دانلود رمان رد پای اشتباه عشق
دانلود رمان رد پای اشتباه عشق

دانلود رمان رد پای اشتباه عشق
به نام خدا، باسلام و عرض ادب خدمت کاربران محترم سایت رمان به رمان ایران بزرگترین سایت دانلود رمان خوش آمدید. افتخار داریم بار دیگر با معرفی رمان جدید در خدمت شما بزرگواران باشیم. رمان جدیدی که روبروی آن هستید، دانلود رمان رد پای اشتباه عشق با ژانر عاشقانه است.
که در ادامه به معرفی بخشی از آن می پردازیم که توسط بهار کرمی انجمن رمان ایران به نگارش درآمده است. همچنین برای دانلود رمان می توانید به ادامه مطلب رجوع کنید. شما می توانید این رمان را در دسته های دانلود رمان، دانلود رمان عاشقانه جستجو کنید.
جلد اول رمان ردپای عشق اشتباه
با شنیدن حرف ملیسا شتاب زده بلند شدم، به سمت کمد سفید رنگم که دسته های نقره ای داشت رفتم و با سرعت یه مانتوی مشکی و شلوار و مقنعه سرمه ای برداشتم.و سریع اماده شدم و با دو خودم و به حال رسوندم. با سرعت خودم و به طبقه پایین رسوندم.
به به خانوم خوابالو بیدار شدن! پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم: عرعر جان اصلا حوصله ندارم امروز و بیخیال.
جنون عاشقی
تو کی حوصله داشتی خواهر جان!؟ کلافه جیغی کشیدم که عرشیا از جا پرید و دستش رو روی قلبش گذاشت.
چته دختر؟ بیا برسونمت. به سمتش رفتم و محکم گونه شو و بوسیدم.
مرسی داداشی تو بهترینی خب خب لوسم نکن.
با عشق به بردارم خیره شدم. بعد از مرگ مامان بابا اون تنها کسی بود که داشتم.
هشت سالم بود که پدرو مادرم رو از دست دادم.بعد از اون خانواده پدریم رو ندیدم!
یعنی به کل ناپدید شدن! همیشه دلیلش و از عرشیا می پرسیدم؛ عصبانی می شد و از جواب دادن طفره می رفت.
تو فکر بودم که دستی روی بازوی سمت چپم نشست و من و از فکر بیرون آورد.
خوشگل ندیدی خانوم؟ چی؟
قهقه ای زد و گفت:«بچه جون سه ساعته زل زدی به من!» چینی به بینیم دادم و گفتم:
نه این که خیلی خوشگلی برای همین نگاهت می کردم.خیلی هم دلت بخواد، پسر به این خوشگلی.
همین طور در حال تعریف از خودش بود که بازوش رو گرفتم و به سمت در کشیدم.
بیا بریم دیرم شد جناب اعتماد به نفس توی راه با عرشیا از هر دری گفتیم و خندیدیم.
باران عشق از ساحل شعبانی دزد دل دنیای ما نیاز عاشقی
ردپای عشق
برگی افتاد داشتم به سمت دانشگاه می رفتم که صدای جیغ جیغ های همیشگی ملیسا من و متوقف کرد.
ارو با عصبانیت به سمتش برگشتم و از زیر مقنعه موهای خرمایی لختش و گرفتم.
باز تو به من گفتی آرو وای وای خب توام به من می گی ملی، من چیزی می گم؟
مکثی کرد و با مظلومی که تا حالا تو چهره اش ندیده بودم لب زد.
–جون ملی ول کن گیسای نازنینم و برات خبرهای خوش دارم.
ابرویی بالا دادم و با شک گفتم:چه خبری؟ ول کن تا بگم. نوچ
لبخند خبیثی زدم و ادامه دادم.تا نگی ول نمی کنم.آروشا جونم، ول کن موهام و
فکرشم نکن.جون اون چشم های خوشگل عرشیا ول کن دیگه.بله!
چیزه یعنی چی؟ وای خدا دیونم کردی ول کن کلاس الان دیر می شه.
با شنیدن این حرفش سریع موهاش و ول کردم و بی اعتنا به صدا کردن هاش به سمت دانشگاه پا تند کردم.
همین طور با عجله داشتم راه می رفتم و ملیسا هم پشت سرم می اومد و هی اسمم رو صدا می زد! –آروشا خیلی خنگی…
وای خدا وایسا امروز کلاس نداریم.سریع به سمتشبرگشتم و گفتمچی!؟ چی و زهر انار.
نفسی تازه کرد و گفت: بیا بریم یه جا بشینیم تا برات بگم.
سری تکون دادم و دنبالش رفتم. روی اولین نیمکت نشست و منم کنار خودش نشوند.
چندتا نفس عمیق کشید و با لبخند به سمتم برگشت. آخیش، داشتم از دست می رفتما
مشخصات رمان
- نام رمان: رد پای عشق
- نام نویسنده: بهار کرمی
- ویراستاران: مرضیه خانم
- ژانر: عاشقانه اجتماعی
- تعداد صفحه: 130
- منبع تایپ: سایت رمانکده