ایران رمان
انلود رمان جدید ایرانی و خارجی
دانلود رمان هرنگ از فروزان امانی

دانلود رمان هرنگ از فروزان امانی pdf بدون سانسور

دانلود رمان هرنگ از فروزان امانی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

یعنی ماجرای صیغه دروغه؟ نگاهش ناراحت شد ، معلوم بود دوست نداره جوابم را بده. _نه. قلبم از درد تیری کشید. از تصور اینکه چه چیزایی بینشون بوده که کار با حامله شدن دختره رسیده دلم می خواست بمیرم… انتظار نداشتم که بدون هیچی بوده باشه ولی انتظار این را هم نداشتم که تا این حد پیش بره و شوهر من دوست دخترش ازش حامله بشه . قبول کردن همچین موضوعی به سختی این بود که قبول بکنی یکی چاقو را توی قلبت فرو بکنه…

خلاصه رمان هرنگ

انگار شیرین خانم و آقا جلال کلا از بطن با ازدواج اشوان و طرف مقابلش مشکل داشتند و هر چی به اشوان گفتن که اون دختر مناسبش نیست به گوش اشوان نرفت که نرفت واخر سر دختره را عقد کرد ولی بعد از عقد دختره ذات واقعی خودش رو نشون داد، چیزی که برای اشکان پنهان و برای شیرین خانم آقا جلال کاملاً رو بود. همین که عقد کردن شروع کرد به اذیت کردنش انقدر یهویی عوض شد و اشوان را اذیت کرد که کامل عشق از سرش پرید و سرسال نکشیده دختره را با یه مهریه نسبتاً سنگین طلاق داد بود.

همین زن کافی بود تا اشوان از دخترای اطرافش بدش بیاد و کلا اعتمادش را نسبت به زن ها از دست بده. ماهرو هم چون پیشنهاد پدر و مادرش بود قبول کرد. احتمالا با خودش فکر کرد از انتخاب خودم که خیری ندیدم، بزار انتخاب پدر و مادرم را ببینم چی ازش در میاد. با صدای زنگ گوشی از جا بلند شدم با دیدن اسم روی صفحه لبخند عمیقی روی لبم شکل گرفته، از فکر ماهرو بیرون اومدم و جواب دادم: _سلام به عشق خودم، شبت بخیر. ساعد_سلام عزیزم خوبی؟ شب تو هم بخیر. من خوبم تو چطوری؟

چه خبر؟ نامرد دیگه خیلی دیر به دیر بهم زنگ میزنی، فکر نکن حواسم نیست بهت. حس کردم صداش کمی گرفت. -ببخشید عزیزم. مشکوک پرسیدم _مشکلی پیش اومده؟ من و منی کرد و گرفته تراز قبل گفت:  _راستش نمیدونم چجوری بهت بگم  ببین آروم جوری که انگار داره با خودش حرف میزنه گفت: چه جوری بهش بگم خدا. ساعد قشنگ حرف بزن! جون به لبم کردی، چی شده؟ اتفاقی افتاده؟ کسی چیزیش شده؟ نه موضوع این نیست، فقط، فقط من خیلی وقته میخواستم بهت بگم، ببین بانو من واقعا متاسفم…

دانلود رمان هرنگ از فروزان امانی pdf بدون سانسور

دانلود رمان آسوی از صدای بی صدا

دانلود رمان آسوی از صدای بی صدا pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان آسوی از صدای بی صدا با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

_ خسته نمیشی این همه بدو بدو؟ _ به نظرت چاره‌ی دیگه‌ای دارم؟ در ضمن بدو بدو نیست، سگ دوئه! _ آسو، اینها رو ول کن، یه کار بهتر پیدا کن، یه جای ثابت! _ تو پیدا کن من برم. _ پیدا کردم که میگم. _ جدی؟! _ آره. گازی به ساندویچ زدم و پرسیدم…

خلاصه رمان آسوی

با همه ی حرص و عصبانتیم صدایم را بالا نبردم، تا دردسر جدید درست نکنم، مامان پیش بابا بود، آذرخش جلوی تلویزیون فقط دعا می کردم او هم نشنود. آسمان خواست جواب بدهد، توجهی نکردم به سمت کیفم رفتم گوشی ام را بردارم برای صبح آلارمش را فعال کنم. در همان حال گفتم. _امروز امیر اومد سراغم، می خواد باهات بهم بزنه اما میگه تو نمی ذاری، می دونی باز طرف تو رو گرفتم پیشش، چون اون لحظه که داشتم از تو طرفداری می کردم خواهرم بودی، خانوادم بودی.

نمی دونستم تقصیر توا یا اون، مهم نبود، پشت تو بودم. گوشی ام را پیدا نمی کردم، کیفم را با حرص رها کردم و نگاهش کردم، حالا چشم هایش که پرشده بود داشت اشک می‌ریخت. _اما این بود دستمزد من، می بینی، که هرچی از دهنت در میاد بهم بگی، اما دیگه تموم شد، اره راست میگی چون خرجتون رو میدم مجبور نیستی هرکاری می خوام انجام بدین. پوزخندی زدم. _از این به بعد فقط خرجتون رو میدم، اما اونم فقط و فقط بخاطر بابا، هیچ چیز دیگه ای وجود نداره، هیچی… خم شدم و دوباره کیفم را برداشتم.

بالاخره گوشی را پیدا کردم. کاش یک اتاق دیگر داشتیم می رفتم توش و در را قفل می کردم و چند ساعت تنها بود… گوشی را در دستم فشردم و از اتاق بیرون رفتم، با باز شدن در آذرخش برگشت نگاهی کرد، نگاهی به اطراف کردم، هیچ کنج دنجی نبود، به آشپزخانه رفتم تا به بهانه ی چای خوردن کمی آنجا تنها باشم. چای نداشتم در سماور آب ریختم و تکیه دادم به دیوار آشپزخانه و آرام آرام روی زمین نشستم. گوشی را با هردو دستم نگه داشته بودم و مچ دست هایم را به زانویم تکیه داده بودم…

دانلود رمان آسوی از صدای بی صدا pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان ابرها بیهوده می بارند از yassi_sh

دانلود رمان ابرها بیهوده می بارند از yassi_sh pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان ابرها بیهوده می بارند از yassi_sh با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

ازدواج اجباری برای دخترکی نازدانه ازدواجی که برعکس دیگران دخترک انرا قبول نکرده و پس از رد کردن ان عشق سوزانی را تجربه خواهد کرد که وجودش را تسخیر خواهد کرد اما همه چیز به این آسانی ها نیست در این میان غرور مردانه ای که له شده سایه سهمگینی بر این عشق می اندازد

خلاصه رمان ابرها بیهوده می بارند

می لرزم…می خندم.خنده ام گرفته است.باز می خندم.توی راه پله لحظه ای می ایستم. شکه و مبهوتم…با من چه کار کرد عطا؟ عطا جنتی. عطای تنهای من…تنها؟ آن همه دنبال من افتادن ها. زل زدن ها. هول شدن ها. تمام آن لحظه های کوتاه شیرین. چند قدم برمی گردم. باورم نمی شود. عصبانی ام. باید بروم به عطا همه چیز را بگویم. بگویم تو مسئول قلبی هستی که درگیرش کردی. بگویم این رسمش نبود. اما توانی ندارم.ب ی اختیار می نشینم روی پله. تنها مثل همیشه.

مثل تمام روزهای قبل. با دلی سوخته. با دلی شکسته و زبانی ناتوان. می نشینم و اشک می ریزم. دیگر برایم مهم نیست که کسی بفهمد. که کسی ببیند. او من را از من گرفت. او من را تنهاتر کرد. قلبم تکه و پاره شد.سنگ شد و خرد. او به خرده هایش هم رحم نکرد.او که می دید انتظار من را… نگاهم را… تنهایی ام را. من مثل خودش بودم… او که دید. دستم را به دیوار می گیرم. یک سنگ سفت و سخت را به جای قلبم احساس می کنم. و سرما تمام وجودم را گرفته.

من را نیمه تمام رها کرد و راحت از من گذشت. از منی که نزدیک یکسال منتظرش ماندم.هربار خودم را امیدوار کردم. هربار که می دیدم حواسش به من هست خدا را شکر می کردم که حداقل من را می بیند. که برایش وجود دارم. اما انگار نداشتم… من داشتم زندگی ام را می کردم. نباید اینطور توجهم را جلب می کرد. اصلا فکر نکرد که من هم انسانم و می فهمم؟ فکر نکرد که قلبی دارم؟ ای کاش آن روز نمی دیدمش. ای کاش هرگز با او آشنا نمی شدم. حالا من باید با جنگ تمام این ها را در خودم تمام کنم. با شکست. با درد…

دانلود رمان ابرها بیهوده می بارند از yassi_sh pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان آنرمال از می نا

دانلود رمان آنرمال از می نا pdf بدون سانسور

دانلود رمان آنرمال از می نا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

با خستگی پیشبند بلند سفید رنگم رو دور گردنم انداختم و بنداش و پشت کمرم پاپیون زدم… لئو به برگه های چسبیده شده به هود بالای سرش نگاه طولانی ای کرد و گفت : خب بچه ها ، استراحت بسه… سینه بوقلمون و آماده کنید ! پیتزای دو نفره…پیتزای یه نفره ی هات؟ درسته مارتا؟… غذای دریایی هم.. نداریم…

خلاصه رمان آنرمال

عصبی نفس عمیقی کشیدم که چشمم به مارتا افتاد…پیشونیش و گرفته بود و به سمت پنجره تلو تلو می خورد… سریع به سمتش رفتم و دستاش و گرفتم که پاهاش سست شد و بی هوا تو بغلم افتاد.. حام تک خنده ای کرد و گفت : – بدنش از تو خیلی ضعیف تره! با خشم بهش نگاه کردم که زیرلب اضافه کرد: – باید ببریمش توی ویلا… این و گفت و خونسردانه راه افتاد و در آهنی اتاق رو باز کرد که صدای ناسورش باعث شد صورت مارتا جمع شه و ناله کنه…. – سرم..! سرم داره می ترکه…

موهاش و از روی صورتش کنار زدم و همونطور که دست یخ کرد‌شو دور گردنم انداخته بودم پشت سر حام از اون اتاقک بیرون زدم…. هوا خیلی سرد بود… ترس اینکه هر لحظه ممکنه مثل مارتا از پا بیفتم و توی خواب چیزی ترسناک تر از مرگ رو تجربه کنم داشت دیوونم می کرد… پنجاه قدمی لبه ی استخر راه رفتیم تا بالاخره به ورودی اون ویلای شیک و شیشه ای رسیدیم…. حام در و باز کرد و خودش کنار وایساد و با حرکت سرش گفت بریم تو … مارتا پاهاش به زمین قفل شده بود.

وزن دست و بدنش هر لحظه سنگین تر می شد… دستش و روی شونم جابه جا کردم و قدمی به جلو برداشتم که عق زد اما چیزی بالا نیاورد… نفسم و با زجر فوت کردم که حام جلوم ایستاد و دستاش پشت کمر و پای مارتا گرفت و با یه حرکت از روی زمین بلندش کرد… دنبالش راه افتادم و وارد اتاق دوازده متری شدیم که داخلش دوتا تخت یک نفره به فاصله ی دومتر به چشم می خورد.. حام مارتا رو مثل عروسکی روی تخت انداخت و روبه من گفت: – بدنتون و گرم نگه دارید…

دانلود رمان آنرمال از می نا pdf بدون سانسور

دانلود رمان فارق التحصیل از samira

دانلود رمان فارق التحصیل از samira pdf بدون سانسور

دانلود رمان فارق التحصیل از samira با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

در مورد چند تا دانشجوی دختر که دارن فارغ التحصیل میشند اما برای اونها اتفاقاتی میوفته که…

خلاصه رمان فارق التحصیل

با بچه ها داشتیم بهشون نزدیک میشدیم که دیدم دارن به سمتی که ماهمیشه برای رفتن به دانشگاهون می ریم دارن از اون سمت میرن آخه خونه آقای محمودی تقریبا نزدیک دانشگاه همون بود. الی – اینا دانشگاه ما درس میخونن. آرام – نمیدونم حسنا – چیز زیاد مهمی نیست بخونن فعلا مساله اصلی کشیدن نقشه بر علیه این گروه است.الی – بله موافقم. آرام بیایید بریم تو

رفتیم تو تمام وسایل رو مرتب کردیم هر چی که تقریبا لازم داشتیم خریده بودیم. حسنا – راستی من کلاس ام دیر شد چی کارکنم. الی – وای منم همین طور. آرام – خوب یه زنگ بزنید بگید نمی‌آید. الی – نمیشه. حسنا – پس زود وسایل رو برداریم بریم بدون این که ناهار بخوریم منو الی از خونه رفتیم بیرون. آرام – خوب یه چیزی بخورید بچه ها ضعف کنید من میدونم و شما گفته باشم…

دانلود رمان فارق التحصیل از samira pdf بدون سانسور

دانلود رمان مایی دیگر (جلد دوم) از صبا ترک

دانلود رمان مایی دیگر (جلد دوم) از صبا ترک pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان مایی دیگر (جلد دوم) از صبا ترک با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

جلد دوم از رفتن سویل برای دور ماندن از اتفاقات آتی بعد از پیدا شدن مازیار و بعد برگشت و اتفاقات گذشته که باعث دزدیده شدن سویل بود و مشکلات بین عماد و سویل و مشکلات روحی سویل هست…

خلاصه رمان مایی دیگر

با تردید کلیدها را از کیفم در می آورم.حتی اگر این ها دیگر به در نخورد، تعجب نخواهم کرد. نمی توانم امتحان کنم، تحمل ندارم.. که اگر این کلید برای این در نباشد، یعنی من دیگر جایی در این خانه ندارم. اگر… کلید از دستانم سر می خورد و می افتد، خودم نیز کنار در و چمدانها. جلال رفته است. نمی خواستم این لحظات را شاهد باشد. حس می کنم تمام تنم از شیشه است… شکسته می شوم، خرد می شوم، بغض می شوم اگر در به رویم بسته بماند. نمیدانم چند دقیقه است آنجا نشسته ام که صدای توقف آسانسور می آید. حتما یکی از همسایه هاست. عزم، جزم می کنم و کلیدها را از روی زمین برمی دارم

اما نمی توانم جلوی لرزش دستانم و یخ زدگی انگشتانم را بگیرم. گویا تنم لمس شده و سر است. کلید را وارد می کنم و زیر لب می خواهم باز شود… آپارتمانمان تاریک است و کمی سرد. فصل پاییز همیشه در زندگی من و عماد، نقش مهمی داشته. او در این فصل من را پیدا کرد، در این فصل کنار هم بودیم، او آبان ماه متولد شده. پاییز از هم جدا شدیم و امروز که من اینجا ایستاده ام، باز هم پاییز است و گویا این ما بودنمان هم دچار خزان شده است. در را پشت سر می بندم و اشک شوق از گونه پاک می کنم. من بازگشته ام به خانه یمان … با حرکت من به سمت پذیرایی، چراغ ها روشن می شوند.

خانه… اما آن چه پیش رو دارم، نفس را در سینه ام حبس می کند. این دکوراسیون و مبلمان، چیزی نیست که من به یاد دارم. سالن پذیرایی و حتی آشپزخانه، گلخانه ی دوست داشتنی من، دیوارها و پرده ها، همه جدید است. این خانه بوی زنانگی می دهد. بوی یک زندگی متفاوت. نای ورود ندارم. چشم هایم می سوزد و قلبم درد می کند. کاش بروم، کاش نمانم، کاش دور شوم. اما… این خانه مال من است. تک تک خاطره های این خانه، اشکها و لبخندها و ذره ذرهی دردها و خوشی هایم در این خانه نقش خورده. حتی اگر پای دیگری به آن باز شده باشد، این مکان و مرد این خانه، مطلقا برای من است…

دانلود رمان مایی دیگر (جلد دوم) از صبا ترک pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان بن بست_۱۷ از P*E*G*A*H

دانلود رمان بن بست_۱۷ از P*E*G*A*H pdf بدون سانسور

دانلود رمان بن بست_۱۷ از P*E*G*A*H با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

این رمان روایت زندگی دختری به اسم ترنج که تک دختر خانواده سرشناس فرهیِ که با عمو و پسراشو مادر بزرگ و پدربزگش و مادرش و خانواده حسین بابا تو خونه باغ بن بست ۱۷ زندگی میکنن.رمان از شب ازدواج ترنج شروع میشه که میلاد عشق پنج سالش، چند دقیقه قبل از عقدشون جا میزنه. ترنج از این اتفاق داغون میشه و سعی میکنه با خودش کنار بیاد. اما بعد از گذشت چند ماه دوباره سر و کله ی میلاد پیدا میشه…

خلاصه رمان بن بست_۱۷

بالش را پشت کمر مادر مرتب کردم تا بتواند راحت تر بنشیند. – خوبه این جوری مامانم؟ راحتی؟ از وقتی مرخص شده بود، نگاه خیس و نگرانش یک لحظه هم ترکم نمی کرد. -آره مادر. خوبه. بوسه ای بر پیشانی اش زدم و روسری به هم ریخته اش را مرتب کردم. – پس برم آب بیارم واست که قرصات رو بخوری. عمو، یاشار، یاسین و مادر بزرگ هم کنار کاناپه مادر مستقر شدند و منا همراه من به آشپزخانه آمد. چشمان همه پر از حرف و دلسوزی و ترحم بود اما هیچ کس حرفی نمی زد. منا در حالی که چای دم می کرد گفت: – من مرغ بار گذاشتم. تو دیگه به فکر غذا نباش و به زن عمو برس. سعی کردم به ذهن

آشفته ام فرصت فکر کردن بدهم. -قربون دستت ممنون.لیوان را آب کردم و از آشپزخانه بیرون رفتم. صدای فین فین مادر پاهایم را سست کرد. عمو آرام دلداری اش می داد. -یه جوری گریه می کنی انگار دور از جونش بلایی سرش اومده. خدا رو شکر کن صحیح و سلامت کنارمونه. غصه ی چیو می خوری زن داداش؟ بغض مادر آتشم زد. -غصه ی دلش رو می خورم. من می دونم چی داره بهش می گذره اما به خاطر من جیک نمی زنه. مادرش بمیره واسش که بختش مثل خودم سیاهه. تر شدن مژه هایم باعث شد به دیوار تکیه بدهم و چندین بار نفس عمیق بکشم. -لا اله الا الله! چرا ناشکری می کنی زن داداش

اگه می رفت با دو تا بچه برمی گشت خوب بود؟ خدا رو شکر کن که همین اول کار فهمیدیم چه خبره. دخترمون با همون عزت و احترام اولش پیش خودمونه. نه لازمه در به در دادگاه شیم واسه طلاق، نه نگران بچه ی بی پدرش هستیم، نه بیوه شده که بگیم بدبخت شده. هیچی به هیچی. همه یه جوری رفتار می کنیم که انگار نه خانی اومده نه خانی رفته. ترنج هم یه کم اذیت میشه و بعد یادش میره. گریه ی مادر این بار واضح تر شد. – نه خانی اومده نه خانی رفته؟ نقل محافل شدیم آقا رضا، جلو هزار نفر آدم سکه یه پول شدیم. تک دختر خاندان فرهی رو سر سفره عقد ول کردن و رفتن….

دانلود رمان بن بست_۱۷ از P*E*G*A*H pdf بدون سانسور

دانلود رمان پانتومیم از مرجان فریدی

دانلود رمان پانتومیم از مرجان فریدی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان پانتومیم از مرجان فریدی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آیلین داشجویِ سالِ دومِ نقاشی. با خانواده ی کوچیک و دوست داشتنیش زندگی ای با روالِ ساده ای رو می گذرونه. و زیاده خواهی های آیلین و دنیای صورتی ای که همیشه برای خودش می خواد باعث میشه پسر های رنگارنگی رو توی زندگیش امتحان کنه تا به شاهزاده ای که می خواد برسه! با ورودِ پسرِ شعبده باز و مرموز به دانشگاه… روالِ ارومِ رمان اسیر پیچ و خم های های عجیبی میشه که…

خلاصه رمان پانتومیم

تو پیچ راه پله با شنیدن صدای دایی و بابام از طبقه پایین با بهت سریع از پله ها رفتم بالا و از طبقه خودمونم رفتم بالا تر و رو پله ها ایستادم. از پایین نرده ها بابا و دایی رو دیدم. بابا رو به دایی آروم گفت: والا آیلین قصد ازدواج نداره جواد جان، آرام مثل اسمشه خانوم و آرومه کاش برا فاضل خاستگاری آرام می اومدین آیلین شیطونه… پر توقع تره…. دایی در حال درآوردن کفشاش گفت: والا چی بگم فاضل خاطر آیلین رو می خواد. بابا زنگ در رو زد و جلوی دهنم رو گرفتم تا نخندم. در که توسط معین باز شد دایی و بابا رفتن داخل حوصله نداشتم یک

ساعت دروغایی که به بقیه گفتم رو به بابا هم بگم. فوری از پله ها به پایین سرازیر شدم و از ساختمون خارج شدم و در رو باز کردم و اومدم تو کوچه. مسیر رو آروم به سمت انتهای کوچه طی کردم. با صدای بوق ماشینی از پشتم بلافاصله برگشتم. مهراد بود! سوار جیپ خوشگلش. رفتم سمت ماشینش و در رو باز کردم و نشستم. با لبخند گفت: به به… چه عجب! برگشتم سمتش و موهام رو پشت گوش زدم: فکری با خودت نکن حوصله مهمونامون رو نداشتم اومدم بیرون. ابرویی بالا انداخت و گفت: پس شانس باهام یار بوده. لبخند گفتم: هوم!

خیره به نیم رخم گفت: بریم کجا؟ _نمی دونم! سرتکون داد و راه افتاد، از خونه که دور شدیم نفس راحتی کشیدم. صدای آهنگ رو زیاد تر کرد خواننده فرانسوی بود و نمیتونستم بفهمم چی می خونه. کل مسیر بی حرف گذشت و هر از گاهی با لبخند نگاهم می کرد. اصلا دوسش نداشتم من هیچ کس رو دوست نداشتم نه دوستای مجازیم و نه دوست پسرای سابقم و من هیچ وقت عاشق نبودم. ملاک من فرق داشت فقط ازشون خوشم می اومد. از مهرادم خوشم میاد هم خوش تیپه هم وضعش خوبه…هم بهم کشش داره. جلوی یه رستوران فرانسوی شیک نگه داشت…

دانلود رمان پانتومیم از مرجان فریدی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان به نام زن از مهدیس عصایی

دانلود رمان به نام زن از مهدیس عصایی pdf بدون سانسور

دانلود رمان به نام زن از مهدیس عصایی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

به نام زن داستان زندگی مادر جوانی به نام ماهور است که در پی درآمد بیشتر برای گذران زندگی خود و دختر بیست ساله‌اش در یک هتل در مشهد به عنوان نیروی خدمات استخدام می شود. شروع ماجرای احساسی ماهور همزمان با آن‌چه در هتل به عنوان خدمات به مسافران خارجی عرضه می‌شود زندگی او را دچار اتفاقات جدیدی می‌کند…

خلاصه رمان به نام زن

چند دقیقه ای از ورودمان به مشهد نگذشته بود و استرس لحظه ای مرا رها نمی کرد. بی بی هم سـاز رفتن به حرم را کوک می کرد و متوجه نبود شـهاب از تهران تا مشـهد بی وقفه رانده بود. شهاب با یک دستش فرمان را نگه داشته بود و با دست دیگرش پیشانیش را ماساژ می داد. به زحمت خودم را کنترل کردم تا برنگردم و چشم غره ای حواله ی بی بی دوست داشتنیم نکنم. _باز سردرد شدی؟ مسکن بدم؟ شهاب سری به نشـانه‌‌ی تایید تکان داد و دمی عمیق گرفت. همانطور که دنبال کدئین در زیپهای درون کیفم می گشتم حرف ناگهانی بی بی لبخند روی

لبم چسباند. _هیج جا شهر خود آدم نمیشه. ببین شهاب چجوری هوای شهرشو به سینه میکشه هلیا! انگار تازه به درک موقعیت و خستگی شهاب رسیده بود. شهاب با لبخندی بی رمق از آیینه نگاهی به بی بی انداخت. انگار با لبخندی دلنشین حرف او را تایید می کرد . برای اینکه جو را همانطور آرام نگه دارم، به سوى شـهاب چرخیدم و در حالی که قرص را نشـانش می دادم جواب دادم . البته وطن مرد جایی که زنش اونجاست . نگاه شـهاب برای لحظه ای چهره ام را کاوید. خندیدم و اجازه دادم تمام زیبایی هایم را ببیند. خودش گفته بود، همان اول که

دوست داشتنش با خندیدن بی حواس من گره خورده بود. مامان همیشه می گفت وقتی می خندم و ردیف دندان های خرگوشی ام دیده می شـود، میمیک صـورتم جذاب می شود. گونه هایم بیرون می زند و چشمانم هم از بی حالتی در می آید. نوجوان که بودم حرف او باعث شده بود بی دلیل بخندم. وقتی دوستان دوران مدرسه ام حرف او را تایید کردند مطمئن شدم حرف های مامان فقط از روی محبت مادرانه اش نبوده است. پس بیشتر خندیدم و سعی می کردم لبخندم دندان نما باشـد. گاهی همچون دیوانگان نیشـم بی‌اختیار باز بود. کاملا بی‌دلیل…

دانلود رمان به نام زن از مهدیس عصایی pdf بدون سانسور

دانلود رمان من شوری از فاطمه عیسی زاده

دانلود رمان من شوری از فاطمه عیسی زاده رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان من شوری از فاطمه عیسی زاده با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

چه کسی می داند، شاید الان خواب هستیم و زندگی واقعی همان است که ما خیال می کنیم در خواب می بینیم. شاید ثانیه ای قبل مرده ایم و هنوز نمی دانیم، همه چیز شدنی است حتی احتمال تراوش من در جسم دیگری، همان قدر ممکن که خود را در آینه دیده ای. شاید منه آن سوی آینه واقعی تر از منی است که چشم هایش عکس خود را در آینه رصد می کند. چه اهمیتی دارد گذشته درگذشته و من نیز هم…

خلاصه رمان من شوری

خوب میشم نگران نباش! انگار من نگران بودم برو عمو …فقط در همین حد که امشب رو نمیری و من به هوای تو برم کپه مرگم رو بذارم برام کافیه. چنان خسته بودم که می توانستم من هم در کنارش از حال بروم زبانم را گاز گرفته و ناخوداگاه جواب دیگری خارج از ورای تصوراتم دادم. چت شده؟ پاشو بریم دکتر. دلم برایش کباب شد حیوان که نبودم… وقتی دیدم به زور چشم هایش را به زور باز و دوباره سعی کرد راست شود و باز هم افتاد.

چشم هایش ناخودآگاه روی هم افتاد. بی اختیار ای کشیده ای گفت. من هم بی دست و پا با دست به کتفش کوبیدم. سپس هولش دادم تا دیگر سرش از تخت آویزان نباشد و بخاطر وزنش با نفس تند شده ای گفتم: خب نمیتونی مجبور نیستی بلند بشی که… بهتره زنده بمونی، چون من هزار تا مفاد و تبصره بلدم تا بتونم ثابت کنم تو رو نکشتم.
احمق مریض انگار مجبور بود نشان دهد در آن شرایط هم همچنان میتواند لبخند بزند به زور لب هایش را کش آورد و گفت: با این هولی که تو دادی، قول میدم روشن بمونم.

دختر الحق صدایش شبیه این شخصیت فیلم هایی شده بود که می خواستند حرف آخرشان را بزنند. تنم مور مور شد و بی اختیار لرزید. هول کرده بودم در حد بنز اینکه میگفتم بنز از کلاس شخصیتی ام کم نشده بود فقط جدا نمیدانم اون رفتارها و حرف ها از کدام قبرستونی بلند می شود.
دو زانو مثل علم دزدا بالای سرش راست شدم، لباس گلدوزی شده ام را از تنم فاصله دادم. او تب داشت، چرا من گرمم شده بود سرم با حالت بد و تهوع آوری گیج رفت و مضطرب پرسیدم ادم با مریض تب دار باید چیکار کنه؟

دانلود رمان من شوری از فاطمه عیسی زاده رایگان pdf بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ایران رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.