبقه یازدهم”. دکمه طبقه یازدهم را با سر انگشتم فشار می دهم. با استرس داخل شرکت می روم. به سمت میزی که خانومی آراسته پشتش نشسته قدم بر می دارم. -سلام روز بخیر. نگاهش را از صفحه ی رایانه بالا می کشد و لبخند می زند. -سلام عزیزم روز شما هم بخیر، امرتون؟ -با آقای رایان نوبت مصاحبه داشتم. شما خانوم؟ _باران کبیر هستم.
لحظه ای کنجکاوانه نگاهم می کند که علتش را درک نمی کنم! گوشی را برمی دارد و دکمه ای را می زند. -سلام آقای کبیر خانومی به نام باران کبیر درخواست
ملاقات دارند… بله چشم.گوشی را روی دستگاه می گذارد و باز لبخند را وصله ی لب هایش می کند. -بفرمایید عزیزم. می خواهم بروم که سریع صدایم می زند. -ببخشید خانوم کبیر؟ -جانم؟ -از اقوام آقای کبیر هستید؟ آقای کبیر!؟ این شرکت دو مدیر داره آقای رایان و آقای کبیر، سهام دارای اصلی شرکت. – نمی دونستم. فکر می کنم تشابه اسمیه. لبخند می زند. _چه جالب! کجاش جالب است!؟

ایران پر از کبیر است! پر از محمدی، پر از حسینی…. تشابه اسمی عادیست! لبخندی در جواب لبخندش می زنم و با تقه ای به در اتاق رییس و شنیدن صدای 《بفرمایید》 در را باز می کنم و داخل می روم. -سلام روز بخیر. با خوشرویی جواب سلامم را می دهد و با دست به مبل رو بروی میزش اشاره می کند. تشکر می کنم و می نشینم. خودش هم بلند می شود و روی مبل روبرویی ام می نشیند. نگاهش معذبم می کند جوری نگاه می کند انگار می خواهد ارزیابی ام کند! لب هایم را از استرس تر می کنم و برای اینکه سکوت را بشکنم و از این نگاه و…

دانلود رمان ورق های پوسیده از زهرا بیگدلی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان مهرجان از طیبه نوربخش

دانلود رمان مهرجان از طیبه نوربخش رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان مهرجان از طیبه نوربخش با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

مرجان دختر بی سرپرستی که در پرورشگاهی تحت محبت مادرانه ی مددکار آنجا، حکیمه جان بزرگ شده است. حال او زندگی مستقلی را شروع کرده و در شرکت خدماتی مهر جان به عنوان مهماندارِ مراسم کار می کند. او همچنان ارتباطش را با حکیمه جان که مثل مادر نداشته عزیز است حفظ کرده بود ولی ابراز علاقه پسر حکیمه، باعث دوری حکیمه از مرجان می شود. از طرفی در بین مراسم ها، پسری به او پیشنهادی می دهد که او را وارد بازی غیرمنصفانه می کند…

خلاصه رمان مهرجان

به قلمه ی پیچک داخل شیشه ی خالی سس لبخند می زنم و لیوان را می شویم. مراقبم که قوز نکنم تا با لوله ی کتری برخوردی پیش نیاید و قطرهای نچکد. هنوز هم می توانم سوزش غافلگیرکننده ی قطره آب دیروز را به خاطر بیاورم. به دقت لیوان را آب می کشم و به قلاب زیر آبچکان وصل می کنم و با احتیاط می چرخم تا از آشپزخانه خارج شوم. امروز صبح هیچ کاری ندارم و وقتم آزاد است تا شش بعدازظهر که باید در محل قرار همیشگی پارمیس را ببینم!
سرم را عقب می اندازم و سرخوش می خندم. هشت ماه از تغییر اسم اعظم می گذرد و من هنوز نمی توانم نخندم. کارمان ایجاب می کند تا به قول پارمیس اسامی شیک داشته باشیم. لباس فرممان باید اتوکشیده و پاکیزه باشد و آرایششان بی نقص. و من همه ی اینها را دوست داشتم البته منهای اعظمی که تبدیل به پارمیس شده است! قدم رفته را بر می گردم و آهسته کف پایم را بلند میکنم زیر پایم چیزی چسبیده. برای خودم قوانینی وضع کرده ام که…

دانلود رمان مهرجان از طیبه نوربخش رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان فصل سرد از رقیه جوانی

دانلود رمان فصل سرد از رقیه جوانی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان فصل سرد از رقیه جوانی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دستمال را محکم تر و پر قدرتتر روی میز کشید و دوباره به رویش خم شد و دقیق تر و ریزتر نگاهش کرد. نه خداروشکر دیگر لکی روی میز نبود و مجبور نبود غرغر های بی بی را تحمل کند. با به یاد آوری بی بی چاقالویش که در دل ماهی پف پفی صدایش می کرد لبهایش به سمت بالا منحنی شدند. خدا می دانست که حتی با آن غرغر ها هم عاشقش بود…

خلاصه رمان فصل سرد

بادی به دهان داد و آن را با پوفی به بیرون فرستاد. چشم هایش را ریز کرد و دستانش را به سمت بالا کشید و همانگونه که گردنش را به چپ و راست تکان می داد عقب عقب رفت. با برخورد به چیزی سفت و اما نرم سریع با ترس گردنش را کج کرد و به پشت سرش نگاهی انداخت. با دیدن صدرا قالب تهی کرد. باز طبق معمول گند زده بود. خوب شد حداقل شیما کنارش نبود. با خجالت سرش را پایین انداخت و هر دو دستش را بالا آورد و انگشتانش را بهم چسباند و چند بار عقب و جلویشان کرد.

با صدای خنده ی صدرا سرش را بالا آورد و خیره نگاهش کرد. پسرک با انگشت اشاره اش فشار کوچکی به نوک بینش داد و گفت. _اشکال نداره برو به کارات برس. قدرشناسانه نگاهش کرد و از کنارش گذشت و با کف دست راستش بینیش را مالید. صدرا همیشه با او مهربان بود. نه اصلا دقیق تر که به این موضوع نگاه می کرد همه ی اهل این خانه با او مهربان بودند فقط گهگاهی مورد شماتت شیما و شهرام قرار می گرفت و بس. وارد آشپزخانه شد.

به طرف بی بی که در حال آشپزی بود حرکت کرد. با دست به سر شانه ی او زد و با برگشتنش به سمتش لبخندی مهمان چهره ی خسته اش کرد و چشمانش را برای مادرش لوس کرد. بی بی طبق معمول با دیدن چهره ی فرزندش گل از گلش شکفت و با خنده او را به سمت میز صبحانه خوری هدایت کرد. به آرامی پشت میز نشست و منتظر شد تا بی بی برایش لقمه نانی بدهد. لازم نبود از مادر درخواست کند. بی بی همه ی حرفایش را از چشم هایش می خواند…

دانلود رمان فصل سرد از رقیه جوانی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان بار دیگر دلدادگی از مژگان زارع

دانلود رمان بار دیگر دلدادگی از مژگان زارع pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان بار دیگر دلدادگی از مژگان زارع با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

رها در دبیرستان با سهیل آشنا شده و بعد از مدتی از طریق دوست سهیل متوجه میشود که او بهش… می کنه، برای همین تمام وقتش رو میگذاره روی درس و توی دانشگاه به دختری درسخون مشهور میشه، ترم آخر باز سر و کله سهیل پیدا میشه و هم کلاسی رها به اسم پدرام هم اتفاقی به اون نزدیک میشه.در حالی که رها هنوز عاشق سهیله و پدرام میره که به رها علاقه‌مند بشه رها پی به یک راز بزرگ زندگیش میبره که مسیر زندگیش رو عوض میکنه و زندگیش از اون حالت منظم قبلی در میاد و به آشوب کشیده میشه…

خلاصه رمان بار دیگر دلدادگی

روز اول کلاس بود. دو روز میشد که رها به دانشگاه برگشته بود، اما در این مدت خواب و خوراک نداشت. تصمیم گرفته بود هرطور شده سهیل را پیدا کند و از رفتارهای عجیب و غریبش سر در بیاورد. اگر همان دختر هجده ساله ای بود که اولین بار عاشق سهیل شده بود باز هم بی خیالش میشد و با قهر کردن همه چیز را تمام می کرد ، اما حالا همان قدر که ظاهرش پخته تر و رفتارش متین تر شده بود ، تصمیماتش هم . و سنجیده تر شده بودند طبق روال همیشگی اش صندلی ردیف اول را انتخاب کرده بود و بیشتر از آن که در نخ اطرافش باشد غرق در خودش به دنبال راهی بود تا بتواند سر و ته قضیه اش

را با سهیل بی دعوا و دلخوری هم بیاورد ، پریسا هم کنارش نشسته بود و بعد از شنیدن ماجرای رها و سهیل دیگر از تب و تاب افتاده بود . حالا مرتب به ساعتش نگاه می کرد و چشم از در کلاس برنمی داشت. رها خوب می دانست که او چشم انتظار کیست. جوابش ساده بود ، همان کسی که همه دخترهای آن کلاس به دنبال دیدنش بودند ، ” پدرام ایران پور ، بالاخره انتظار همه شان به سر رسید . پدرام از در وارد شد و پریسا هم توانست نفس راحتی بکشد . همه دخترها محو قد کشیده پدرام و لباس زیبایی شده بودند که پوشیده بود . پدرام با آن لباس رسمی سفید که آستین هایش را تا آرنج تا زده بود و

شلوار جین خوش دوختی که پوشیده بود حتی رها را هم برای لحظه ای در جایش میخکوب کرد ! هوا در آن روز سرد زمستانی نسبتا گرم به نظر می رسید و موهای خوش حالت و حلقه حلقه پدرام تا پیشانی اش پایین آمده بود و دل هر دختر جوانی را غنج میزد . پدرام به خاطر قد بلندش از میان نیمکت ها رد شد و در ردیف آخر نشست . اگر چه پسرهای کلاس او را نمی شناختند ، ولی مهم ترین هنر پدرام رفتار جذاب و شوخ طبعی مخصوص به خودش بود که در همان آغازین لحظه ها همه را جذب خودش می کرد. پریسا غرغرکنان سر در گوش رها کرد و گفت: اگه رفته بودیم ردیف آخر بهتر نبود؟

دانلود رمان بار دیگر دلدادگی از مژگان زارع pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان عشق چیست؟ از شادی جعفری

دانلود رمان عشق چیست؟ از شادی جعفری pdf بدون سانسور

دانلود رمان عشق چیست؟ از شادی جعفری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

این رمان درمورد دختریه که پدر مادرشو از دست داده و با پسر عمو هاش زندگی می کنه! این دختر همون کسیه که عاشق یه گل فروش خیابونی میشه! همونی که عاشق پول نیست و عشقش واقعیه! این دختر همون دختر پونزده ساله ایه که به اجبار عروس شده! همونی که همراه شوهرش میره پیش شیخای عرب! پایان زندگی این دختر چی میشه؟ به عشقش می رسه؟ عشق واقعی اون دختر کیه؟ شوهرش؟ یا یه گل فروش خیابونی؟

خلاصه رمان عشق چیست؟

اتاق یه نمای قرمز و مشکی داشت! بد نبود! فقط برای آدم که می خواد مدت زیادی توی اتاق بمونه افسرده کننده بود! رو به یاشارگفتم: _نمی خوای دکور اتاقتو تغییر بدی؟ یاشار _ نه! چطور مگه؟! بده!؟ _نه بد نیست! ولی یکم خسته کنندس برای زیاد موندن داخلش! یاشار _ فعلا بیخیال! بیا اینجا تا برات کارتو توضیح بدم! رفت سمت میز و لب تابی که اورده بودن! لب تاب رو باز کرد و روشنش کرد! کنارش ایستاده بودم و به حرکاتش نگاه می کردم! یاشار _ بشین روی صندلی! _راحتم!

-بشین تا متوجه بشی چی میگم! نشستم و به یاشار خیره شدم! یاشار _ می دونم تازه کلاس دهمی و تجربه ای از کامپیوترم نداری! فقط یه چیزایی ابتدایی در موردش می دونی! ولی خب همون برای ما کافیه! _از پسش بر میام! یاشار _ امیدوارم. ببین مدیریت سایت ها و… تمام کارایی که یاشار ازم می خواست انجام بدم رو بلد بودم! یاشار رفت سمت میز خودش و سخت درگیر کار شد! سرمو اوردم بالا و گفتم: _یاشار یه سوال بپرسم؟ یاشار _ بپرس! -تو که رشتت اصلا معماری نبود چجوری کار می کنی؟

یاشار: شرکت مال منه! منم مدرک معماری دارم! یه خورده کارایی هست که میکائیل و مهندس تهرانی انجام میدن منم کارای اصلی شرکتو انجام میدم می دونی که چی میگم؟ چشماشو ریز کزد و بهم خیره شد! سرمو تکون دادم و گفتم: آره! کمی بعد در اتاق به صدا در اومد و بعد باز شد! خانم کریمی آمد داخل! یه سینی دستش بود که داخلش یه فنجون چایی بود! سینی رو روی میز گذاشت و گفت: خانم کریمی: قهوتونو آوردم! یاشار: برای آیلار نیاوردی؟ خانم کریمی: فکر کردم ایشون خودشون می تونن برای خودشون قهوه بیارن…

دانلود رمان عشق چیست؟ از شادی جعفری pdf بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ایران رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.